eitaa logo
ایـده‌هـا و تـجـربـه‌هـای زنـدگـی
651 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
400 ویدیو
72 فایل
#تجربه #انگیزه #ایده #ایده_قری #ایده_شیطنت #ایده_معنوی #قابل_تأمل #زندگی_مشترک #دلبرری #آقایان_بدانند #سیاستهای_زنانه و...
مشاهده در ایتا
دانلود
چند سال پیش زوج جوانی که در آستانه طلاق بودند برای مشاوره به من مراجعه کردند. مشکل آنها مربوط به روابط جنسی شان بود زن هیچ تمایلی برای عشق بازی با شوهرش نداشت و نمی توانست هر گونه نزدیکی فیزیکی را تحمل کند. به هر حال همسرش با این موضوع مشکلی نداشت. در حالی که زن با عصبانیت احساساتش را بیان می کرد، مرد، مات و مبهوت نشسته بود و حرف های همسرش را درک نمی کرد. پس از مدتی از مرد خواستم اتاق را ترک کند و از زن پرسیدم: "حالا رک و پوست کنده بگو مشکلت چیست؟" پاسخ داد: دیگر دوست ندارم با او همبستر شوم هرگز احساسی را که دوست دارم داشته باشم، ندارم. اوضاع روز به روز بدتر می شود و دیگر نمی توانم تحمل کنم. پرسیدم: در این مواقع از چه چیزی خوشت نمی آید؟ پاسخ داد: "گفتنش سخته، احساس خوبی ندارم." از او پرسیدم: "آخرین باری که همبستر شدید کی بود؟" "جمعه شب." "تعریف کن چه اتفاقی افتاد؟" "تازه دخترم را در تختش گذاشته بودم و مشغول مسواک زدن بودم که به طرفم آمد. با خود فکر کردم بهتر است اجازه دهم زودتر همه چیز تمام شود." "بسیار خوب، اگر بخواهی به این رابطه امتیازی بین یک تا ده بدهی، چه امتیازی می دهی؟" کمی فکر کرد و گفت: "فکر کنم, سه" سپس از همسرش خواستم که وارد اتاق شود. از او پرسیدم: شما از رابطه جنسی تان راضی هستید؟" با خنده گفت: "من کاملا راضی هستم فقط دوست دارم همسرم نیز راضی باشد." از او خواستم امتیازی به آخرین ارتباط جنسی شان بدهد. با قاطعیت پاسخ داد: "۹" از او خواستم که تجربه آن شب را شرح دهد. همسرم مشغول مسواک زدن بود. او را دیدم تحریک شدم. او را بوسیدم و سپس... خیلی راضی بودم و امتیاز ۹ را به آن شب می دهم. ناگهان فکری به ذهنم رسید به او گفتم: "در عوض توضیح کارهایتان, بگو در آن شب چه افکار و احساساتی داشتی؟" چند لحظه فکر کرد و گفت: ایستاده بودم و او را نگاه می کردم. با خود فکر می کردم که او چه مادر مهربانی است. زیرا تازه دخترمان را در تختش خوابانیده بود. و چقدر برای مراقبت از ما تلاش می کند. سپس سراسر وجودم لبریز از عشق نسبت به او شد و به طرفش رفتم متوجه شدم بوی خوبی میدهد موهایش برق می زد من همیشه عاشق موهایش بوده ام. با خود فکر کردم خیلی خوشبو و تمیز است و واقعا تحریک شدم." وقتی به همسرش نگاه کردم در کمال تعجب دیدم چشمانش پر از اشک شده است. ادامه داد: بدن او را لمس کردم. پوست همسرم بسیار نرم و لطیف است. همیشه عاشق اندامش بوده ام. با هر نوازش احساس می کردم بیشتر دوستش دارم." در این هنگام همسرش دستمالی از کیفش بیرون آورد و اشک هایش را خشک کرد. "با خود فکر کردم او چقدر زیباست. هیچ کس از او زیباتر نیست. دوست داشتم به او نزدیکتر شوم." در حالی که زن جلوتر آمد تا بهتر صحبت های همسرش را بشنود، اشک از چشمانش جاری بود. "احساس کردم در جایی هستم که به آنجا تعلق دارم. هرگز نمی خواستم آن لحظه پایان یابد. احساس کردم چقدر این زن دوست دارم. او را میپرستم. چقدر خوشبختم که چنین زنی دارم." همسرش که دیگر نمی توانست احساس خود را پنهان کند، شوهرش را در آغوش گرفت و گفت: "این بار امتیاز ۱۰ را میدهم، امتیاز ۱۰" این مرد به راستی عاشق همسرش بود اما هنگامی که با او عشق بازی می کرد، احساسات درونی اش را بیان نمی کرد. به همین دلیل همسرش به عشق و صمیمیت درونی او واقف نبود و فکر می کرد همسرش او را تنها برای رابطه ی جنسی دوست دارد و این موضوع او را سرد می کرد. اما با شنیدن احساس درونی همسرش، قلبش متوجه او شد. چه عاملی موجب می شود که به هم آغوشی امتیاز ده بدهد؟ عشق، صمیمیت و ارتباط قلبی دو طرف @zendgizanashoy
⭕️ نامه نگاری مرد دهاتی با امام زمان(عج) ❄️ اسمش علی بود و از سادات، صدایش می کردند آ سید علی، دهاتی بود و کم سواد، اما عجيب صفای باطنی داشت، همشهری و هم دهاتی همین شیخ حسنعلی نخودکی خودمان ✅ خودش تعریف می کند جمعه صبحی اول طلوع خورشید به بالای تپه ای رفتم کنار چشمه ای و عریضه ای، نامه ای،نوشتم برای امام زمانم که آی آقا جان! سنم دارد بالا می رود و هنوز صاحب فرزندی نشدم... 🔰 کاغذ را که نوشتم پرت کردم سمت چشمه، باد گرفت و نامه را چسباند به عبایم، دو سه باری آمدم کاغذ را به داخل چشمه بیاندازم اما هر بار نمی شد، به دلم افتاد کاغذ را بردارم و بخوانم، برداشتم، نگاه كردم ديدم كه جواب من همان وقت آمده است؛ قبل از اينكه به آب برسد؛ داخل کاغذ نوشته است: خداوند دو فرزند نصيب شما ميكند كه يكی از آن ها منشأ خدمات خواهد بود. 💚 قربانشان رَوَم برایشان فرقی نمی کند مدیر باشی، تاجر باشی یا یک روستایی بی سواد، دلت که پاک باشد تحویلت می گیرند و آبرومندت می کنند، در این قحطیِ محبت یک رفيقِ بی غلُّ غش می خواهند امام زمان تا رفاقت را در حقش تمام کنند. چقدر نگاه زهرایی تان را می خواهم آقا جان دلم برایِ کسی می تپد بیا ای دوست بیا که من به تو بیش از همیشه محتاجم 📚 برداشتی آزاد از سخنان استاد اخلاق شیخ جعفر ناصری eitaa.com/zendgizanashoyi