eitaa logo
زندگی شیرین با شهدا
257 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
8.4هزار ویدیو
1.6هزار فایل
یک حس ناب ... فرهنگ و کار فرهنگی در کلام امام خامنه‌ای عشق ،امید ، زندگی ،شهادت، رشادت .... و رسیدن به آرامشی شیرین مهمان ما در کانال ... زندگی شیرین با شهدا باشید🍁 @zendekisherinbashohada1396
مشاهده در ایتا
دانلود
یک لحظه چشمم به او افتاد ...
یکی از کارهایی که انجام میدادند این بود که در جلساتی که با رهبری داشتند، همیشه کاغذ و قلم همراهشان بود و می نوشتند در حالی که این سخنان دوبار دیگر از صدا و سیما پخش و یک نسخه چاپی از طرف بیت به ایشان داده میشد. یکی از دوستانشان دلیل این کار را میپرسند: - آراسته؛ تو حقوق‌دانی! + نه من حقوق بگیرم! حقوق‌دان نیستم. - نه حقوق‌دانی دیگه. + خب منظورت چیه؟ -تأخیر در اجرای دستور فرمانده از نظر قانون جزا یا قانون کیفری نیروهای مسلح جرم است یا نه؟ +بله؛ ولی ربطی به سؤال من ندارد. -عدم اجرای دستور که جرم هست؟ +بله جرم محرز است؛ تأخیر در اجرای دستور یا سهل‌انگاری هم جرم است. - بسیار خب. +ولی حاجی این‌ها جواب سؤال من نبود. -من فکر کردم تو آنقدر باهوشی که گرفتی جوابتو +نه نگرفتم؛ شما بگو. -آقا این‌جا فرمایشاتی داشتند. مردم عادی یا شاید برخی از نیروهای مسلح- آن‌هایی که عمیق نگاه نمی‌کنند- این را سخنرانی تلقی می‌کنند. (می‌خواست به من بگوید تو هم سخنرانی تلقی کردی!) خب هشتِ شب یا نه شب یا دوی بعد از ظهر هم می‌توانند این سخنرانی را از اول تا آخرش تماشا کنند. منِ نظامی، این را سخنرانی تلقی نکردم. فرماندهم بیاناتی برای من دارد؛ من آن را اوامر فرماندهی تلقی کردم. همه‌ی این‌ها را نوشتم. نمی‌توانم صبر کنم تا دفتر آقا متن فرمایشات را به من بدهد. تا آن موقع می‌شود فردا یا پس فردا. نمی‌توانم تا دوی بعد از ظهر هم بنشینم، اخبار ساعت دو را ببینم، بعد یادداشت کنم. اگر از این‌جا رفتم تا ستاد کُل، عمرم کفاف نکرد، حضرت حق جان من را ستاند، در آن دنیا نمی‌توانم به خداوند بگویم: من منتظر بودم بروم ستاد کل اخبار را بشنوم یا بخش‌نامه را از دفتر آقا بگیرم؛ بعد ببینم کدام یک از این‌ها را چگونه اجرا کنم! من پاسخی برای خدا در تأخیر اجرای دستور فرمانده‌ام ندارم. همه‌ی فرمایشات ایشان را نوشتم تا وقتی از این‌جا سوار ماشین می‌شوم بروم ستاد کل، چهل دقیقه یا چهل و پنج دقیقه که در راه هستم، دستورات آقا و تدابیر ایشان را تبدیل به دستور می‌کنم.
ٻسمـِ‌ࢪَبِالنّۅرِو‌الذیخَلق‌اڶمَہـد؎... پسراول‌گفٺ : مادر، اجازه‌هست‌‌برم‌جبهه!؟ گفت‌: بروعزیزم رفٺ‌ووالفجرمقدماتےشهیدشد! 🌿 ♥️ پسردوم‌گفٺ : مادرداداش‌ڪه‌رفٺ‌من‌هم‌برم!؟ گفت‌:بروعزیزم رفٺ‌وعملیات‌خیبرشهید‌شد! 🌿 ♥️ همسرش‌گفت‌ : حاج‌خانم‌بچه‌هارفتند،ماهم‌بریم‌تفنگ بچه‌هاروی‌زمین‌نمونھ . . رفٺ‌وعملیات‌والفجر۸شهیدشد! 🌿 ♥️ مادربه‌خداگفٺ : همه‌دنیام‌روقبول‌کردی،خودم‌روهم قبول‌کن:) رفٺ‌ودرحج‌خونین‌شهید‌شد!:)) 🌿 ♥️
شهید «بهروز مرادی» درباره‌ی سقوط خرمشهر چنین می‌نویسد: اگر ما عُرضه این را نداشته باشیم که یک شهر را آزاد کنیم، شهری که خانه و زندگی ما در آن است و سال‌ها در آن جا رشد کرده و بزرگ شده‌ایم و مردم با هم پیوندها داشته و زندگی‌ها کرده‌اند، مطمئناً نمی‌توانیم «بیت‌المقدس» را آزاد کنیم. هدف اصلی ما آزادی بیت‌المقدس است. ما می‌خواهیم عراق را نجات بدهیم، به یمن برویم و آن جا را نجات بدهیم، لبنان را می‌خواهیم آزاد کنیم. اگر ما شهر کوچکی مثل خرمشهر را نتوانیم آزاد کنیم، چطور می‌خواهیم دیگر کشورهای اسلامی را آزاد بکنیم؟ این‌ها میدان‌های آزمایشی است که خدا برای ما قرار داده است. اگر ما در این میدان پیروز شدیم، در میدان‌های بزرگ‌تر بعدی هم می‌توانیم پیروز شویم. لشکری که آمده و شهر را گرفته و می‌خواهد دیگر شهرهای ما را هم بگیرد، در عمل ثابت کرده که ترسو و بزدل هم هست. بزدلی دشمن را بچه‌های خرمشهری در ۳۵ روز مقاومت به خود عراقی‌ها هم ثابت کردند. دشمن آمده است که بماند. این را روی دیوارهای شهر ما نوشته است. بدون شرم نوشته‌اند: «ما آمده‌ایم بمانیم»، اما بچه‌های خرمشهری به دشمن ثابت خواهند کرد که ترسو و بزدل‌تر از آن است که بتواند در مقابل ما مقاومت کند. قسم به خون سرخ شهدای شهرمان، ما بالاخره روزی خرمشهر را آزاد خواهیم کرد. روزی که همین روزهاست و زیاد دور نیست. خرمشهر! آغوش بازکن! فرزندانت در راه‌اند. ۲۳ فروردین ۱۳۶۱»
به تماشا نمی شود ...
روی اتیکتش را خوانده ای ؟ "محسن حججی" را می گویم .. همان بسیجی خط امامی که به اسارت رفت تا " درس کربلا " را تکرار کند و بانگ " شمر زمانه ات را بشناس " سر دهد روی سر من و تو .. روی اتیکتش نوشته بود " جون ، خادم المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف " ... بگذارید مرور کنیم ؛ نامش جون بود ؛ جون بن حوی ؛ اهل آفریقا بود و طی اتفاقاتی سوار بر کشتی نجات حسین علیه السلام شده بود ... عاشورای شصت و یک ، اذن میدان کرد ولی سیدالشهدا علیه السلام او را بازداشت و جون در جواب گفت : به خدا سوگند هرگز از شما جدا نمی‌شوم تا خون من با خون شما درآمیزد ... عاقبت هم رفت ؛ باید می رفت ؛ آسمانی بود و زمین قفسش شده بود ؛ وقتی که خونش به زمین داغ کربلا ریخت و روحش به باغ ملکوت پرید ، سیدالشهدا علیه السلام بر سر پیکرش آمد و فرمود : اَللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ وَ طَیِّب ریحَهُ وَ احشُرهُ مَعَ الأبرارِ وَ عَرِّف بَینَهُ و بَینَ مُحمدٍ و آلِ مُحمدٍ» خدایا! رویش را سفید و بویش را خوش گردان و با نیکان محشور کن و با محمد و آل محمد آشنا ساز ... حال تو ، ای "محسن حججی " عزیز بدون شک سرنوشتی همانند همان جون بن حوی داری .. حتما حسین علیه السلام برای تو هم اَللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ گفته .. حتما بر سر پیکرت حاضر شده ... حتما همان کسی که بیش از هزار سال از غیبتش می گذرد بر سر پیکرت حاضر شده .. می دانی محسن حججی عزیز ... می خواهم آرام ازت بپرسم ... مادری با قدی کمان و پهلویی بشکسته هم بر سر پیکرت حاضر شده ؟ . . . به یاد محسن حججی ...
بچه‌ها دلاتونو تنظیم کنید!.mp3
1.8M
بچه‌ها دلاتونو تنظیم کنید! آنچه که عالم داره نشون میده اینه که خبری در راه است. حواستون باشه‌ها.
روی‌مزارش‌نوشته‌بود: بگذارید‌گمنام‌باشم‌که‌به‌خدا‌قسم‌گمنام بودن‌بھتراست‌ازاینکه‌فردا،افرادی وصایایم‌را‌شعار‌قرار‌دهند‌اما‌عمل‌به‌ آن‌را‌فراموش‌کنند..!🚶🏻‍♂
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷گوش ها و چشم هایتان را متبرک کنید... مثل این کلیپ رو خیلی کم میتونید گیر بیارید... ♥بیست عشق در یک قاب