💖اَِلَِلَِهَِمَِــَِ عَِجَِلَِ عَِلَِیَِ ظَِهَِوَِرَِڪَِ💖:
🌹از دیده بانی پاسگاه چشم دوخته بودم به روستا. آنجا غرق نور بود و نشاط. آخر عروسی دختر یکی از اعضای حزب کومه له بود. ناگهان ولوله ای برپا شد. طبال ها با همه ی قوا بر طبلها می کوبیدند. شیپورچیها پرشور مینواختند. ششدانگ حواسم را دادم به چشمهایم. گویا حادثه ای در راه بود. ناگهان از پنجره ی خانه ی عروس دو شیء به بیرون پرتاب شد. دلم از جا کنده شد.
🌹 خبر را به فرماندهی پاسگاه رساندم. اندوهناک گفت که منتظر اتمام مراسم شویم.
ساعتی بعد روستا در سکوت فرو رفته بود. فرمانده به من و دیگر بچه ها مأموریت داد برویم و بی سر و صدا دو شیء فروافتاده را شناسایی کنیم.😭😭😭😭
🌹- آن دو شی، سرهای بریده ی برادران پاسدارمان بود که چند روز قبل در مسیر جاده ی مریوان ربوده شده بودند و آن شب جلوی پای عروس و داماد کومه له سر بریده شده بودند.😭😭😭😭
"شهید حسین گواهیان"
✍راوی : برادر شهيد از گفتههای خود شهید
#پنجشنبه های شهدایی🌷
#با_شهدا_گم_نمی_شویم🌷