ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۱۹۸ #فرزندآوری بسیار خوشحالم که در این جمع با نشاط هستم و حداقل با خانواده هایی که باهم
#تجربه_من ۱۹۹
#فرزندآوری
#بارداری_بعد_از_۳۵_سالگی
#قسمت_اول
سال ۷۴ ازدواج کردم با پسر خاله مادرم، من از یه خانواده پرجمعیت ۴ خواهر و ۳ برادر اما ایشون فقط یک خواهر داشتن... ایشون اون موقع دانشجو بودن و وضعیت مالی خوبی نداشتن...
چون یه دونه پسر خانواده بود پدر و مادرش خیلی اصرار داشتن ما زود بچه دار بشیم اما چون ما تو یکی از اتاقهای پدر و مادر خودم، زندگی میکردیم به شوهرم میگفتم اول یه جا اجاره کنیم بعد بچه دار بشیم که با حالت تهوع های گاه و بیگاه من مادرم فهمید باردارم و نذاشت ما بریم و همونجا موندگار شدیم تا بچه اولم آقا محمد به دنیا اومد و شد نوه اول و عزیز دل هر دو خانواده ...
بعد از دو ماه یه جای خیلی کوچک و جمع و جور پیدا کردیم و اولین طعم مستاجری رو چشیدیم محمدم چهار ماهه بود که دوباره اون حالت تهوع ها به سراغم اومد و من که یک درصد هم احتمال حاملگی نمیدادم، رفتم دکتر و گفت بارداری... یعنی باورم نمیشد با یه بچه چهار ماهه که شیر خودم رو میخورد دوباره بارداری...
واقعا خیلی سخت بود و از اون سختتر گفتنش به دیگران، که خدارو شکر همه مراحل به هر سختی بود طی شد گفتنش به دیگران، شیر خشکی شدن بچه، نه ماه بارداری و بدنیا اومدن پسر دومم علی اقا. یعنی یکماه بعد از جشن تولد یکسالگی پسر اولم. پسر دوم بدنیا اومد و اینو هم بگم آقامون همون جا بهم گوشزد کرد که همین دوتا کافیه ها دختر و پسر نداره، بچه فقط دوتا، ما هم چشمی گفتیم و...
چون کمک داشتم، مادرم، خواهرامو مادرشوهرم که دوره ای به کمکم میومدن خیلی سخت نبود تا اینکه بعد از شش ماه شوهرم که آزمون استخدامی داده بود تو یه شهر دیگه و استان دیگه قبول شد، مصیبت من از همون موقع شروع شد چون شوهرم نمیتونست تنها بره و هم اینکه برای من خیلی سخت بود با دوتا بچه کوچک و دوری از خانواده، ولی به هرحال مجبور شدیم بریم یه خونه کوچک یک خوابه تو حومه شهر اجاره کردیم و زندگی در غربت رو بدون هیچ پشتوانه مالی شروع کردیم. بماند که هر دو خانواده چقدر پشت سر ما گریه کردند و ناراحتی کشیدن و خودم هم با دو بچه کوچک بدون هیچ کمکی واقعا روزگار سختی رو گذروندیم اما شیرینیش اون موقع بود که باهم بزرگ شدن، هوای همدیگه رو داشتن و همبازی بودن و زیاد احساس تنهایی نمیکردن.
بعد از پنج سال نی نی کوچولوها رو که میدیدم دلم ضعف میرفت براشون، اولش با ترس و لرز به آقامون گفتم خوبه یه بچه دیگه داشته باشیم حالا یا دختر یا پسر، بچه کوچک شیرینه و از این حرفا اما ایشون گفتن قولت یادت رفته فقط دوتا، روزها میگذشت و از من اصرار و از ایشون انکار، دیدم حریفش نمیشم اول مادرش و بعدهم پدرش رو واسطه کردم باهاش صحبت کنن اما ایشون، اون بنده های خدارو هم قانع کرد... منم دیدم راضی نمیشه بهونه آوردم گفتم یا بچه یا رفتن به شهر خودمون. که دومی رو انتخاب کرد و افتاد دنبال انتقالی با وجود که خیلی سخت بود یکی دو سال طول کشید تا موافقت کردن و ما به شهر خودمون برگشتیم. و چقدر همه خوشحال شدن و بچه هام واقعا روحیه گرفتن و همه شاد و خوشحال...
اما این شادیها دوام نیاورد چون یکسال از اومدنمون میگذشت که دچار یکنوع بیماری ناشناخته شدم. هر شب طی ساعت خاصی تب و لرز و بدن درد شدید و حالت تهوع و بعد هم بیهوشی...
👈 ادامه در پست بعدی
eitaa.com/zendgizanashoyi
🌸چند #نكته در باره گفتگوی #خواستگاری
#قسمت_اول
👇👇👇👇👇
🔸🔶🔸۱- سوالاتی با جواب های توضيحی
☘شيوه درست پرسشگري در جلسه خواستگاری، آن است كه سوالاتي مطرح شود كه اولا موضع انسان را لو ندهد و دوم اينكه پاسخش با بله نخير تمام نشود.
👱مثالي براي #پسر: پسري عقيده دارد كه حرف اول و آخر را در زندگي بايد خودش بزند (اين فقط يك مثال است كاري به درست و غلط بودنش نداريم) اين عقيده را به دو گونه ميتواند مطرح كند الف) من اعتقاد دارم كه مدير خانه #مرد است و حرف آخر را او ميزند و دختر در پاسخ يا جوابش بله است يا نخير ب) پسر: به نظر شما مديريت خانه بايد چگونه باشد؟ دختر: بايد بر اساس تفاهم و مشورت باشد پسر: آمديم و گفتگوي منطقي به نتيجه اي نرسيد ،آنوقت چه ؟ دختر: خب بيشتر حرف ميزنيم و با كسي كه قبولش داريم مشاوره ميكنيم پسر: اگر اين هم جواب نداد ، گاهي هست كه از نظر من حرف خودم درست است و از نظر شما حرف خودتان........
👸 مثالي براي #دختر: فرض كنيد دختري از اينكه همسرش با فرد نا محرمي گرم بگيرد و خواهرانه بر خورد كند متنفر است. ميتواند به دو گونه مطرح كند الف) من از اينكه همسرم با #نامحرم خواه غريبه يا آشنا باز و گرم برخورد كند متنفرم. ب) به نظر شما با توجه به اينكه آداب معاشرت حكم ميكند كه انسان به گونه اي با ديگران برخورد كند كه او را متحجر و بي ادب نخوانند، يك مرد در روابطش با نامحرم چگونه بايد باشد؟ اگر اين نامحرم آشنا بود چه؟ فرقي بين نامحرم آشنا و غريبه هست؟ نظر شما چيست؟
☘ اگر چند سوال اين چنيني در گفت و گو باشد طرف مقابل مجبور است چيزي را كه اعتقاد دارد بيان كند زيرا كه نميداند موضع شما چيست؟ البته اين نوع سوال كردن هم وقت ميبرد ، يعني بايد از قبل سوالها را بر اساس معيارها تنظيم كرد.
#انتخاب_همسر
#پیش_از_ازدواج
#خواستگاری
eitaa.com/zendgizanashoyi
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
❣«چهار ویژگی اساسی» و «چهار شرط كمال» برای انتخاب همسر❣
#قسمت_اول
💠💠 الف: ویژگی های اساسی #همسر
✨اول: دینداری و تعهد
در روایت می خوانیم: #علیك بذوات الدین»؛ با انسان متدین #ازدواج كنید. #اعتقاد به خدا و دین باوری نگاه انسان را به هستی و خوشبختی تغییر می دهد. ارزشهای واقعی را می فهماند. در «فراوانی نعمت» روحیه ی #شكر و انفاق» به دیگران، در «سختی و مشكلات» زندگی، به جای #كج خُلقی و بدبینی، «امید و تلاش» را #سرلوحه زندگی قرار می دهد. «دین»، انسان را مسئولیت پذیر می كند، و #استقلال شخصیت و روی پای خود ایستادن را به انسان هدیه می دهد، همان چیزی كه افراد از #همسرشان انتظار دارند و رهایی از تنبلی، و انجام ندادن كارهای لغو، و دوری از گناه كه بنیان خانواده را سست می كند از دیگر #نتایج ایمان می باشد. خلاصه در «سایه ی دین» است كه انسان «طعم خوشبختی» را می چشد.
✨دوم: #اخلاق نیك
از امام باقر(علیه السلام) حكایت شده كه می فرماید: «اذ جاءكم من ترضون خُلقه و دینه فزوجّوها»؛ اگر #كسی كه برای #خواستگاری شما آمد از اخلاق و دین داری او راضی هستید، پس با او #ازدواج كنید.
✨سوم: #شرافت خانوادگی و اصالت داشتن
نه به این معنا كه #شهرت، ثروت یا موقعیت اجتماعی بالا داشته باشند، بلكه با #نجابت و بزرگوار باشند و به كارهای باطل و حرام شهرت نداشته باشند.
✨چهارم: #عاقل باشد و احمق و نادان نباشد
البته فرق است بین «عاقل» و «عالم و با سواد»، زیرا چه #بسیار افرادی كه سواد بالائی ندارند اما #تدبیر و عقل معاش و عقل معاد خوبی دارند.
eitaa.com/zendgizanashoyi
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#ازدواج_نکنـید اگر
#قسمت_اول
❌ نداشتن انعطاف پذیری لازم
❎ اگر به هیچ وجه قادر به تغییر برنامه های از قبل طراحی شده خود نیستید و متعصب، خشک و یا غیر قابل انعطاف هستید.
❌ نبود آگاهی اجتماعی
❎ اگر قادر به درک احساسات، رفتار و افکار خانواده، دوستان و همکارانتان که متفاوت از شما عمل می کنند، نیستید.
❌ نداشتن مدیریت رابطه
❎ اگر بیشتر به جای گوش کردن، صحبت می کنید و بیشتر از آن که سعی کنید دیگران را بفهمید، سعی دارید که دیگران شما را درک کنند.
❌ هوش هیجانی پایین
❎ اگر بسیار هیجانطلب هستید و تنها، هیجانات شما را به سویی میکشاند و قادر به تعویق انداختن خواسته هایتان نیستید.
eitaa.com/zendgizanashoyi
#چه_مقدار_به_کاربردی_بودن_جهیزیه_فکر_میکنیم
#قسمت_اول
✅ سرمایهای برای #خوشبختی
⁉️ وقتی که برای جهیزیه خرید میکنید چه اندازه به #کاربردی بودن آن وسایل، فکر میکنید؟
🌀 هر چند سال #یکبار خرید و تهیهی چند وسیلهی خاص در جهیزیه عروس خانمها مد میشود. #انواع وسایل برقی یا تزیینی که گاهی #هیچ کاربردی در زندگی عادی ما ندارند و #عموما بعد از سالها بدون استفاده روی کابینت یا انباریها خاک میخوردند. #تحمیل خرید این وسایل به خانواده ها روز به روز به سختی های#تهیهی جهیزیه اضافه و راه را برای زوج های جوان #سخت و پیچیده میکند. اگر این روزها خودتان یا اطرافیان شما درگیر تهیه #جهیزیه هستید به این نکتهها فکر کنید 👇
📊 مد تاریخ انقضا دارد
برای تهیه #اقلام جهیزیه پیرو مد نباشید چون حتما ضرر میکنید. #خرید وسایلی که کاربردی نیستند و پس از مدتی از چشم شما میافتند و #جز اشغال کردن فضای خانه و دست و پاگیر بودن؛ فایدهی دیگری نخواهند داشت، #همان هزینههایی هستند که که خانواده دختر برای #عقب نبودن از مسابقهی تجمل به خودشان #تحمیل کردهاند و حالا بعد از گذشت مدتی، بدون #کاربرد و جذابیت گوشه ای افتاده اند
eitaa.com/zendgizanashoyi
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
دختر خانم ها؛ آقا پسرها؛ بهتر است بدانید که:
۱- به #قصد اصلاح، درمان و یا هدایت با کسی ازدواج نکنید و فراموش نکنید #ازدواج درمانگاه نیست!
چشمتان را خوب باز کنید ببینید آیا با همین #خواستگارتان بدون هیچ تغییر و اصلاحی در رفتارش، #عقایدش، وضع علمی و مالیاش می توانید زندگی کنید یا نه؟ و بر #مبنای همین الان، کاملا واقع بینانه، تصمیم بگیرید.
۲- از #سر ترحم، کمک و دستگیری با کسی ازدواج نکنید!
۳- از سر #طمع، تفاخر و پُز دادن و مشهور شدن، با کسی ازدواج نکنید!
۴- برای #انتقام (از دیگری)، تسویه حساب، حالگیری و یا رقابت و #کِنف کردن دیگری با کسی ازدواج نکنید!
۵- از #سر عجز، فرار و یا با تئوری "از این ستون تا اون #ستون فرجی است" ازدواج نکنید!بلکه ابتدا با تدبیر و اعتماد به #نفس مشکلتان را برطرف کنید.
۶- در امر ازدواج اگر قصد #استخاره دارید همان ابتدا استخاره کنید!
خوب است به #خانواده ی مقابل هم در ابتدا این را تذکر دهید...
ادامه دارد....
eitaa.com/zendgizanashoyi
#یه_نامزدی_خوب
#قسمت_اول
💟 آرامشبخش باشید
آرامش یکی از #اهداف ازدواجه... خصوصا #زن که ذاتاً سرچشمه آرامش هست، بهتر میتونه این هدف رو اجرا کنه...
اگه مردی در #دوران نامزدی، بخاطر ضعف نفس یا مشکلات روزمره، عصبانی و ناامید شد، خوبه که #زن بجای غر زدن و طلبکار شدن، مثل یه پرستار دلسوز، #روح و روان نامزدش رو آروم کنه... بعد که این گرد و غبار خشم فروکش کرد، با هم #بشینن صحبت کنن و مشکلشون رو حل کنن...
البته #مردها هم باید بدونن که اگه #آرامش میخوان، باید آرامش# هم بدن... هیچ چیزی به اندازهای «درک کردن» به #نوعروسها آرامش نمیده... مردها یه مقدار در مورد #تفاوت های زن و مرد مطالعه داشته باشن، متوجه این موضوع میشن.
eitaa.com/zendgizanashoyi
💞💞💍💍💞💞
#آنچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
🌀مشاوره پیش از ازدواج
🔶🔸در #مشاوره پیش از ازدواج آزمون های معتبری را به صورت کتبی از طرفین میگیرند که #احتمال موفقیتآمیز بودن ازدواج را بررسی میکند، البته احتمال به معنی #قطعیت نیست.
🔷🔹این آزمون های شناختی به #منظور شناخت زیر ساخت های شخصیتی طرفین به کار میرود.
✔️ به عنوان مثال، در نظر بگیرید از #طریق این آزمون ها، یکی از زوج ها درونگرا شناسایی شود، که تمایل به کنارهگیری، سکوت، تنهایی و خلوت دارد، در #مقابل زوج دیگر برونگرا است به طوری که حضور در جمع، خرید کردن و مهمانی رفتن را ترجیح میدهد.
🔷🔹مسلماً این دو نفر در #ارتباط با هم به مشکلاتی برخورد خواهند خورد، چرا که #خصوصیات زیرساختی شخصیتشان با هم متفاوت است، به این معنی که یک نفر همیشه باید #گذشت کند و خواستههای خود را نادیده بگیرد.
ادامه دارد...
eitaa.com/zendgizanashoyi
💞💞💍💍💞💞
#تلنگر
✅ #مهریه و روز قشنگ بله برون
#قسمت_اول
مهریه در مراسم #خواستگاری و بله بران به #اعتقاد خیلی ها یک عدد است که «کی داده و کی گرفته!» اما در واقعیت #مهریه را خیلی ها می دهند و خیلی ها هم می گیرند. حتی عده ای برای خوش یمن شدن این هدیه، آن را با عددهای #مقدسی که در شرع آمده پیوند می زنند. از ۱۴ سکه به نیت ۱۴ معصوم گرفته تا ۱۱۴ سکه به نیت سوره های قرآن کریم و همین طور بالاتر. روالی که اگر آن را ادامه بدهیم می توانیم به ۶۲۳۶ آیه قرآن کریم و ۱۲۴۰۰۰ پیغمبر #مبعوث شده هم برسیم و نیت خوش یمنی خود را زیر سوال ببریم.
🌼 واقعیت این است که #مهریه با پیوند زدن آن به یک عدد مقدس مذهبی خوش یمن نمی شود. بلکه با عمل به #دستورات شرع و ادامه دادن سنت اولیای خداست که مبارک می شود.
❣ رسول اکرم (ص) فرموده اند: بهترین مهریه، #سبك ترین آن است (کنزالعمال). انتخاب نوع مهریه در زیبایی مهریه تأثیر به سزایی دارد، شما می توانید چند شاخه نبات یا چند شاخه گل، آیینه و شمعدان، چند #سکه طلا، چندین میلیون تومان پول و یا املاک را به عنوان مهریه خود تعیین کنید. در صورتی که در #استطاعت مالی آقا داماد باشد، هیچ اشکال شرعی، قانونی، اخلاقی، عرفی و وجدانی ندارد. شما حق دارید که نگران #آینده مالی خودتان باشید و یا اینکه دوست داشته باشید یک پس اندازی برای آینده در نظر بگیرید. همه اینها صحیح، ولی با تعیین یک سری از #مهریه های معنوی زیبا می توانید، خیر دنیا و آخرت را برای خودتان بخرید. در واقع یک نوع #باقیات و صالحات می شود.
ادامه دارد...
eitaa.com/zendgizanashoyi
#قابل_توجه_آقایون👨💼
#قسمت_اول
❤️باصلابت و مهربون باشید
#اطاعت پذیر بودن نوعروس، به معنای سلطه گر بودن داماد نیست... مرد خوب، با دو #کلمه تعریف می شه:
«باصلابت و مهربان»
#صلابت شما وقتی معلوم می شه که:
🔹در هر موقعیتی از نامزدتون حمایت می کنید؛
🔹وقتی #قاطعانه مراقب خط قرمزهای منطقی و شرعی هستید؛
🔹وقتی بعد از مشورت گرفتن، #تصمیمات پخته و دقیق می گیرید؛
🔹موقعی که #استقلال عاطفی، شناختی و رفتاری خودتون رو نشون میدید؛
🔹موقعی که #نشون میدید اولویت زندگی شما، رابطه همسریه؛ وقتی که...
اینها همه یه #پناه محکم و استوار رو برای نامزدتون می سازه که میتونه آروم باشه.
eitaa.com/zendgizanashoyi
#پیام_مخاطبین
#پیاده_روی_اربعین
#قسمت_اول
به لطف امام حسین علیه السلام ما هم کربلایی شدیم...
سخت ترین لحظه در این سفر ورود ما به خاک عراق بود، ساعت حدود ۱۱ صبح... نزدیک ظهر بود، از قبل حواسمان بود برای بچه ها آب و غذا برداریم...
نزدیک ۱۵ بچه همراه ما بود... وقتی از گیت رد شدیم باید تا رسیدن به ماشین، مسافتی رو پیاده می آمدیم. بچه ها ۱۸ ساعت در راه بودند و الان همه خسته و حتی یک متر پیاده روی زیر آفتاب براشون بسیار سخت شده بود.
حالا ما بودیم و بیابان و آفتاب و بچه ها... و آبی که در حال تمام شدن بود...
مردها به سرعت برای پیدا کردن ماشین رفتند... اما کو ماشین.... زائر زیاد و ماشین کم...
از زمین و آسمان گرما به تک تک سلول هایمان نفوذ میکرد... نمیشد راحت نفس کشید...
پسر ۳ ساله ام در کالسکه خواب بود. از فرط خستگی نشسته خوابیده بود، چفیه ای روی کالسکه انداختم، هوا خیلی گرمه، برداشتم خیس کردم دوباره روش انداختم خنک بشه... اما طی چند دقیقه دوباره خشک شد...
سراغ یکی دیگه از پسرهام میروم... چفیه رو خیس میکنم میندازم روی سرش، مدام میگه مامان پس کی میریم؟ و چنگی به جگر من میزند... دلداریش میدم، بابا رفته دنبال ماشین، تحمل کن، الان میان...
پسر دیگرم از گرما روی زمین بی حال نشسته، ازش میپرسم خوبی؟ با صورت سرخش و چشم های بی حالش نگاه میکنه و چیزی نمیگه... نمیخواد ناراحت بشم...
بچه سه سالم بیدار شده، میرم پیشش... وای چقدر عرق کرده، بچه داره میپزه!! دنبال آب میگردم... خدا رو شکر هنوز آب داریم... میزنم صورتش و سرش رو خیس میکنم. با صدای نحیفش میگه مامان آب بده... آب رو میگیرم جلو دهانش تا یک دل سیر بخوره...
راستی این بچه الان گشنه س، اها کمی آجیل با خودم آوردم، بذار بریزم براش سرگرم بشه گرمای هوا یادش بره...
سریع میرم از تو ساکِ خوراکی ها، آجیل رو پیدا میکنم... چقدر بردارم؟ سر میگردونم، بقیه بچه ها هم وضعیتشون مثل بچه های منه، همش رو برمیدارم، یه کم واسه بچه خودم میریزم... بقیه اش رو بین همه بچه ها تقسیم میکنم.
بچه ها بی حال پیش مادرها نشستند... پدرها باغیرت و مستاصل دائم از این طرف به اون طرف میرن تا ماشین گیر بیارن، ولی کو ماشین...
گه گاه، میان به زن و بچه شون سر میزنن، کمک میکنن، کمی بچه ها رو بغل میکن و راه میبرن، دوباره میرن...
شوهرم نبود، دائم از این بچه پیش اون بچه میرفتم. خدایا چه کنم؟! حال پسر بزرگم خوب نبود، اها بذار آبلیمو قاطی آب کنم بدم بهشون تا عطششون برطرف بشه... اما نه اول بذار یه سایه بودن درست کنم... اما کجا با چی؟ ساعت ۱۲ شده بود، خورشید وسط اسمون... بچه ها رو جلو کالسکه نشوندم، فقط رو سرشون سایه میشد اما خب از هیچی بهتره... چفیه ها رو خیس کردم انداختم رو سرشون، یه چفیه برداشتم و انداختم رو کالسکه.. یه گوشه ش رو گره زدم به دسته کالسکه بغلی، سایه روی بچه ها بیشتر شد...
دوتا بطری آب رو نگاه کردم. دیگه داشت به تهش میرسید.
کمی آب لیمو ریختم تو آبی که فقط ته یک بطری مونده بود، به بچه ها دادم بخورن، نمی تونستن... کمی التماس کردم، تورو خدا بخورین... بچه ها عادت ندارن، ترش بود، حق داشتند. تو رو خدا بخورین، مقاومت کردن، قیافه رو در هم کشیدم، میگم بخورین... میخواید حالتون از این بدتر بشه؟
قربون صدقه شون رفتم، تحمل کن مامان، الان ماشین پیدا میشه...
دیگه آب نداریم... خودم خسته و هلاکم... کی میتونه این همه راه رو برگرده تا برسه به آب!! از گرما دارم میپزم با چادر... حتی یک قدم نمیتونم بردارم، تشنگی و گرما به حدی فشار میاره که حتی گشنگی هم از یادمون رفته... بچه ها جون ندارن، یادم افتاد کمی عسل آوردم...بذار به بچه ها بدم کمی جون بگیرن بعد برم. به بچه ها یک قاشق عسل دادم. گفتم میک بزنید... یهو نخورید، اینجوری کمی بزاق دهانشان بیشتر ترشح میشه، کمتر تشنه میشن...
چند دقیقه یک بار سرم رو بلند میکردم... دور و بر رو نگاه میکردم... پس کو ماشین؟!
صورتم از گرما سرخ شده بود. بچه ها گفتن مامان حالت خوبه؟! اره خوبم... گرمت نیست؟! چرا ولی نه زیاد... باید روحیه ام رو حفظ کنم حتی اگر شده در ظاهر...
ادامه در پست بعدی 👇👇
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۲۵۵ #ازدواج_آسان #فرزندآوری من همیشه با اشتیاق تجربه های اعضای کانال رو میخونم. ازین جه
#تجربه_من ۲۵۶
#فرزندآوری
#بارداری_بعد_از_۳۵_سالگی
#قسمت_اول
وقتی خبر بارداری مامانمو شنیدم، از ذوق و شدت خوشحالی زبونم بند اومده بود، دلم میخواست داد بزنم و به همه بگم😍
یادمه مامانمم هم خوشحال بودن، هم خجالت میکشیدن... ولی بنظر من این نعمت خدادادی رو باید با صدای بلند جار زد و هیچ خجالتی ام نداره...
ترم آخر کارشناسی بودم و خودمم دو سال بود عقد کرده بودم. مامانم از شوهر من خجالت میکشیدن و میخواستن فعلا پنهان بمونه اما من دیگه طاقت نداشتم
به محض اینکه از در اتاق اومدم بیرون با خنده و شادی، همه چی رو گفتم
البته خودمم یکم از بابام خجالت میکشیدم ولی نه از باب اینکه بچه ای درکاره، از باب اینکه بالاخره بابان و بزرگترن و نمیدونم دیگه..
ولی برق شادی و ذوق رو کاملا میشد از چشمای ناز بابام تشخیص داد... از اون لبخندی که بر لب داشتن و نمیتونستن پنهانش کنن☺
اون موقع یه برادر بزرگتر از خودم داشتم و یه برادر دیگه هم ۷ سال کوچیکتر... یعنی اختلاف سنی پسر بزرگه و کوچیکه خونواده میشد ۲۴ سال😍
مامانمم هم ۴۱ ساله بودن...
خلاصه، من همراه مامان میرفتم مطب دکتر و آزمایشات و... اما این خوشحالی و ذوق و شور و حال خیلی طول نکشید و این جنین دو ماهه از بین ما رفت و دلمون از غصه خون شد. منکه خیلی گریه کردم😭
ولی بعد از اینکه مامانم حالشون رو براه شد من شروع کردم به انرژی مثبت دادن و یجور اغفال کردن مامانم🙈😄
تا اینکه در اوج ناباوری، سال بعد دوباره مامانم حامله شدن😍
این یکی رو دیگه هیچ جوره نمیتونستم باور کنم
این یعنی لطف و محبت خدا
دوباره شادی و شور و نشاط به خونمون برگشت
انرژی و نشاطی که این بچه هنوز نیومده با خودش آورده بود، خیلی قشنگ و بجا بود.
من و همسرم خیلی خوشحال بودیم
اطرافيان هم همگی خوشحال بودند
خداروشکر تو فامیل و اطرافیان ما کسی اهل سرزنش و مسخره کردن نبود و نیست.
با وجود اینکه مامان بابای من فرزند اول خانواده هستند. و بابامم در شرف بازنشستگی بودن😍
خدا خیلی بهمون لطف کرد
توانی به مامانم داد که تو اون شرایط سخت، بتونن همراه من باشن برای خرید جهیزیه...
خدا رو شکر شرایط عروسی ما هم فراهم شد و عروسی برپا شد.
دیگه الان همه میدونستن مادر عروس سه ماهه حامله ست😍
دوستای من که سر به سر مامانم میذاشتن و بجای اینکه برای منه عروس شعر بخونن برای مامانم میخوندن:
مادر عروس، بشین و بسوز
۵ ماه دیگه، سیسمونی بدوز
😂😂😂
که همینم شد.
چون هیچ چیزی از لحاظ پوشاک و وسایل و.. نبود برای ورود یه نینی..
مامان بابام با ذوق رفتند یه سیسمونی خریدن😍
کمد لباس و گهواره و کریر و کالاسکه و کلی لباس و اسباب بازی که یا من از ذوقم میخریدم یا داداشم..
البته اینا اسراف نبود، چون هم لازم بود هم بعدا برای بچه های منم استفاده میشد. مخصوصا لوازمش مث گهواره و روروئک و..
خلاصه که این آقا محمدصادق گل ما بدنیا اومد و یه عالمه نشاط و سرزندگی باخودش آورد به خونه بابام...
هرچند سختی و خستگی هم داشت مخصوصا برای مامانم که ۴۳ ساله بودن،
ولی خب شیرینیش بیشتر از سختیش بود.
یکی از اثرات مثبتی که این نینی تو طرز تفکر من بوجود آورد، تغییر دادن حس و نظرم نسبت به بچه پسر بود. من همییییشه میگفتم که اگر بچه ام پسر بشه، ناراحت میشم. ولی خداروشکر انقدر این داداش کوچولو شیرین بود که دیگه جنسیت برام هیچ فرقی نداشت.
و یکی دیگه از خوبیای اومدن این نینی به خونه مامانم که داشت این بود که من با سختی های بچه داری با بیخوابیها و تمام مشکلاتش آشنا بشم و آماده...
و شاید مهمترین اثر، اثر گذاشتن رو عقاید اطرافیان بود. چون بعدش سه تا از خاله هامم باردار شدند😍
۶ ماه بعد از عروسیمون، منم باردار شدم
خداروشکر حاملگی سختی نداشتم
فقط دیگه خیلی کمک و مراقبتای مامان و خونه مادری رو نداشتم که مهم نبود
همینکه داداشمو میدیدم تو اوج شیرین کاریاش، همین خودش بمبی بود از انرژی و حمایت و عشق
برای زایمانم، خالم کمک حالم بودن
منو خالم ۱/۵ سال تفاوت سنی داریم و خیلی صمیمی هستیم
با هر ۵ تا خاله صمیمی هستم😍
بالاخره علی آقا هم بدنیا اومدن
الان یه نسل جدید از نوه ها خونه مادربزرگم هستن
یسری مث من و داداشام که بزرگ شدیم
یسری ام این فسقلی هایی که هر کدوم ۴-۵ ماه با هم تفاوت سنی دارن...
چقدر خوبه وقتی بچه کوچیکا با هم همبازی میشن و تنها نیستن...
بازم از خوبیای ورود داداشم بگم اینکه درسته مامانم به ظاهر خیلی نتونستن تو بارداری و بچه داری کمکم کنن ولی همین که دیگه خونه مامان دغدغه درست کردن حریره و سوپ و.. نداشتم، خودش کلی از زحمتام کم میکرد.
دیگه از صدقه سری داداش کوچیکه همه چی آماده بود. از غذا گرفته تا پوشک🙈 و پماد و لباس و رختخواب و..
یعنی من دیگه خونه مامانم لازم نبود یه کیف پر از وسایل با خودم ببرم...
ادامه در پست بعدی 👇👇
eitaa.com/zendgizanashoyi