eitaa logo
ایـده‌هـا و تـجـربـه‌هـای زنـدگـی
651 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
400 ویدیو
72 فایل
#تجربه #انگیزه #ایده #ایده_قری #ایده_شیطنت #ایده_معنوی #قابل_تأمل #زندگی_مشترک #دلبرری #آقایان_بدانند #سیاستهای_زنانه و...
مشاهده در ایتا
دانلود
حواستون رو جمع جمع کنید ❗️❗️ و از ازدواج ❤️🍃 بیشتر بشناسیدش 😍 توی دوران نامزدی باید سعی کنین نامزدتون رو بیشتز بشناسین. شناختن هم فقط به عزیزم و قربونت برم و دوست دارم و این حرفها نیست که 😕 🔹مثلا وقتی با هم میرین بیرون ببینین چطوری براتون خرج میکنه؟ 🔹در مورد خانواده اش با چه الفاظی و چه طوری حرف میزنه. 👌چقدر به مادرش احترام میزاره؟ 🔹یا مثلا یه بار سر قرار دیر برین. ببینین چقدر تحمل 😤 داره منتظر واسته. منظور اینه که👇 سعی کنین با راهکارهای مختلف ابعاد رو بشناسین البته به هیچ عنوان منظورمون این نیست که بخواین کنین هاااا 😯 @zendgizanashoyi
🌻🌻🌻🌻🌻🌻 ◾️در جلسه چگونه رفتار کنیم؟ ۱ ✔️ ۱۵ توصیه برای جلسه خواستگاری 👌۱- گفت و گو پس از انجام خواستگارى رسمى از طرف ها و تحقیق و آگاهى از بعضى شرایط كه در مرحله تفحص به دست مى آید، انجام گیرد نه در ابتداى . به عبارت دیگر، در واپسین مراحل تحقیق و قبل از مراسم باید گفت و گو تحقق یابد. 👌۲- گفت و گو باید خونسردانه و با آمادگى قبلى و در فضایى آرام و بدون خوف و فشار از طرف دیگران صورت گیرد. 👌۳- شیك، تمیز و معطر باشید. زمانی كه به خواستگاری می روید، زیباترین لباسهایتان را به تن كنید و پوششی شیك و مناسب داشته باشید. اولین دیدارها همیشه در اذهان باقی می مانند. عده ای با لباس های نامناسب و نه چندان تمیز به خواستگاری می روند و تصورشان این است كه این شخص باید وضعیت مرا بداند در صورتی كه این وضعیت خاطره خوشی به جا نمی گذارد. 👌۴- اگر در تحقیقات خود قبل از مراسم خواستگاری به علایق دخترخانم در مورد رنگ، عطر یا گل پی برده اید، او را با آنها مجذوب كنید. البته افراط نكنید تا شخصیتی وابسته از خود نشان ندهید. 👌۵- خودتان باشید. در هنگام صحبت كردن با فرد مورد نظر در اولین جلسه بنا را بر صداقت و یكرنگی بگذارید و متعهد شوید كه آنچه می گوئید كاملاً از سر صدق و صفا باشد و به این تعهد خود نیز پای بند شوید. سعی كنید مجسمه نباشید و تا حدی راحت بنشینید. صداقت در رفتار و گفتار، اضطراب شما را به شدت كاهش خواهد داد. 👌۶- متین باشید. در تمام طول مراسم خواستگاری متانت و وقار باید از ناحیه هر دو خانواده مراعات شود و رفتارهای نامناسب و جلف، ذهنیت های بدی را رقم می زنند. جلف بازی، شما را بانشاط، سرزنده و اجتماعی نشان نمی دهد! 👌۷- چشم چرانی ممنوع. اجازه ندهید احساس كند چشمانتان مانند یك شكارچی، او را خیره وار وارسی می كند. گاهی (فقط گاهی) كه احساس می كنید به شما نگاه می كند به او نگاه كنید تا احساس كند برای زیبائی او ارزش قائلید. 👌۸- حد و مرز خود را حفظ كنید. چه از لحاظ شرعی و چه از لحاظ اجتماعی نباید تا زمانی كه با همسر آینده خود محرم نشده اید او را لمس نمایید. سعی نكنید دست او را بگیرید و یا چسبیده به او بنشینید. 👈 ادامه دارد ... پست بعدی»» eitaa.com/zendgizanashoyi
❌ انگیزه های غلط ازدواج: ⛔️ ازدواج به خاطر عشق: گاهی دو نفر چنان علاقه ای به یکدیگر پیدا می کنند که گمان می برند به راستی هم هستند. وقتی هیجان، با سرعت چشمگیری در روابط پیش برود، شناخت یکدیگر به روال عادی و تدریجی خود پیش نمی رود؛ زیرا وقت کافی برای این امر وجود نداشته است. صراحت، و اعتمادی که لازمه یک رابطه محکم است، احتیاج به زمان دارد. یک سریع، هرچقدر هم که هیجان آور باشد، تنها یک ظاهری به بار می آورد که به آسانی با نزدیکی و صمیمیت واقعی اشتباه می شود؛ به همین دلیل ازدواج هایی که در کوتاه مدت اتفاق می افتند، مخاطراتی را به دنبال خواهند داشت. 🌹🍃🌸🌺🌷🌺🌸🍃🌹 eitaa.com/zendgizanashoyi
😁😍 سلام در مورد اشناییمون میخواستم بگم اقایی من وقتی ۱۷ سالشون بود منو دیده بودن تو راه مدرسه پدرشون نزدیک مدرسه ما سوپرمارکت داشت و من اون موقع کلاس پنجم بودم تعریف میکرد میگفت نه اینکه تو اون سن بخوام عاشق باشم و اینا ولی احساس میکردم به دلم میشینی و یه حس دوست داشتنی بهت داشتم ولی چون سن دوتامونم کم بود مگه جرات داشتم چیزی بگم تااینکه میرن سربازیو و برمیگرده و به مادرشون میگن یه دختری بود ۲ سال پیش خیلی دوسش داشتم ولی انگار تو اون مدرسه نیس هرچی نگا میکنم نیس 😔 من رفته بودم یه مدرسه دیگه و دوم راهنمایی بودم بطور خیلی خیلی ناگهانی همسرم منو دوباره میبینه تو راه مدرسه میگف وووااای بزرگ شده بودی قد بلند 😍😍 همونجا از یه اقایی پرسیده بود توروخدا بگو این دختر کیه شهرمام کوچیکه و تقریبا همه همدیگرو میشناسن خلاصه اون اقا معرفی کرده بوده همسرم میره به مادرش میگه قضیه رو مامانش میگه بشین سرجات اونو به تو نمیدن هوا برت نداره اعتماد بسقف بعدشم اون سنش کمه زشته بریم خواستگاری حالا چن سال دیگه که خونه خریدی یه کار مناسب هم داشتی شاید روم بشه برم بگم پسرم دخترتونو میخاد اولین خواستگاری که داشتم ۱۵ سالگیم بود و من هر موقع میفهمیدم خواستگار دارم گریه میکردم لج بازی قهر نمیدونم چرا اعصابم خورد میشه تا اینکه یه روز عصر تنها بودم خونه تلفن ما زنگ خورد جواب دادم مادرشوهر ایندم بودن گفتن سلام خوبی دخترم با مامان کار داشتم منم گفتم نیستن و بعدا زنگ بزنید یه حسی بهم گف این خواستگاری چیزی هس حتما و جالب این بود زدم زیر خنده و اصلا خبری از گریه و ناراحتی نبود شب دوباره زنگ زد با مامانم حرف زد مامانم قضیه رو پنهون کاری میکرد و تحقیقات دقیق انجام میداد در مورد خواستگار ولی من فهمیده بودم بعد ۱۰ روز با رضایت کامل من اجازه داد بیان خواستگاری با اینکه من اصلا ندیده بودمش ولی خوشحال بودم میان خواستگاری اومدنو جواب مثبت و عقد و اینا اون موقع همسرم ۲۴ و من ۱۸ سالم بود الان بعد از گذشت ۱۱ سال از اون موقع خوشبخترینیم و زندگی ما زبان زد فامیل هست و دوتا دختر ناز خدا بهمون داده eitaa.com/zendgizanashoyi
😍😁 سلام ما یک ساله ازدواج کردیم ازدواجمون با علاقه بود و همسرم پسر عموم من اصن فک نمیکردم پسر عموم بشه عشقم باهم رابطه داشتیم ولی همیشه بهش میگفتم داداش چون تفاوت سنیمون ی سالونیم بود بین این بیرون رفتنا و تفریحات خونوادگی یک روز بهم ابراز علاقه کرد منم ک هنگ کرده بودم گفتم نمیدونم چی بگم و هرچی بابام بگه و دیگ حرفی نزدم دربارش بعد گذشت چهارماه عاشقش شدم دیگ دیدارمون شده بود هفته ایی دو سه بار یواشکی بیچاره آقامون دوسالو نیم اومد خواستگاری پدرم خیلی مخالفت میکردن بخاطر اینک همسرم خونه نداشتن ینی ب هیچ صراطی مستقیم نبود تا اینکه بهش گفتم اگ اجازه ندی باهاش ازدواج کنم هیچوقت عروس شدنمو نمیبینی دیگ منم کار روز شبم شده بود گریه شاید باورش سخت باشه براتون از ۵۸ کیلو وزن رسیدم به ۴۴ کیلو با هزار سختی و مکافات قبول کرد ک رسما بیان خواستگاری اومدن دیگ منم ک از خدا خواسه قبول کردم دوماه نامزد بودیم بعدش عقد کردیم و شرط گذاشت تا خونه خرید عروسی کنیم الان خداروشکر ی خونه خریدیم و پدرم میگن اگ میدونستم زرنگ زودتر قبو میکردم الان همسرم ۲۴ سالشه و خودم ۲۲ و خداروشکر میکنم بخاطر همسر خوبی ک دارم و هیچی ازم کم نمیزاره و باتمام وجودش عاشقمه برای بدست اوردن هم دوتامون خیلی سختی کشیدم خدا همه عاشقارو بهم برسونه ان شاءالله شمام زندگی عاشقانه و خوبی داشته باشید و ب خواسته هاتون برسید eitaa.com/zendgizanashoyi
😍😁 ما ده ساله ازدواج کردیم و یه زندگی فوق العاده خوبی داریم با دو تا بچه خوب ک خداییش راضی هستم از زندگی مون همسرم دوست داداش کوچیکم بود (ک البته این داداشم قبل از ازدواجمون فوت شد😔) و همچنین همسایه مامان زن داداش بزرگم ک همین امر باعث آشنایی مون شد اونا چند دفعه ایی منو دیده بودن و چون با خانواده زن داداشم همسایه صمیمی بودند همه چی از من و خانوادم می دونستن خلاصه اینک اونا بخصوص مادر شوهرم منو میپسنده و میبینه ک هم کفو هم هستیم با اطمینان و اصرار ب اقام میگه ک بیان خواستگاری من ک وقتی ازش میپرسه چرا اینقد اصرار داری میگه اخه این همسایه همیشه از دامادش (ک داداشمه) و از خونوادش تعریف میکنه و ازشون راضی هستند و مهمتر از همه اینکه من عروسم رو پسندیدم 😊 خلاصه بگم براتون ک سال اول دانشگاه بودم ک اومدن خواستگاری هر چند ک من خیلی ازشون بدم نمیومد و از قبل همسرم و دیده بود (بگم ک اون منو ندیده بود) ولی من مث بقیه خواستگارام ردشون کردم چون میخاسم درس بخونم و اصلا قصد ازدواج نداشتم اونا هم خیلی میخوره تو ذوقشون و میمونن چ کار کنن و کجا برن ک دیگ گزینه مناسبی پیدا نمیکنن و جایی نمیرن خواستگاری. مادر شوهرم مدام تو این مدت میگفته من فقط همین عروسو میخام و کس دیگه ایی مورد پسندم نیس و اینقد از من تعریف میکنن ک همسرم هم عاشق بنده میشه بدون اینک منو دیده باشه و خیلی مشتاق میشه ک منو ببینه و مجددا تصمیم میگیرن ک بیان خواستگاری و بعد دو سال دوباره میان خواستگاری ک ایندفعه منجر ب ازدواجمون میشه من همیشه میگم قبل از اینکه شوهرم عاشقم بشه مادر شوهرم عاشقم شده☺️😂 (ک من هم الان ایشون رو خیلی دوست دارم و با هم رابطه خوبی داریم) و اینو بگم ب مجردا ک صرف دیدن و با یه چشم عاشق شدن ملاک ازدواج نییست اگه خانواده ها موردی رو تایید میکنن یا رد میکنن چون صلاح ما رو میخان چرا ک عشق ظاهری ادم رو کور و کر میکنه و باعث میشه ک عیب طرف رو نبینیم) eitaa.com/zendgizanashoyi
خاستم از اشنایی که بعد سه سال هم کسی نمیدونه براتون تعریف کنم ۱۸ ساله بودم و خیلی شلوغ 😜 توفضای مجازی در یه گروهی بودم و بحثی پیش اومد و بحث میکردیم ک اومدن و بقیه افراد اعتراض دادن و اقامون اومدن پی وی و باهم بحث کردیم و به اشنایی انجامید😍😍😍 و تو یه مدت کوتاهی دیدیم ک هم عقیده هستیم و جالب اینک ما تو یه مجموعه فرهنگی کار میکنیم اما چون اقایون و خانوما از هم جداس ما همدیگرو تا حالا ندیدیم بعد دوماه رابطمون😉😉 اقامون ازم خاستگاری کرد منم جواب بله دادم اما گف که الان شرایط ازدواج نداره و باید منتظر بمونم منم قبول کردم اما نتونسیم دوری و این وضعو تحمل کنیم تا اینک خاست به خانوادش بگه اما چجوری؟؟؟؟؟؟؟؟ نقشه کشیدیم ک خاهرشو با من دوست کنه و بعدش بگه ک من از دوست خواهرم خوشم اومده و میخامش😁😁😁😁😁 خلاصه نقشه عملی شد و ما دوست صمیمی شدیم و به خانوادش گف ک منو میخاد اما خانوادش سخت مخالف بودن و منم خاستگار داشتم خلاصه بعد چن ماه تلاش اومدن خاستگاری و در کمال ناباوری از منو خانوادم جواب بله شنیدن 😄😄 دلیل مخالفت خانوادش این بود ک برات زوده و کار نداری و... چون اون موقه ۲۱ ساله بود و دختره تک دختره و انتظاراتشو نمیتونی براورده کنی اما به اجبار همسرم اومدن و جواب بله دادیم و الانم خیلی خوشبختیم و ان شاءالله بعد ماه رمضون عروسیمونه هنوزم ک هنوزه خانواده هردوتامون از اصل اشنایمون خبر ندارن و چن بارم مامانم پرسیده ک چجوری اشنا شدین ولی پیچوندم😂😂😂😂😂😂 البته موقه اشناییمون خاله ام در جریان بود..همگی موفق باشین eitaa.com/zendgizanashoyi
با سلام خدمت ادمین و اعضای محترم کانال عالی ایده ها و تجربه های زندگی. منم میخوام مثل باقی دوستان، خاطره آشنایی و ازدواج با همسرم رو براتون تعریف کنم که ان شاءالله براتون جذاب باشه😉 من قبل ازدواجم یه دختر خیلی شیطون بودم و البته معتقد به اصول! و همیشه آرزو داشتم همسرم، مردی و باشه و دلم یه زندگیه خداییه شیرین میخواست😊 کارم شده بود درد و دل با شهدا و در کنارش خواستن این ارزوی قشنگ ازشون اینم بگم که خانواده ما در این حد مذهبی نبودن و یجورایی این اعتقادات و آرزوی بنده براشون مسخره و مبهم بود🤔 و من خیلی تو این محیط اذیت شدم و به خاطر باورهام مورد تمسخر و توهین قرار گرفتم 😔 تا اینکه یه روز رفتیم منزل خواهرم در مشهد و از آنجا که هم روز تولد خانوم حضرت معصومه بود و هم من حسابی به خاطر رفتار خانوادم دلشکسته و غمگین بودم، به حرم آقا علی بن موسی الرضا(ع) رفتم و کلی اشک ریختم و با امام رئوفم دردودل کردم و حسابی سبک شدم😊 چند روز بعد تلفن منزلمون زنگ خورد و خانومی از مادرم خواستند که برای آقاپسرشون تشریف بیارند منزل و مادرم هم هیچی نگفتن و منم ازونجایی که دیده بودم هر خاستگاری که زنگ میزنن مادرم بالافاصله جواب منفی میدهند چون من ۱۸ ساله بودم و از نظر ایشون از عهده تشکیل زندگی برنمیومدم، خیلییی تعجب کرده بودم و یجورایی اگه اون بنده خداها پاشون به خونمون میرسید دیگه مطمئن بودم دستهای غیب توکاره و این همون مردیه که من از امام رضا خواستم برام انتخاب کنند، اخه من باخدا عهد کرده بودم، اولین مردی که پدر مادرم اجازه دادند پا توی خونه بزاره همون شخصیه که خدا به عنوان شریک زندگی من انتخاب کردند. خلاصه اینکه ده روز بعد از اون دردودل با امام رضا، درست روز تولد خود امام هشتم، آقای همسرم اومدند برای خاستگاری بنده و بماند که من هنوز ایشون رو ندیده بودم نظرم مثبت بود 😁 اولین بار که ایشون رو دیدم شاید هیچ حس خاصی نسبت بهشون نداشتم ولی به خاطر نور و شخصیت با ابهتی که داشتن یجورایی مهرشون به دلم افتاد و دلم یجورایی قیلی ویلی رفت که درست روز اول خاستگاری به من گفتن که من میخوام خانومم چادری و معتقد باشن و پیرو خط ولایت فقیه 😉😅 دیگه مطمئن شده بودم که خود خودشه، همونی که دوسال براش نذر و نیاز کرده بودم. راستش من میدونم که گاهی دختر خانوم ها اینجور مواقع خیلییی احساساتی عمل میکنند و فقط به ظاهرو تیپ و پول و اینجور مسائل توجه دارند، ولی من به عنوان یک دوست بهتون اطمینان میدم عزیزای دلم هیچ چیز تو این دنیا به اندازه ایمان مردت نمیتونه خوشبختتون کنه، همسر من وقتی اومد خاستگاری من هیچی نداشت(البته از مادیات عرض میکنم😊) یک دانشجوی مخلص بود با ظاهری عادی و اندامی لاغر و چهره ای شدیداً مظلوم و معصومانه و البته در نظر من زیباترین مرد دنیا من الان نزدیک دو سال هست که با همسرم عقد کردم و با وجود یک زندگی عاشقانه، سختی های بی شماری رو پشت سر گذاشتم، درست بعد ازینکه مطمئن شدم این همون مرد آرزوهامه، پدر مادرم خیلی سخت بنای مخالفت گذاشتند و من رو علی رغم مخالفت و ناراحتی زیاد راهی مشهد، خانه خواهرم کردن تا دخالت نکنم و به خانواده همسرم جواب منفی بدهند و یک مشاجره خیلی بد، بین دو خانواده بنا به دلائلی پیش اومد که باز با کمک و دعای آقا امام رضا این مشکل هم حل شد و ما به عقد هم درآمدیم، حتی مراسم عقدم هم به این خاطر که من و همسرم دوست داشتیم مولودی باشه و خانواده من اصلا راضی نبودند، یجورایی با استرس و ناراحتی های بسیار برگزار شد و خلاصه تا الان روزی نبوده که مشکلی نباشه تو زندگیمون ولی خداروشکر من و همسرم تونستیم با توکل به خودش و توسل از اولیائش این سختی های مادی و دنیوی رو عاشقانه پشت سر بگذاریم و اینکه به هرحال مشکلات و سختیها تو زندگی تک تک ما آدم ها جریان داره و برای امتحان کردن ماست و امیدوارم که همه عزیزان بتونن ازین مصیبت های دنیوی و مادی سربلند بیرون بیان و حال دلهاشون همیشه خوب باشه💐🌷 eitaa.com/zendgizanashoyi