─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
🍃🍃🍃
🍂🍂
🌸
🎀 یک توصیه مهم برای انتخاب درست همسر آینده تان
🔰باید بدانید که دو جا آدمها هر چقدر هم در نقابزدن و نقش بازی کردن ماهر باشند، ماهیت واقعی خود را رو میکنند؛ یکی در زمان #استرس و یکی در زمانی که #منافع_مشترک مطرح است. اگر این ۲ نکته را بدانیم، در #دوران_آشنایی، #نامزدی و #عقد احتمال آسیب، بسیار کمتر میشود. برای روشن شدن این مساله مثالی میزنم؛ گاهی میگوییم فردی قوی است و اعتمادبهنفس زیادی دارد ولی در زمان امتحانی مثل #رانندگی، میبینیم آنچنان خود را میبازد و ضعف نشان میدهد که غیرقابل باور است.
🔰در این صورت میتوانیم بفهمیم واقعا آنچه وانمود میکند، نیست یا گاهی میبینیم آقایی خود را بسیار عاشقپیشه نشان میدهد و مدام ابراز احساسات میکند اما وقتی صحبت سر تعیین مهریه معقول یا واگذاری حق طلاق و... میشود، رابطه را دچار تنش یا کاملا قطع میکند!
🔰پس یادتان باشد اگر بتوانید از این ۲ تکنیک (#استرس و #طرح_منافع_مشترک) استفاده کنید، خیلی راحت میتوانید تا حد زیادی پشت نقاب طرف مقابلتان را ببینید.
♻️ خیلیها بعد از ازدواج میگویند همسرمان خیلی فرق کرده، در صورتی که واقعیت این است که او فرق نکرده، بلکه حالا نقابها کنار رفته و آنها نتوانستهاند قبل از ازدواج همدیگر را خوب بشناسند.
#ازدواج_موفق
eitaa.com/zendgizanashoyi
🌸
🍂🍂
🍃🍃🍃
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#داستان_زندگی سلام میخاستم داستان زندگیمو بگم. من تو سن ۱۷ سالگی دیپلم فنی گرفتم و وارد دانشگاه کار
ایام فاطمیه بود هر روز به حضرت زهرا(س) توسل میکردم ساعتها گریه میکردم.
بعد پدرم هر بار که خواستگار می اومد میترسیدم. میترسیدم اگه اشتباه کنم تو انتخابم چی میشه؟ همیشه توکل و توسل میکردم از خدا و ائمه(ع) میخاستم کمکم کنن.
ازشون خواستم اگه به صلاحمه خودشون راه رو باز کنن.
تا یه روزی یه حسی تو گریه هام به من گفت این مسیرو باید بری. این روز و این ساعت از توسلم تو ذهنم بود و به کسی نگفته بودم.
ایشون اومدن خواستگاری، چند جلسه ای باهم صحبت کردیم. بعدش صیغه محرمیت و عقد و عروسی انجام شد.
وقتی بهم محرم شدیم به همسرم گفتم که چرا تو اینقدر سماجت میکردی من هرچی میگفتم نه، از یه در دیگه یه نفر واسطه میفرستادی؟؟؟!!! من اگه جای تو بودم میرفتم این همه دختر حالا چرا گیر داده بودی به من که ازت بزرگتر بودم؟
ایشون برام تعریف کردن که چند جایی رفتن خواستگاری و قبول نکردن یا خودشون نپسندیدن. اما حجاب من و شناختی که از خانواده ام داشتن رو پسندیدن.
گفتند که تو از خدات هم باشه یکی اینقدر دوست داره که واسطه میفرسته.
بهشون گفتم من قانع نشدم و گفتم که من تموم تلاشمو کردم که تو جلسه خواستگاری هرچی بلد بودم گفتم که شما بری و پشت سرت رو هم نگاه نکنی😯😯. انتظار داشتم تعجب کنه از صراحت کلامم. اما ریلکس گفتن میدونم😂😂😮😮😮
منم گفتم من دلیل رفتارتو نمیتونم درک کنم. داشت از جواب دادن طفره میرفت. بالاخره گفت تصمیم گرفته بودم دیگه ازدواج نکنم! خواهرم بهم گفت برم مشهد و از امام رضا(ع) بخوام. منم مرخصی گرفتم و یه روزه رفتم مشهد و برگشتم.
من از ایشون تاریخ رفتنشون رو پرسیدم یادشون نبود.
یه دفعه به چیزی مثل جرقه اومد تو ذهنم یاد اون حس خودم افتادم بهشون تاریخ و ساعت اون روز رو به ایام فاطمیه حساب کرده و گفتم.
یهو دیدم شوک شد و پاشد و ایستاد گفت آره از کجا میدونی؟ گفتم تو اون لحظه متوجه شدم من زن تو باید بشم.
جالب تر اینکه بعدها متوجه شدم هیچ کدوم از واسطه ها رو خودشون نفرستاده بودن!!!! 😮😮😮😮
همه ی اونا خودشون قصد خیر داشتن
من به #دوره_صیغه به چشم #دوران_آشنایی نگاه میکردم و به اصطلاح حریم ها رو حفظ میکردم.
یک روز بعد عقد ناهار اومد خونمون و باهم بودیم. بعد ناهار رفتن سر کار. اون روز ازم خاستن که وقتی میرم از خونه بیرون بهشون اطلاع بدم چون گاهی تلفن که میزدن متوجه نمیشدم و پاسخ نمیدادم ایشون نگران میشدن.
همون روز آقایی که رفتن سر کار، عصرش منو دوستم میخاستیم بریم بیرون. بهشون پیامک دادم که من رفتم.
فوری تماس گرفتن و ازم پرسیدن چی شده؟ من تعجب کردم گفتم چی چیشده؟
گفتن تو یه جوری شدی. عوض شدی گفتم نه من همون ادمم، چی من تغییر کرده؟ گفت که رفتارت عوض شده صمیمی شدی. 😄😄 ههه خنده ام گرفته بود داشتم منفجر میشدم. گفت چرا میخندی؟ گفتم بخاطر خطبه عقد هست. محبتت بیشتر به دلم افتاده. خیالمم جمع شده تو دوره صیغه ابهاماتی که داشتم برام حل شده.
به مرور که همدیگه رو شناختیم، یه جشن مختصر گرفتیم و ساده و هزینه شو صرف #ماه_عسل #کربلا کردیم.
این کربلا قشنگ ترین اتفاق زندگیم، بعد انتخاب آقاییم بود 😄 خدا این لذتو به همه بده.
این سفر جذابیتای خاص خودشو داشت از لذت حرام زدیم آقا هم عنایت ویژه اش رو به ما داشت.😊
حالا چند سال از ازدواجمون میگذره و ما در کنار هم خوشبختیم.
چند روز پیش بهش پیامک دادم "عزیزم منو حلال کن. بابت همه چیز حتی کوچکترینا که مکدر شدی حتی نمک غذا.
خدا خودش میدونه همیشه شرمنده رفتار خوبتم 😢"
او هم جواب داد؛ "یدفعه چی شد دشمنت عزیزم حلال. تو حلال کن بدی ها و خوبیا رو"
اون شب، #شب_قدر بود. ایشون سر کار بودن تا بعد احیا همدیگه رو نمیدیدیم. بهشون گفتم شما اگه نبخشی چ جوری برم و از خدا بخام منو ببخشه (الهی العفو)
من بارها بعد ازدواج و قبل کربلا از همسرم بارها بابت اذیت هایی که تو مسیر باهم بودنمون شده حلالیت طلبیدم.
خدا رو شکر بابت روزای قشنگی که کنار همیم. من خوشبختم و همسرم رو هدیه قشنگ خدا صدا میزنم.
به همه هم میگم سن به تنهایی ملاک تایید یا رد کسی برای ازدواج نیست.
موقعیت شغلی و تحصیلات ملاک تشکیل یا عدم تشکیل زندگی نیست...
eitaa.com/zendgizanashoyi