✨
#همسرانه
وقتی همسرت را سرزنش کردی و در این کار زیادهروی هم کردی، منتظر اتفاقهای ناگوار باش.
سرزنش؛ وقتی رنگ افراط به خود گرفت، از دوست برای تو دشمن میسازد."
eitaa.com/zendgizanashoyi
🔸با احترام گذاشتن به مرد، میتوان او را برای همیشه داشت
شوهر شما نظیر بسیاری از مردان، از لحاظ عاطفی به یک جام خالی می ماند.
به خاطر بسپارید، او یاد گرفته است که احساساتش را برای خودش نگاه دارد، در حقیقت آن را در خود خفه کند.
دنیای مردها استدلالی و زن ها احساسی است.
راز صمیمیت میان این دو درک تفاوت هایشان است.
مردها اگر مجبور باشند بین #عشق و #احترام یکی را انتخاب کنند، بیشترشان ترجیح می دهند تنها بمانند تا این که به آنها بی احترامی شود!
از سوی دیگر اکثر خانم ها به عشق و محبت بیشتر علاقه نشان داده اند.
در واقع همان قدر که بشر نیازمند هواست زن به عشق نیاز دارد و مرد به احترام.
اگر مردها و زن ها بتوانند یکدیگر را به درستی درک کنند، می توانند کنار هم زندگی آرام و بی دغدغه و پر از عشق و احترامی داشته باشند.
نگاه به یک زندگی عاشقانه از دید همسرتان کمک می کند تا فکر نکنید حال زندگیتان خوب نیست...
eitaa.com/zendgizanashoyi
#زیارت_اربعین
اَلسَّلامُ عَلى وَلِىِّ اللَّهِ وَحَبیبِهِ اَلسَّلامُ عَلى خَلیلِ اللَّهِ وَنَجیبِهِ اَلسَّلامُ عَلى صَفِىِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِیِّهِ اَلسَّلامُ عَلىَ الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهیدِ اَلسَّلامُ على اَسیرِ الْکُرُباتِ وَقَتیلِ الْعَبَراتِ اَللّهُمَّ اِنّى اَشْهَدُ اَنَّهُ وَلِیُّکَ وَابْنُ وَلِیِّکَ وَصَفِیُّکَ وَابْنُ صَفِیِّکَ الْفاَّئِزُ بِکَرامَتِکَ اَکْرَمْتَهُ بِالشَّهادَةِ وَحَبَوْتَهُ بِالسَّعادَةِ وَاَجْتَبَیْتَهُ بِطیبِ الْوِلادَةِ وَ جَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السّادَةِ وَقآئِداً مِنَ الْقادَةِ وَذآئِداً مِنْ الْذادَةِ وَاَعْطَیْتَهُ مَواریثَ الاْنْبِیاَّءِ وَجَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلى خَلْقِکَ مِنَ الاْوْصِیاَّءِ فَاَعْذَرَ فىِ الدُّعآءِ وَمَنَحَ النُّصْحَ وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ وَقَدْ تَوازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا وَباعَ حَظَّهُ بِالاْرْذَلِ الاْدْنى وَشَرى آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الاْوْکَسِ وَتَغَطْرَسَ وَتَرَدّى فى هَواهُ وَاَسْخَطَکَ وَاَسْخَطَ نَبِیَّکَ وَاَطاعَ مِنْ عِبادِکَ اَهْلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ وَحَمَلَةَ الاَوْزارِ الْمُسْتَوْجِبینَ النّارَ فَجاهَدَهُمْ فیکَ صابِراً مُحْتَسِباً حَتّى سُفِکَ فى طاعَتِکَ دَمُهُ وَاسْتُبیحَ حَریمُهُ اَللّهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَبیلاً وَعَذِّبْهُمْ عَذاباً اَلیماً اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیِّدِ الاْوْصِیاَّءِ اَشْهَدُ اَنَّکَ اَمینُ اللهِ وَابْنُ اَمینِهِ عِشْتَ سَعیداً وَمَضَیْتَ حَمیداً وَمُتَّ فَقیداً مَظْلُوماً شَهیداً وَاَشْهَدُ اَنَّ اللَّهَ مُنْجِزٌ ما وَعَدَکَ وَمُهْلِکٌ مَنْ خَذَلَکَ وَمُعَذِّبٌ مَنْ قَتَلَکَ وَاَشْهَدُ اَنَّکَ وَفَیْتَ بِعَهْدِاللهِ وَجاهَدْتَ فى سَبیلِهِ حَتّى اَتیکَ الْیَقینُ فَلَعَنَ اللهُ مَنْ قَتَلَکَ وَلَعَنَ اللهُ مَنْ ظَلَمَکَ وَلَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُکَ اَنّى وَلِىُّ لِمَنْ والاهُ وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداهُ بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى یَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اَشْهَدُ اَنَّکَ کُنْتَ نُوراً فىِ الاَصْلابِ الشّامِخَةِ وَالاْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجاهِلِیَّةُ بِاَنْجاسِها وَلَمْ تُلْبِسْکَ الْمُدْلَهِمّاتُ مِنْ ثِیابِها وَاَشْهَدُ اَنَّکَ مِنْ دَعاَّئِمِ الدّینِ وَاَرْکانِ الْمُسْلِمینَ وَمَعْقِلِ الْمُؤْمِنینَ وَاَشْهَدُ اَنَّکَ الاْمامُ الْبَرُّ التَّقِىُّ الرَّضِىُّ الزَّکِىُّ الْهادِى الْمَهْدِىُّ وَاَشْهَدُ اَنَّ الاْئِمَّةَ مِنْ وُلْدِکَ کَلِمَةُ التَّقْوى وَاَعْلامُ الْهُدى وَالْعُرْوَةُ الْوُثْقى وَالْحُجَّةُ على اَهْلِ الدُّنْیا وَاَشْهَدُ اَنّى بِکُمْ مُؤْمِنٌ وَبِاِیابِکُمْ مُوقِنٌ بِشَرایِعِ دینى وَخَواتیمِ عَمَلى وَقَلْبى لِقَلْبِکُمْ سِلْمٌ وَاَمْرى لاِمْرِکُمْ مُتَّبِعٌ وَنُصْرَتى لَکُمْ مُعَدَّةٌ حَتّى یَاْذَنَ اللَّهُ لَکُمْ فَمَعَکُمْ مَعَکُمْ لامَعَ عَدُوِّکُمْ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْکُمْ وَعلى اَرْواحِکُمْ وَاَجْسادِکُمْ وَشاهِدِکُمْ وَغاَّئِبِکُمْ وَظاهِرِکُمْ وَباطِنِکُمْ آمینَ رَبَّ الْعالَمینَ.
eitaa.com/zendgizanashoyi
🏴 زیارت اربعین از راه دور
شخصی نزد امام صادق(ع) رفت و پرسید ما که نتوانستیم اربعین به کربلا برویم چه میشود؟
امام زیارت اربعین را به او آموزش دادند و فرمودند:
خداوند در روز اربعین فرشتگانی در عالم دارد که صبح سحر می آیند و تا غروبش در زمین هستند، حتی اگر از راه دور هر کس در قالب انجام دادن زیارت اربعین ارتباط دلی و قلبی برقرار کند، ملائک میآیند و آن زیارت را برمیدارند و تا دم غروب نزد سیدالشهدا(ع) میبرند و حضرت به آنان امر می کند که بنویسید اینجا آمدند و زیارت کردند. غصه نخور که نرفتی فقط در این روز دلت به یاد کربلا باشد و غم کربلا داشته باشی یعنی رفتی. آه که میتوانی بکشی؟
چه بسا این آه(حسرت) ثوابش بیشتر از آن زیارت میشود.
eitaa.com/zendgizanashoyi
#پیام_مخاطبین
#پیاده_روی_اربعین
#قسمت_اول
به لطف امام حسین علیه السلام ما هم کربلایی شدیم...
سخت ترین لحظه در این سفر ورود ما به خاک عراق بود، ساعت حدود ۱۱ صبح... نزدیک ظهر بود، از قبل حواسمان بود برای بچه ها آب و غذا برداریم...
نزدیک ۱۵ بچه همراه ما بود... وقتی از گیت رد شدیم باید تا رسیدن به ماشین، مسافتی رو پیاده می آمدیم. بچه ها ۱۸ ساعت در راه بودند و الان همه خسته و حتی یک متر پیاده روی زیر آفتاب براشون بسیار سخت شده بود.
حالا ما بودیم و بیابان و آفتاب و بچه ها... و آبی که در حال تمام شدن بود...
مردها به سرعت برای پیدا کردن ماشین رفتند... اما کو ماشین.... زائر زیاد و ماشین کم...
از زمین و آسمان گرما به تک تک سلول هایمان نفوذ میکرد... نمیشد راحت نفس کشید...
پسر ۳ ساله ام در کالسکه خواب بود. از فرط خستگی نشسته خوابیده بود، چفیه ای روی کالسکه انداختم، هوا خیلی گرمه، برداشتم خیس کردم دوباره روش انداختم خنک بشه... اما طی چند دقیقه دوباره خشک شد...
سراغ یکی دیگه از پسرهام میروم... چفیه رو خیس میکنم میندازم روی سرش، مدام میگه مامان پس کی میریم؟ و چنگی به جگر من میزند... دلداریش میدم، بابا رفته دنبال ماشین، تحمل کن، الان میان...
پسر دیگرم از گرما روی زمین بی حال نشسته، ازش میپرسم خوبی؟ با صورت سرخش و چشم های بی حالش نگاه میکنه و چیزی نمیگه... نمیخواد ناراحت بشم...
بچه سه سالم بیدار شده، میرم پیشش... وای چقدر عرق کرده، بچه داره میپزه!! دنبال آب میگردم... خدا رو شکر هنوز آب داریم... میزنم صورتش و سرش رو خیس میکنم. با صدای نحیفش میگه مامان آب بده... آب رو میگیرم جلو دهانش تا یک دل سیر بخوره...
راستی این بچه الان گشنه س، اها کمی آجیل با خودم آوردم، بذار بریزم براش سرگرم بشه گرمای هوا یادش بره...
سریع میرم از تو ساکِ خوراکی ها، آجیل رو پیدا میکنم... چقدر بردارم؟ سر میگردونم، بقیه بچه ها هم وضعیتشون مثل بچه های منه، همش رو برمیدارم، یه کم واسه بچه خودم میریزم... بقیه اش رو بین همه بچه ها تقسیم میکنم.
بچه ها بی حال پیش مادرها نشستند... پدرها باغیرت و مستاصل دائم از این طرف به اون طرف میرن تا ماشین گیر بیارن، ولی کو ماشین...
گه گاه، میان به زن و بچه شون سر میزنن، کمک میکنن، کمی بچه ها رو بغل میکن و راه میبرن، دوباره میرن...
شوهرم نبود، دائم از این بچه پیش اون بچه میرفتم. خدایا چه کنم؟! حال پسر بزرگم خوب نبود، اها بذار آبلیمو قاطی آب کنم بدم بهشون تا عطششون برطرف بشه... اما نه اول بذار یه سایه بودن درست کنم... اما کجا با چی؟ ساعت ۱۲ شده بود، خورشید وسط اسمون... بچه ها رو جلو کالسکه نشوندم، فقط رو سرشون سایه میشد اما خب از هیچی بهتره... چفیه ها رو خیس کردم انداختم رو سرشون، یه چفیه برداشتم و انداختم رو کالسکه.. یه گوشه ش رو گره زدم به دسته کالسکه بغلی، سایه روی بچه ها بیشتر شد...
دوتا بطری آب رو نگاه کردم. دیگه داشت به تهش میرسید.
کمی آب لیمو ریختم تو آبی که فقط ته یک بطری مونده بود، به بچه ها دادم بخورن، نمی تونستن... کمی التماس کردم، تورو خدا بخورین... بچه ها عادت ندارن، ترش بود، حق داشتند. تو رو خدا بخورین، مقاومت کردن، قیافه رو در هم کشیدم، میگم بخورین... میخواید حالتون از این بدتر بشه؟
قربون صدقه شون رفتم، تحمل کن مامان، الان ماشین پیدا میشه...
دیگه آب نداریم... خودم خسته و هلاکم... کی میتونه این همه راه رو برگرده تا برسه به آب!! از گرما دارم میپزم با چادر... حتی یک قدم نمیتونم بردارم، تشنگی و گرما به حدی فشار میاره که حتی گشنگی هم از یادمون رفته... بچه ها جون ندارن، یادم افتاد کمی عسل آوردم...بذار به بچه ها بدم کمی جون بگیرن بعد برم. به بچه ها یک قاشق عسل دادم. گفتم میک بزنید... یهو نخورید، اینجوری کمی بزاق دهانشان بیشتر ترشح میشه، کمتر تشنه میشن...
چند دقیقه یک بار سرم رو بلند میکردم... دور و بر رو نگاه میکردم... پس کو ماشین؟!
صورتم از گرما سرخ شده بود. بچه ها گفتن مامان حالت خوبه؟! اره خوبم... گرمت نیست؟! چرا ولی نه زیاد... باید روحیه ام رو حفظ کنم حتی اگر شده در ظاهر...
ادامه در پست بعدی 👇👇
#پیام_مخاطبین
#پیاده_روی_اربعین
#قسمت_دوم
به هیچکس نمیتونم بگم کمک میخوام، همه حالشون بده... پس این ماشین کو؟!!!
بچه هام آب ندارن... گفتم بشینید اینجا تا من بیام، میخوام برم آب بیارم... آماده شدم برم، یهو یکی صدا زد بیاید ماشین پیدا شد...
بدویید... پاشید...یکی از اقایون ماشین گرفته ... اما!!! من کدوم رو ببرم؟! کالسکه وسایل رو که خیلی سنگین بود... تو اون زمین خاکی راه نمی رفت... کالسکه بچه رو یا بچه هام رو که حال راه رفتن نداشتن!!
اول پسر کوچکم رو بغل کردم و از عرض جاده سریع رد شدم... باید کالسکه رو هم تحویل بدم. پسر بزرگم داره کالسکه وسایل رو میاره... گیر کرده... داره زور میزنه... بچه رو میدم بغل یکی از همراهان... کالسکه رو میدم به راننده بذاره بالا... اون یکی پسرم کو؟؟؟ بدو بدو میرم به سمت جایی که نشسته بودیم.. لب جاده ایستاده... میرم سریع میارم... حال نداره بیاد میکشم و میارم... وسط راه میرم کمک پسرم کالسکه رو هل میدیم...
حالت تهوع دارم... نگران بچه ها هستم... همسرم کجاست؟ چرا نیومده؟ نکنه ما بریم اون بمونه... دست تنهام...
بچه ها رو سوار میکنم... کلی راه تا نجف مونده... باید غذا و آب بردارم، به اندازه تو راه... دوباره یه ساک رو برمیگردونم... ذهنم کار نمیکنه... دیگه چی لازم دارم... یادم نمیاد... آب نداریم... چه کنم؟!
ساعت یک بعد از ظهره... میرم تو ماشین... یا خداااااااا... ماشین مثل کوره آتیش شده... حتی هوا واسه نفس کشیدن نیست، چون ماشین خاموشه کولر کار نمیکنه...
دوست دارم ماشین زودتر حرکت کنه... اما نه، همسرم هنوز نیومده... برم دنبالش؟! کجا رو بگردم؟! بچه ها حالشون بد شده....
همسرم رو از دور می بینم. لبخند میزنم بین اون همه سختی، پیدا شدن یه محرم یه امید، یک لحظه همه جا رو برات بهشت میکنه... جا تنگه اما مهم نیست، فقط دوست دارم زودتر حرکت کنیم...
خدا رو شکر گذشت، خدا رو شکر کسی به بچه هایم بی احترامی نکرد... کسی بچه ها را نزد. گوشی پاره نشد... بچه ای گم نشد.. کسی سنگ نزد... مسخره نکرد.. خدا را شکر...
در راه آب هم به دستمان رسید... هوا هم خنک شد... بعد از نجف رفتیم کربلا...
الحمد لله در راه دوستان عراقی مثل پادشاهان از ما پذیرایی می کردند الحمد لله امام حسین علیه السلام خوب جبران کرد برامون.. لبخند از روی صورت بچه هام نمی افته.... رسیدیم کربلا... کربلااااااا...
پی نوشت:
"ما فقط سه ساعت تو صحرا، زیر آفتاب، توی گرما، با آب و غذا!! مونده بودیم... فقط سه ساعت!!!!!!"
#لا_یوم_کیومک_یا_اباعبدالله
eitaa.com/zendgizanashoyi
✳️ اگر می خواهید ثروتمند شوید در خانه نان بپزید.
🔸 آرد بازار حاوی مکمل های شیمیایی است و سبوس آن جدا شده و بیماری و ضعف را به دنبال دارد.
🔸 پخت با هیزم بسیار عالی است و اگر امکانش نبود با ساج گلی کوچک در آپارتمان هم امکان پخت نان فراهم شده است.
🌺 معصوم علیه السلام فرمود:
🔸 خرید گندم عزت، خرید آرد ذلت و خرید نان فقر می آورد.
🎀 پخت نان یعنی احیای سلامتی و اقتصاد مقاومتی 🎀
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام عزیزانی ک امسال توفیق داشتن و امام حسین(ع) اونا رو طلبیده بودشون و در پیاده روی اربعین شرکت کرد
سلام
همه عزیزانی ک امسال توفیق زیارت امام حسین(ع) نصیبشون شده قبول باشه زیارتتون....ان شاءالله
زائرین عزیز کانال لطف کنین #ایده_ها و #تجربیات و #خاطرات این #سفر_معنوی رو برامون بفرستن....
اگه میتونن عکسای ماندگاری ک از این #سفر_آرامش_بخش و پر رمز و راز گرفتین هم برامون بفرستین....
#پیاده_روی #اربعین۹۸ #خاطرات #ایده #تجربیات
🌿 گلبرگى از كلام اولياى الهى
پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
وقتى يكى از شما با همسرش نزديكى مى كند، بايد (مكان آميزش) پوشيده باشد.
نهج الفصاحه، ص ١۷۷
eitaa.com/zendgizanashoyi