eitaa logo
ایـده‌هـا و تـجـربـه‌هـای زنـدگـی
649 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
400 ویدیو
72 فایل
#تجربه #انگیزه #ایده #ایده_قری #ایده_شیطنت #ایده_معنوی #قابل_تأمل #زندگی_مشترک #دلبرری #آقایان_بدانند #سیاستهای_زنانه و...
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 ... ما "کرد" هستیم و... به زبون کردی خیلی سخته... بخوای بگی"دوستت دارم"…❤ گاهی با خنده بهم میگفت: "به کردی بگو💕دوسِت دارم💕ببینم بلدی یا نه…؟" بعد به این نتیجه میرسیدیم که خیلی خوبه فارسی حرف میزنیم... گاهی شعر میخوندم براش و... بیشتر این بیتو زمزمه میکردم... . ... ...❤ . اون مدتی که سوریه بود... تلفن که میزد... با ذوق حرف میزد... مدتی هم که حرف میزدیم... حرفای زن و شوهری بود...💕 مثلاً میگفتم... ❤...دلم واست تنگ شده...❤ یا به شوخی بهش ميگفتم... "اونجا زن نگیریاااا...❤" میزد زیر خنده و میگفت: "نه بابا...خانوم این چه حرفیه...؟!❤" یه روز قبل شهادتش... از همسایه‌مون... که همسرشو از دست داده بود،پرسیدم... "بدون شوهر بودن سخته…؟ چه جوریه…؟" گفت:"من عادت کردم..." پیش خودم گفتم… اما من که نبودن مهدی واسم عادی نمیشه... مطمئن بودم که آقا مهدی شهید نمیشه... اون واسه نیومدن نرفته بود...😢 واسه دفاع رفته بود... وقتی متوجه شدم که به شهادت رسیده... دلم میخواست گریه کنم ولی نمیتونستم... میگفتم نکنه کسی اشکمو ببینه و بگه... "هااان...چی شد…اشکت در اومد...؟!" پشیمون نیستم... از اینکه رضایت دادم به رفتنش...ولی... خیلی دلتنگ میشم...💔 مخصوصا غروبا... تنها شدنو با همه وجودم لمس کردم...💔 روز تشییع و خاکسپاری... هنوز تو شک بودم... پیکرشو که گذاشتن تو قبر... حلقه مو انداختم تو قبرش...💕 واسه دل خودم این کارو کردم... تا مثلا یادش بمونه که شفاعتم کنه... بین بچه ها رابطه ش با "نهال"دخترمون... یه جور دیگه بود... . ...😢 . نهال همش میگه... بابایی رفته کربلا... راهشو گم کرده...برمیگرده...😔 همسر شهید مهدی قاضی خانی eitaa.com/zendgizanashoyi
💕💞💕💞💕💞 💖💖 💝💝 💕💞💕💞💕💞 ... ما "کرد" هستیم و... به زبون کردی خیلی سخته... بخوای بگی"دوستت دارم"…❤️ گاهی با خنده بهم میگفت: "به کردی بگو💕 دوسِت دارم💕 ببینم بلدی یا نه…؟"😉 بعد به این نتیجه میرسیدیم که خیلی خوبه فارسی حرف میزنیم... گاهی شعر میخوندم براش و... بیشتر این بیتو زمزمه میکردم... ... ...❤️ اون مدتی که سوریه بود... تلفن که میزد... با ذوق حرف میزد... مدتی هم که حرف میزدیم... حرفای زن و شوهری بود...💕 مثلاً میگفتم... ❤️...دلم واست تنگ شده...❤️ یا به شوخی بهش ميگفتم... "اونجا زن نگیریاااا...❤️" میزد زیر خنده و میگفت: "نه بابا...خانوم این چه حرفیه...؟!❤️" یه روز قبل شهادتش... از همسایه‌مون... که همسرشو از دست داده بود، پرسیدم... "بدون شوهر بودن سخته…؟😢 چه جوریه…؟" گفت: "من عادت کردم..." پیش خودم گفتم… اما من که نبودن مهدی واسم عادی نمیشه...😔 مطمئن بودم که آقا مهدی شهید نمیشه... اون واسه نیومدن نرفته بود...😢 واسه دفاع رفته بود... وقتی متوجه شدم که به شهادت رسیده...❣ دلم میخواست گریه 😭 کنم ولی نمیتونستم... میگفتم نکنه کسی اشکمو ببینه و بگه... "هااان...چی شد…اشکت دراومد...؟!" پشیمون نیستم... از اینکه رضایت دادم به رفتنش...ولی... خیلی دلتنگ میشم...💔 مخصوصا غروبا... تنها شدنو با همه وجودم لمس کردم...💔 روز تشییع و خاکسپاری... هنوز تو شک بودم... پیکرشو که گذاشتن تو قبر... حلقه 💍مو انداختم تو قبرش...💕 واسه دل خودم این کارو کردم... تا مثلا یادش بمونه که شفاعتم کنه... بین بچه ها رابطه ش با "نهال"دخترمون... یه جور دیگه بود... ...😢 نهال همش میگه... بابایی رفته کربلا... راهشو گم کرده...برمیگرده...😔 (همسر شهید مهدی قاضی خانی) eitaa.com/zendgizanashoyi ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄