eitaa logo
زندگی شیرین با شهدا
258 دنبال‌کننده
15.8هزار عکس
8.4هزار ویدیو
1.6هزار فایل
یک حس ناب ... فرهنگ و کار فرهنگی در کلام امام خامنه‌ای عشق ،امید ، زندگی ،شهادت، رشادت .... و رسیدن به آرامشی شیرین مهمان ما در کانال ... زندگی شیرین با شهدا باشید🍁 @zendekisherinbashohada1396
مشاهده در ایتا
دانلود
جاده ام القصریک طرفش باتلاق یک طرفش "خورعبدالله" بود و باید روی جاده‌ای عملیات می‌کردیم که امکان هیچ استحکام و سنگرسازی وجود نداشت 🌴🌹🌴🌹
حرکت گروهان سمت چپ جاده بود که قبل از حرکت ما باران آمده بود جاده گله خالی بود پوتین که می گذاشتی زمین کلی گله با پوتین میامدبالا هواهم خیلی سردواستخوان سوز بود پایان قسمت پنجاه چهارم 🌴🌹🌴🌹🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدمهدی زین الدین: هر کس در شب_جمعه شهدا را یاد کند، شهدا هم او را نزد حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام یاد می کنند. شهدا را یادکنیم با ذکرصلوات 🍃🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 🍃🌸وَ آلِ مُحَمَّدٍ 🍃🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
ادامه روایتگری سعیداسداللهی قسمت پنجاه پنج بچه گروهان همه بادگیر به تن کردبودن اگرعراق شیمیایی زدن دیگه بادگیرآمادباشه سرما از یک طرف باران آمدبود سمت چپ جاده که ما می خواستیم حرکت کنیم گله خالی بود خب دیگه اون شب با همه مشگلات فرماندهان تسیم گرفته بودن اون شب عملیات انجام بشه 🌹🌴🌹🌴
جاده فاو – ام‌القصر هم به این صورت بود که دو طرف جاده باتلاق بود و این باتلاق‌ها از یک طرف به اروندرود 🌴🌹🌴🌹
و از طرف دیگر به خورعبدالله می‌رسیدند. عراق راه آبی زیادی ندارد و به تازگی اروند و خود عبدالله را لایروبی کرده بود که بتواند در آن‌ها کشتیرانی کند. عرض خورعبدالله پنج کیلومتر است و آن طرف خود، مرز کویت است. به طوری که وقتی ما در آن منطقه عملیات کردیم، کویت آمد آنجا موضع پدافندی گرفت و آماده دفاع شد 🌴🌹🌴🌹
من با بچه تخریبچی ها رفته بودم جلو تا کارشون تمام شد آمدیم عقب تو تاریک شب دیگه گروهان به ستون یک آمدشده بودتا حرکت کنند من هم تو تاریک دسته مان پیدانکردم پایان قسمت پنجاه پنج 🌴🌹🌴🌹
ادامه روایتگری سعیداسداللهی قسمت پنجاه ششم ومن هم همینطور که ستون می خواست حرکت کند من هم وارد ستون شدم فقط این را می‌دانم نفرجلو که تو تاریکی شناختم شهیدفرهاد پور اکبری بود که جهت عملیات والفجر۸ از واحداطلاعات وعملیات مامور شدبود 🌴🌹🌴🌹
به گردان ۱۵۴ وتقسیم شده بود گروهان ما ومن دیگه یادم نیست که نفرپشت سریم کی بود چون تاریک بود یک خاکریز اول جا ده بود ستون از خاکریز رفت بالا 🌴🌹🌴🌹
و از کنارجاده که گله خالی بود حرکت کرد چندشب قبل از ما گردان‌های دیگری هم عملیات کرده بودن جنازه های عراقی خیلی زیادی زیر پا حس می شد شهدای خودی هم بودن که میان جنازه های عراقی بودن 🌴🌹🌴🌹
ستون که حرکت می کرد از سمت چپ جاده زیر هرپوتین چندکیلو گل میامد بالا اسلحه هاهم که گلین شدبود شهیدفرهاد پور اکبری تا که برسیم به پاسگاه چندبار جلومن خوردزمین خیلی گله ها چسب ناک بود همینطو ر که داشتیم حرکت می کردیم از سمت چپ جاده کنار داشت پایان قسمت پنجاه ششم 🌴🌹🌴🌹
ادامه روایتگری سعیداسداللهی قسمت پنجاه‌ هفتم کنار داشت و یک سمت هم آب بود به ۵۰۰متری جاده که رسید نزدیک ۴۵/۵صبح بود حال ببین از عصرحرکت کردیم تا به نزدیک شدن عملیات شده چندساعت گذاشته یک دفعه همین که رفتیم تو ستون یک ۵۰۰متر مانده به پاسگاه 🌴🌹🌴🌹