ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام و خداقوت
کانالتون واقعا جالبه، من به چندین نفر از دوستان متاهل خودم معرفی کرده ام و خودم هم واقعا از مطالب استفاده میکنم.
چالش ۱ که خیلی خیلی باحاله! منم دلم میخواد بگم.
من و همسرم تقریبا دوسال طول کشید تا بهم رسیدیم و هردو بسیار از فراغ هم در عذاب بودیم؛ شبی که عقد کردیم بلافاصله بعد از جاری شدن صیغه حلالیت، دخترخاله ام از ما با تک تک فامیل عکس گرفت و آقای همسر تا میتونست دستش رو دور کمرم مینداخت و محکم به خودش میچسبوند☺️
ولی بعدش که تنها شدیم، نشستیم کنار هم و عکسهای دوربین رو نگاه کردیم (حتی رومون نمی شد بهم نگاه کنیم! ) و دیگه اونا رفتن.
فرداش عروسی دعوت بودیم، من داشتم توی اتاقم آماده میشدم که شنیدم خواهرم بلند گفت: "زهرا ما رفتیم، شما با هم بیایید!! " (شما؟!!!! داشتم شاخ در میآورم. فهمیدم که آقای همسر اومده و خانواده هم خونه رو خالی کرده اند برای ما. منم پیرهنم از پشت زیپ داشت و لازم بود کسی ببنده. حسابی از دست خانواده شاکی بودم که منو توی اون وضعیت قرار داده اند. با یه قیافه که دارم از خجالت آب میشم و به شدت مضطرب رفتم پیش شوهرم و گفتم که زیپ لباسم رو لطفا ببند. اونم بست و یواش دوشم و بوسید و منم فرار کردم💃😅
ولی شب توی راه برگشت یه جای خلوت توی جاده - تالار خارج شهر بود - ماشین رو نگه داشت و حسابی بوسم کرد😎💋😓و منم حسابی خجالت کشیدم و قلبم اومد توی دهنم.
منو برد رساند دم خونه مون و رفت.
از اونجایی که خانواده همسرم در شهر دیگری زندگی میکردند و فقط اون شب تهران بودند و خونه ای که توش بودند فقط یه اتاق داشت، من فکر کردم که چون خانواده اش فردا میرن خوبه که به احترام اونها شب بروم پیششون بخوابم. زنگ زدم و گفتم بیاید دنبالم و منو ببره. اونم دوق زده اومد. از اونجایی که دامادشون و خواهرشوهر مجردم و مادربزرگشون هم بودند، فکر میکردم توی دو اتاق زنانه مردانه بخوابیم. ولی اون نامردا😬 من و آقای همسر را توی یک اتاق انداختند و منم رختخواب رو با فاصله انداختم و خوابیدم. تا در اتاق بسته شد، همسر با دستهای پرتوان تشک منو سمت خودش کشید! 😃 و منو بوسید و همه لباسهای خودش و منو یکی یکی ....🙊 من کاملا هنگ کرده بودم اصلا انتطار نداشتم. همین که کنارش دراز بکشم و دستش رو بگیرم برام کافی بود. بهش گفتم اگه مردها هم مثل زن ها اینقدر حیا داشتند، نسل بشر همون اوایل منقرض میشد😅😂
#ارسالی
زهرا بانو❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام
اولین دیدار تنهایمون واسه خرید عقد بود من تنها رفته بودم بازار که برای عقد محضری مون خرید بکنم که زنگ زد وقتی فهمید تنهام سریع پاس گرفت و خودشو بازار رسوند. موقع پرو مانتو همش میگفت در رو باز کن ببینم سایزته... اولش گفتم نه، وقتی اومدم بیرون دیدم یه گوشه وایستاده دلم سوخت رفتم دوباره پرو کردم گفتم بیا ببین بهم میاد خیلی با هیجان اومد و گفت چرخ بزن ببینم اندازته 😅😅 در رو بستم و گفتم خیلی پررویی 😂 در رو گرفت و گفت فک کن فرداست با من باید بیای خرید منم یه خرده اذیتش کردم ولی اخرش یه دور زدم..... اولین لمس همون روز خرید بود که بعد خرید گفت بریم عکس بگیریم خاطره میمونه. موقع عکس گرفتن دستشو گذاشت رو شونم. جالب تر برام موقع بستنی خوردن بود که همش سعی میکرد خودشو با بستنی من شریک کنه یا نی ها رو عوض کنه. من چون بدم می اومد تند خوردم.. یادش بخیر خوش گذشت
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام.😍
(ببخشید خاطره ی من طولانیه البته با کلی مختصر گویی بازم طولانی شد. ۵ ساله ازدواج کردیم زمان عقد من ۱۹ سالم بود.)
خانواده همسرم وقتی ما عقد کردیم
رفتن همسرم موند پیش منو خانوادم.😍
از محضر رفتیم خونه ی داداشم.(خانواده هامون اهل اون شهری نبودن که توش عقد کردیم.)
تند تند لباسای محضرمو عوض کردم لباس بیرونی پوشیدم چون دم در منتظر بود و رفتیم حرم حضرت معصومه.💞
و کل راه تو ماشین و پیاده روی تا حرم من یه کلمه هم صحبت نکردم
و حسابی سر به زیر و ساکت شده بودم و زبونم باز نمیشد. تا حرم کنارشون با فاصله راه میرفتم که نخورم بهشون...🙈
برگشتنی رفتیم خونه ی داداشم اصلا نمیتونستم بدون چادر رد شم.
خلاصه به سختی چادرمو دراوردم.😳😄
دیدم تو اتاق برامون رخت خواب پهن کردن🙊
یادم افتاد که ایشون اینجا جایی رو ندارن برن قراره اینجا بخوابن😰😓
همسرم داشتن تو پذیرایی با برادرم صحبت میکردن و بعد رفتیم
تو اتاق من نشستم کنار تشک و با گوشیم الکی ور میرفتم.
همسرم گفت به نظر شما بخوابیم یا صحبت کنیم.
منم یهویی گفتم بخوابیم.
همسرم لامپ رو خاموش کرد و دیگه نمیدیدمش و هیچ صدایی نمیومد.👀
تا نیم ساعت با خودم
میگفتم چقدر بی احساس چطور خوابش برد من نمیتونم چشم رو هم بذارم.🙎😭
و با ناراحتی شال و مانتومو دراوردم دراز کشیدم اروم که بیدار نشه و نخورم بهش.👣
که همسرم برگشت سمتم و فقط نگام میکرد فهمیدم خواب نیست.
کلافه شده بودم که چرا دستمو نمیگیره.
که گفت میشه دستتونو بگیرم
منم از خدا خواسته گفتم بله و قلبم از جا کنده شد💗💗
دستمو گرفت برد کنار صورتش و بوسید. و محکم گرفت کنار صورتش.
بعد گفت ی چیزی بگم نمیگید پرو ام.
گفتم نه
گفت دوست دارم
منم خجالت رو گذاشتم کنار و گفتم منم
خیلی خیلی خیلی❤️😍😅😍😅❤️
نماز صبح رو باهم خوندیم.
همسرم بغلم کرد و همو بوسیدیم😊
و از ارامشی که پیدا کردیم و از خستگی خوابمون برد
وقتی بیدار شدیم دیدم همسرم نمیخواد از زیر پتو بیاد بیرون و خیلی سختشه و و با مقدمه چینی گفت
من بعد نماز که بغلتون کردم ...
و خلاصه شلوار داداشم...
رفت دستشویی شستش و خیس خیس اوردش
و قبلش به من گفته بود از زن داداشم اتو بگیرم.
خلاصه روز اول عقدی مکافاتی کشیدیم.😂😅
آخرش کامل شلوار خشک نشد😜
و داداشم دقیقا ما داشتیم صبحانه میخوردیم شلوارشو برداشت و فهمید نم داره ولی چیزی برومون نیورد...😱😰😅😂😂😂
#ارسالی
راحیل❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام
اولین باری که دستمون تو دست هم بود، دوران نامزدی بود البته یک هفته ای بود محرم بودیم 😍
بعدش رو موتور بودیم که واسه اولین بار آقامون بهم گفت دوست دارمممممم❤️ منم موندم چی بگم چی جوابشا بدم که یهویی توخیابون از پشت سر محکم بغلش کردم و دستشا گرفتم 🙈
#ارسالی
بی نام ❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
اولین تماس منو همسرم، شب عقد بود بعد ۶ سال دلدادگی😊 چون ازدواج ما فامیلی بود، و اونا شهر دیگه ای زندگی میکردن، خانوادشون شب موندن منزل ما...😢😢
اقایی به بهونه هم صحبتی اخرشبیه،منو صدا کرد، اما چون جایی برای صحبت نداشتیم، منو برد اشپزخونه😳😳😳
یکم صحبت کرد و درد دلهای این چندساله.... دستمو گرفتو گفت تو چشمام نگاه کن... بعد که غرق نگاه هم بودیم💋💋 لبامو هی میبوسید، و گریه میکرد... اون شب اینطوری سرشد، اما ۲ شب بعدش که دوباره تنها اومد خونمون، تو اتاق تا صبح همه جامو وارسی کرد و هی بوسید و بوسید،😘😘😘😘 بعدشم رو سینه اقایی خوابم برد....
ممنون از کانال بحالتون😍دمتون گرم. امیدوارم همه جوونا خوشبخت باشن❤️
#ارسالی
باران❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام. در رابطه با چالش
اولا بگم ملاک ازدواج من ساده این بود که اگه فکر کنم تو بغل این آقای مهربون میشه نشست، آدم خوبیه واسه ازدواج... البته فرمالیته یه چیزایی هم پرسیدما.. بعد محضر اومدیم خونه خودمون شام خوردیم. پدر بزرگم ازم خواست سر سفره پیش ایشون بشینم منم از خدا خواسته. بعد هم موقع خواب یه کم حرف زدیم. منم کلی ترسیده بودم چون فکر میکردم همه مردا مثل هم هستن و شب اول میخوان کارو تموم کنن. برا همین فاصله رو رعایت میکردم و نمیگذاشتم حرفا آنچنانی بشه ولی با همینش هم یهو آقایی یه ماچ محکم گرفت. حسابی داغ کرده بودم بیشتر از ترس که بله.. اینم همونجوره و... ولی نه زیادی پیش نرفت اما تا چند ماه تا صبح خواب نداشتیم چون ایشون کارشون تهران بود و کم همو میدیدیم. منتها صبح خودم یهویی بی مقدمه رفتم تو بغلش نشستم و حسابی هم ذوق کرد هم غافلگیر شد. الان ۱۷ سال از اون زمان شیرین میگذره خدارو شکر هنوز به همون شیرینیه
فقط خدا رحم کرد با این ملاک من برا ازدواج😂😂😂
#ارسالی
فهیمه بانو❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام درباره چالش تون🙈 می خواستم خاطره خودمو بگم من و همسرم چون از خانواده مذهبی هستیم به جز یه نگاه کوچک خیلی رسمی بودیم بعد عقد هم وقتی برای شام تنها شدیم ایشون بازم سر به زیر بودن
فردای عقد برای خرید باهم بیرون رفتیم توی خیابان یه ماشین ترمز ناگهانی داشت من که خیلی بهشون نزدیک بودم ناخداگاه از ترس دست سید علی رو گرفتم.
دیگه کار برای ایشون راحت شد🙈
مرتب دست من و می بوسید الان هم مثل اون موقع می گه ترمز طلایی
بعد از چند وقت یه خونه برای اجاره تهیه کردیم مدام به بهانه تمیزی خونه جابجای خرید های جهیزیه
اونجا می رفتیم و سیدعلی ساعت های خیلی شادی رو 😂❤️❤️ درست میکرد
#ارسالی
بی نام❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام
ما تازه نامزد کرده بودیم بعد رفته بودیم انگشتر نشون بخریم مادرهامونم بودن ولی ما هی تند تند میرفتیم، اونا هم خودشون فهمیدن، رفتن پی نگاه کردنشون. بعد شوهرم اونجا دست منو یک لحظه گرفت، من سریع دستشو پس زدم. بعد یادم اومد محرمه😁 خودم ایندفعه اقدام کردم😁😁😂
#ارسالی
بی نام❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام ما روزی که عقد کردیم بعد از عقد بلافاصله رفتیم بیرون و زیارت چند تا امامزاده بعد ولی انقدر خجالت میکشیدیم که رومون نمیشد خیلی باهم حرف بزنیم گاهی تو همون ماشین هم به هم پیام میدادیم!😂
حتی بعد این که برگشتیم من روم نمیشد روسریمو درارم از اون اتاق پیام دادم من خجالت میکشم روسریمو درارم...
فرداش که مراسم عقدمون بود و عکاسی داشتیم برای اولین بار وقتی داشتیم ژست های عکاسی رو میگرفتیم انقد دستامون عرق کرده بود و ضایع بازی دراورده بودیم از خجالت که عکاسه صداش درومده بود...
این روند ادامه داشت تا حدود یه هفته که ی بار که مدت نسبتا زیادی پیش هم بودیم همه ی احساساتمون رو با پیام دادن تونستیم بروز بدیم و شروع کردیم به فرستادن استیکر بوس و بغل که یهو همسرم گفت بیا به استیکرا عمل کنیم و نوبتی هرکاری که تو استیکر بود رو انجام دادیم که اولین بوسه بر پیشانی بود یادم نمیره چقدر از خجالت داشتیم آب میشدیم و چقد سخت و شیرین بود😍😍😍
که البته ادامه ی روند یخ آب شدن خیلی سریع تر از چیزی بود که تصور میشد به یکی دو هفته نکشید😂😂😂
#ارسالی
بی نام❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😁😍
سلام
بعد عقد، شبش خونه ما یه جشن کوچیک بود بعد رفتن مهمونا حدود ۱۰ دقیقه تواتاق باهم تنها شدیم
همسری دستمو گرفت خیلی خجالت کشیدم
ب دستام نگاه کرد یه چیزی گف که ناراحت شدم از دستش.
ولی آنچنان حسی نداشتم
دیشب از همسری پرسیدم گف خیلی حس خوبی بود میدونید دیگه مردا چه حسایی بهشون دست میده🙈🙈
ولی من بخاطر یه مشکلات، یکم دیر نسبت بهش حس خوبی داشتم. یکم زمان برد❤️
#ارسالی
زهرابانو ❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام اولین تماس منو عشقم ک الان نامزدیم وقتی بود ک اقایی اومده بودن خونمون... ما باهم رفتیم تو اتاق منو یهو محکم بغل کرد💋
من ی ایده واس نامزدها دارم
شما می تونی وقتی ک خونه اقایی تونی از ورقه چسبی ها ک رنگین بگرین و توش حرفای ناااازززو عاشقانه بنویسین و بچسبونین ب جاهای مختلفی ک توی دید نباشه... بعد بهشون اس بدین ک ی ماموریت واسشون دارین ک چندتا ورقه پیدا کنن..😍😍😍
مثل داخل قاب گوشی.... زیر تخت.. و...
اگه دوس داشتین برای خوب بودن من و اقایی دعا کنید یا صلوات بفرستین ملسییی❤️❤️❤️☺️☺️☺️
#ارسالی
بی نام ❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
ما اولین لمسمون توی طلا فروشی بود که میخواستیم النگو بخریم و همسری اومدن و میخواستن النگو رو دستم کنن و برای چند لحظه و برای اولین بار دستامون توی دست هم بود و کلا یه حس متفاوتی بود و اولین بوسمون هم خونه مادرشوهرم بودیم که رفتیم توی اتاق و همسری یهویی منو بوسید و من از خجالت سرخ شده بودم و اونم صورتش سرخ سرخ بود🙈 و از اون به بعد همه چی زود گذشت و خداروشکر الان خییلی خوشبختیم😍❤️
#ارسالی
فاطیما بانو❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi