eitaa logo
ایـده‌هـا و تـجـربـه‌هـای زنـدگـی
652 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
400 ویدیو
72 فایل
#تجربه #انگیزه #ایده #ایده_قری #ایده_شیطنت #ایده_معنوی #قابل_تأمل #زندگی_مشترک #دلبرری #آقایان_بدانند #سیاستهای_زنانه و...
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام وقت شما بخیر من مدت ها بود تصمیم گرفته بودم خاطرات زندگیم را بنویسم اما شرایط جور نبود وقتی امروز توی کانال دیدم به خود گفتم حداقل برای دوستان خاطرات زندگیم را تعریف کنم شاید داستان زندگیم مسیر کسی را عوض کند. من متولد ۷۰ در یکی از روستاهای اطراف تبریز چشم به جهان گشودم. روستایی زبیا با طبیعتی بی نظیر اما متاسفانه وقتی من ۵ سالم بود خانواده از این روستا به یکی از شهرستان های اردبیل کوچ کردن. روزها به سرعت سپری میشد و من بزرگتر می شدم. پدرم در مغازه میوه فروشی مشغول کار بود و برادرانم کمک حال پدرم. وقتی لفظ پدر را مینویسم دلم برای صدا زدنش لک میزند. من در یک خانواده پر جمعیت مشغول زندگی بود مادرم زیاد رفت و امدهایم را کنترل نمیکرد و پدرم نیز برای سیر کردن شکم ۸ نفر سخت تلاش میکردن و من از این بی توجهی ها این ها سوء استفاده میکردم و با پسرهای مختلفی رابط برقرار میکردم. وقتی گذاشته را مرور میکنم چیزی جز حسرت و لعنت نمیتونم به خودم بگویم روزها سپری میشد و رابطه های من ها زیادتر و بدتر. شاید باور نکنید در دروان راهنمایی بدترین خاطرات زندگیم را تجربه میکردم و بهترین عذاب وجدان ها را میکشیدم اما شیطان و وسوسه های شیطانی رهام نمیکرد..مادرم وقتی از چیزی بو می برد خیلی نفرینم میکرد اما فایده نداشت. از خانه بی اجازه پول برمیداشتم😔😔😔و برای کثافت ها خرج میکردم. روزها به همین روال سپری می شد و من روز به روز به مرداب نزدیکتر میشدم البته گاهی در دنیای کودکانه ام توبه میکردم اما کمبود عاطفه از طرف خانواده در من خلائی ایجاد کرده بود که...وقتی وارد سوم راهنمایی شدم نمیدانم دعا چه کسی در حقم مستجاب شد سرم به سنگ خورد فهمیدم که میسرم را بی راهه رفتم. تصمیم گرفتم وارد حوزه علمیه بشوم اما مگر خریداری هم می تونستم داشته باشم دلم را به دریا زدم و چادر دختر داییم را به امانت گرفته و روانه ی حوزه علمیه شهرمان شدم و برای ادامه تحصیل برای ازمون ورودی حوزه ثبت نامه کردم خدایا من کجا این افکار کجا. هیچ کس باور نمیکردم که از ازمون قبول بشم اما قبول شدم و وارد حوزه و درس هاش. من کسی بودم که حتی نمی تونستم نمازم را صحیح بخوانم درس های حوزه هم کلا متن عربی. توانایی خواندن نداشتم اما ادم سر به زیری شده بودم به خاطر گذشته ام انکار خداوند توفیق بندگی را ازم گرفته بود. با قرآن اصلا انس نداشتم ۲ ماه از وارد شدنم به حوزه میگذاشت که دوستم مرا برای برادر شوهرش خواستگاری کرد. بی خبر از گذشته ام.😔😔😔 و به اجبار من پدرومادرم راضی به ازدواج بنده شدن اما شرط گذاشتن که باید به درسم ادامه بدهم چه بگویم از روزها خوش نامزدی و بدی هاش. ۷ ماه نامزد ماندیم و بعد رفتیم سر خونه زندگی خودمون ..در این دورانی که وارد حوزه شده بودم توبه واقعی کرده بودم و سمت نامحرم نمیرفتم. همسرم به دلیل بیکاری در نزد پدرم مشغول کار شد متاسفانه متوجه شدم از مغازه دزدی میکند دنیا روی سرم خراب شد از طرفی هم باردار بودم دختر قصه شما فهمید که چوب گذشت را میخورد اما اخه من توبه کرده بودم ...😭😭😭😭 اما تاوان سنگینی داشتم پس میدادم از طرفی هم نمیتونستم به کسی بگویم ..هرچقدر هم تذکر میدادم فایده نداشت ..بچه اولم بدنیا اومد پسری خوشگل و بسیار زبیا به عشق امام زمان و پیامبر نامش را..... نام نهاده ام البته در این فاصله فردی باحجاب و اهل نماز شده بود..و مشغول درس خواندن و سرگرم زندگی و مشکلاتش. روزی که دومین فرزندم به دنیا امد فهمیدم پدرم همه کسم عزیزتر از جانم ورشکست شده خدایا خدایا چه تاوان سختی داشتم پس میدادم ...به خاطر پاس نکردن چک های پدرم تمام دارایی هاش را فروخت و از شهر فراری شد. پدرم فرد باایمان و فرد باانصافی بود اهل حلال اما اعتماد به غربیه زندگیش را نابود کرد به دلیل بدهی بالا غریبانه و شبانه با اندکی وسیله راهی ....... شدن. بدترین شب عمرم بود مادرم که تکیه گاه زندگی ام بود رفت نمیدونم به کدام گناه و اشتباه بدبخت شدن....و بد باختن. در این مدت من نیز با حمایت انان لیسانسم را گرفتم نتونستم دوری انان را تحمل کنم راهی .... شدم و در انجا مشغول زندگی. پدرم که ادم شریفی بود مجبور به زندگی مستاجری و کارگر شده بود. من وقتی این صحنه ها را تماشا میکردم هر لحظه شکسته تر از قبل میشدم. ۳ سال گذشت و ما بدترین دردها را کشیدیم از طرفی شاکی ها پدرم و برادرم به خاطر پاس نکردن چک ها زیاد شده بودن به حدی که پدرم از ترس به دیدار مادر وپدر خود نمی رفت. متاسفانه یکی از فامیل هایمان ادرس مان را به شاکی ها داده بود انها نیز امدن و برادرم را روانه ی زندان کردن. پدرم طاقت نداشت مادرم سلامتیش را از دست داد و از ناحیه چشم دچار مشکل اعصابی شد و در نهایت پدرم فوت کرد.
ما ماندیم با دنیایی از مشکلات در این مدت من هم نهایت تلاشم را میکردم که فرد خیری پیدا کنم تا بدهی اینها را پرداخت کنند ولی غافل از..‌‌تا بیت رهبری، ریاست جمهوری، ستاد حمایت از زندانی هاووووو..‌‌خیلی جاهای رفتم پدرم میگفت امیدم به توست😭😭😭😭 اما من نتونستم و پدرم غریبانه از پیش ما پر کشید رفت خیلی میسوزم. پدرم ۴سال به دیدار مادروپدر خود نرفت اخر سر هم بدون دیدار راهی سفر اخرت شد مرگ پدرم حالمان را داغون کرد...برادرم در زندان بود و البته الان هم در زندانه. من بعد از فوت پدرم بدجوری افسرده شدم و برای درمان خودم برای ارشد ثبت نام کردم و به سختی در ازمون سطح سه قبول شدم و به درس خواندن مشغول شدم بچه هام بزرگ شده بودن و من با درگیری ذهنی زیاد مشغول زندگی😔😔😔 eitaa.com/zendgizanashoyi
یکی از اشتباهاتی که بسیاری از زن و مردها مرتکب میشن استفاده از طعنه و کنایه در صحبت کردن با همسرانشون هست. این طعنه ها به مرور زمان مشکلات عاطفی برای اونها ایجاد میکنه وقتی طعنه میزنید نه تنها مشکل حل نمیشه، بلکه رنجش ها عمیق تر میشه و وقتی از هم ناراحت میشوید و در صدد رفع ناراحتی بر نمیاین وقتی اجازه میدین ناراحتی روی هم انباشته بشه، باید انتظار داشته باشید که رابطتون روز به روز سردتر و بی روح تر بشه. بهترین کار اینه که همیشه به صورت مستقیم حرف خودتون را بگید تا کینه و کدورتی پیش نیاد. eitaa.com/zendgizanashoyi
😍😁 ما ده ساله ازدواج کردیم و یه زندگی فوق العاده خوبی داریم با دو تا بچه خوب ک خداییش راضی هستم از زندگی مون همسرم دوست داداش کوچیکم بود (ک البته این داداشم قبل از ازدواجمون فوت شد😔) و همچنین همسایه مامان زن داداش بزرگم ک همین امر باعث آشنایی مون شد اونا چند دفعه ایی منو دیده بودن و چون با خانواده زن داداشم همسایه صمیمی بودند همه چی از من و خانوادم می دونستن خلاصه اینک اونا بخصوص مادر شوهرم منو میپسنده و میبینه ک هم کفو هم هستیم با اطمینان و اصرار ب اقام میگه ک بیان خواستگاری من ک وقتی ازش میپرسه چرا اینقد اصرار داری میگه اخه این همسایه همیشه از دامادش (ک داداشمه) و از خونوادش تعریف میکنه و ازشون راضی هستند و مهمتر از همه اینکه من عروسم رو پسندیدم 😊 خلاصه بگم براتون ک سال اول دانشگاه بودم ک اومدن خواستگاری هر چند ک من خیلی ازشون بدم نمیومد و از قبل همسرم و دیده بود (بگم ک اون منو ندیده بود) ولی من مث بقیه خواستگارام ردشون کردم چون میخاسم درس بخونم و اصلا قصد ازدواج نداشتم اونا هم خیلی میخوره تو ذوقشون و میمونن چ کار کنن و کجا برن ک دیگ گزینه مناسبی پیدا نمیکنن و جایی نمیرن خواستگاری. مادر شوهرم مدام تو این مدت میگفته من فقط همین عروسو میخام و کس دیگه ایی مورد پسندم نیس و اینقد از من تعریف میکنن ک همسرم هم عاشق بنده میشه بدون اینک منو دیده باشه و خیلی مشتاق میشه ک منو ببینه و مجددا تصمیم میگیرن ک بیان خواستگاری و بعد دو سال دوباره میان خواستگاری ک ایندفعه منجر ب ازدواجمون میشه من همیشه میگم قبل از اینکه شوهرم عاشقم بشه مادر شوهرم عاشقم شده☺️😂 (ک من هم الان ایشون رو خیلی دوست دارم و با هم رابطه خوبی داریم) و اینو بگم ب مجردا ک صرف دیدن و با یه چشم عاشق شدن ملاک ازدواج نییست اگه خانواده ها موردی رو تایید میکنن یا رد میکنن چون صلاح ما رو میخان چرا ک عشق ظاهری ادم رو کور و کر میکنه و باعث میشه ک عیب طرف رو نبینیم) eitaa.com/zendgizanashoyi
آن بوسه که از روی تو در خواب گرفتم😍😍😍 گل بود که از شاخه ی مهتاب گرفتم 😉 هرگز نتوانی ز من دور بمانی چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم 😘😘😘 🌸eitaa.com/zendgizanashoyi
شیرین منی! مزه لبخند تو قند است … این برق نگاهت! به خدا سخت کشنده ست! ای کاش! نریزد بهم آرامش روحت من بند دلم! بر رگ اعصاب تو بند است😉😍 🌸eitaa.com/zendgizanashoyi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آتشے افتاده از چـشمت بـه نیزار دلـم... واے گـر طوفان بیایـد، رقـص آتـش دیدنیـست...♥️😍 🌸eitaa.com/zendgizanashoyi
یـہ روز داشتیم با ماشیـن تـو خیابون مےرفتیـم سر یـہ چراغ قرمز ...🚗🚦 پیرمـرد گل فروشـے با یـہ ڪالسڪه ایستاده بود...💐😍 منوچـہر داشت از برنامـہ ها و ڪارایـے ڪـہ داشتیم مےگفت ...😌 ولـے مـن حواسـم بـہ پیرمرده بود ... منوچـہر وقتے دید حواسم به حرفاش نیست ...🙃 نگاهـمو دنبال ڪرد و فڪر ڪرده بود دارم به گلا نگاه میکنم ...🙂🌺🌹 توے افڪـار خـودم بودم ڪہ احسـاس ڪـردم پاهام داره خیس مے شہ ...!!!😟 نـگاه ڪردم دیـدم منوچـہر داره گلا رو دستہ دستہ میریزه رو پاهام ...☺️😳 همـہ گلاے پیرمرد و یہ جا خریده بود..! بغل ماشین ما، یـہ خانوم و آقا تو ماشین بودن …🚙 خانومـہ خیلـے بد حجاب بود …😰 بـہ شوهرش گفت: "خـاااااڪـــــ بـر سرتــــــ ... !!!😵 ایـݧ حزب اللہـیـا رو ببین همه چیزشون درستـہ"😎✌️🏻 منوچہر یـہ شاخـہ🌹برداشت و پرسیـد: "اجازه هسـت؟" گفتـم: آره داد به اون آقاهـہ و گفت: "اینو بدید به اون خواهرمون ...!"👱🏻‍♀ اولیـݧ ڪاری ڪہ اون خانومہ کرد ایـن بود که رژ لبشو پـاڪــ ڪـرد💄 و روسریشو ڪـشـید جلو!!!😇 راوی همسر شهید سید منوچهر مدق 🌸eitaa.com/zendgizanashoyi
🔴 #کاسبی_کریمانه 💠 دیروز رفتم یه سوپر مارکت باکلاس تخم‌مرغ بخرم. گفت: نداریم #روبرویی داره. پرسیدم: چرا خودتون نمیارید؟ گفت: بعضی چیزهارو نیاوردیم تا صاحب مغازه روبرویی که یه #پیرمرد مسن هست، بتونه با آرامش کاسبی کنه. 💠 فرمول قشنگی یاد گرفتم با همسرم به این نتیجه رسیدیم که نوع پوشش، خوراک و #سبک_زندگی ما باید به گونه‌ای باشد که عامل ایجاد توقعات و تصمیمات غلط در زندگی اطرافیان ما نشود و سبک زندگیمان روحیه #قناعت و سازش را در زندگی همسران دیگر نابود نکند. 💠 چقدر شیرین است که گاه کریمانه از #حق خود بگذریم تا زندگی و کاسبی صفات خوب در دیگران #رونق بگیرد. eitaa.com/zendgizanashoyi
☑️ لبخند ساده زنانه: 😊 شگفت آور است یک لبخند ساده تاثیر فوق العاده ای روی مردان دارد. بسیاری از زنان اشتباه می کنند و دوست دارند همواره جدی به نظر برسند! eitaa.com/zendgizanashoyi
نمازم🍃 را قضا کرده♂ تماشا کردنت😍 ای مــــ🌙ـــاه بماند بین ما این😅 رازها بینی و بین الله... 🌸eitaa.com/zendgizanashoyi