💞🍃 #سیاستهای_همسرداری 🍃💞
💢ما نیاز به #محبت داریم،
اما باید #رئیس_محبت باشیم
❌نه اسیر محبت.
کسانی که در زندگی #ذلیل_محبتند
و تنبل هستند در ارتباط با محبت،
نمی تونند زندگی کنند، 😞
قدرت افزایش #محبتشون رو ندارند. ‼️قدرت کنترل ندارند.
💢هوای نفس، انسان را در مقابل محبت ناتوان و ضعیف میکنه.
جلوی #هوای_نفس و بگیری،
کم کم صاحب دل میشی و میتونی اداره اش کنی.😌
💢اینکه یک زوج جوان در آینده چقدر به هم علاقه مند تر باشند نسبت به آغاز زندگی، دست خودشونه...👰❣
💢شما زندگی رو آغاز کردی،
این یک زندگی حداقلی حیوانی است که در تازگی محبت یک طراوتی احساس میشه (فی کل جدید لذه)
و بعد تنبل میشه در مقابل #محبت و قدرت افزایش #محبت رو نداره!...
خب فردا شما از چی میخوای لذت ببری در زندگی؟!
⭕️روایت داریم هر #زوجی که همدیگر رو خیلی #دوست داشته باشند،
خدا برکت رو توی خونه شون زیاد میکنه،
فقر رو چه بسا وعده فرموده از بین میبره.
⭕️خدا به #عاطفه_ی بین دو نفر خیلی نگاه میکنه.❤️🌸
خدا به #محبت_های بین دو نفر خیلی اهمیت میده.❤️
در آغاز زندگی، این #محبت آغاز میشه فقط!❤️
مراقب باشیم این #محبت از بین نره!! و روز به روز بیشتر بشه💞
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۱۹۷ #فرزندآوری #بارداری_بعداز_۳۵_سالگی بنده مادر پنج فرزند هستم. بارداری آخر، در سن ۳۷
#تجربه_من ۱۹۸
#فرزندآوری
بسیار خوشحالم که در این جمع با نشاط هستم و حداقل با خانواده هایی که باهم همفکر هستیم دور هم جمع شدیم تا به همدیگه قوت قلب بدیم و باعث تشویق سایرین بشیم.
من فعلا مادر هفت فرزند هستم😎
البته اگه اون دوقلوهای عزیزم که دم در بهشت منتظرم هستن رو حساب نکنیم 😞😜 با اونا میشن ۹ تا
الحمدالله سن زیادی هم ندارم تازه سی و پنج سالم شده...
دوتا پسر داشتیم که خدا یه دختر هم بهمون عنایت کرد، دیگه هم خودمون هم اطرافیان میگفتن خوب دیگه هم پسر داری هم دختر😍
درسم رو هم مدتی بود که شروع کرده بودم و حسابی مشغول بودم که ازین طرف اونطرف شنیدیم آقا روی فرزندآوری تاکید دارند و از طریق دوستانی که در جلسات خصوصی تر شرکت داشتند، شنیدیم فرمودند چهارتا کمه😄
آقای همسر که تا حالا روش نمیشد حرفی بزنه با این حرف رهبر بال درآورد و ما نیت کردیم به امر رهبری بازم بچه دار بشیم.
سه سالگی دخترم خدا آقا مجتبی رو تو نیمه ماه مبارک به ما عنایت کرد و من تقریبا تو ماههای آخر بارداری تونسته بودم دانشگاه رو تموم کنم، سخت بود اما غیر ممکن نبود، مخصوصا که دانشگاهم تو شهر دیگه ای بود (البته پیام نور)
این روند ادامه داشت و ما هر چه زمان میگذشت چون پیگیر این مباحث هم بودیم نکات مهمتری درباره اهمیت #فرزندآوری میشنیدیم که مثلا ان شاءالله قراره سربازان صاحب الزمان زیاد بشن یا اینکه خیلی از اطرافیان میگفتن تربیت شون مهمه و خوبه آدم دوتا داشته باشه ولی با کیفیت!!
ولی از یکی علمای بزرگ شنیدم که با دلایل روایی ثابت کردند تربیت هم دست خداست و ما فقط باید تلاش کنیم در راه باشیم
خلاصه این شد که ما الان شش پسر و یک دختر گل داریم پسر بزرگم پانزده ساله اس و پسر کوچکم هشت ماهه...
ناگفته نمونه از مادر خودم تا بقیه مخالف سرسخت ما هستن ولی ما برای نیتی که کردیم سعی میکنیم ازین حرف ها و مخالفت ها دلگیر نشیم.
دلم میخواست با جزئیات بیشتری براتون توضیح بدم ولی میترسم از حوصله جمع خارج باشه😉
راستی کلی هم تجربه در زمینه ازدواج آسان، تربیت فرزند، غربالگری، اقتصاد خانواده و... دارم که ان شاءالله در فرصت های بعدی عرض میکنم
یا علی💐
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۱۹۸ #فرزندآوری بسیار خوشحالم که در این جمع با نشاط هستم و حداقل با خانواده هایی که باهم
#تجربه_من ۱۹۹
#فرزندآوری
#بارداری_بعد_از_۳۵_سالگی
#قسمت_اول
سال ۷۴ ازدواج کردم با پسر خاله مادرم، من از یه خانواده پرجمعیت ۴ خواهر و ۳ برادر اما ایشون فقط یک خواهر داشتن... ایشون اون موقع دانشجو بودن و وضعیت مالی خوبی نداشتن...
چون یه دونه پسر خانواده بود پدر و مادرش خیلی اصرار داشتن ما زود بچه دار بشیم اما چون ما تو یکی از اتاقهای پدر و مادر خودم، زندگی میکردیم به شوهرم میگفتم اول یه جا اجاره کنیم بعد بچه دار بشیم که با حالت تهوع های گاه و بیگاه من مادرم فهمید باردارم و نذاشت ما بریم و همونجا موندگار شدیم تا بچه اولم آقا محمد به دنیا اومد و شد نوه اول و عزیز دل هر دو خانواده ...
بعد از دو ماه یه جای خیلی کوچک و جمع و جور پیدا کردیم و اولین طعم مستاجری رو چشیدیم محمدم چهار ماهه بود که دوباره اون حالت تهوع ها به سراغم اومد و من که یک درصد هم احتمال حاملگی نمیدادم، رفتم دکتر و گفت بارداری... یعنی باورم نمیشد با یه بچه چهار ماهه که شیر خودم رو میخورد دوباره بارداری...
واقعا خیلی سخت بود و از اون سختتر گفتنش به دیگران، که خدارو شکر همه مراحل به هر سختی بود طی شد گفتنش به دیگران، شیر خشکی شدن بچه، نه ماه بارداری و بدنیا اومدن پسر دومم علی اقا. یعنی یکماه بعد از جشن تولد یکسالگی پسر اولم. پسر دوم بدنیا اومد و اینو هم بگم آقامون همون جا بهم گوشزد کرد که همین دوتا کافیه ها دختر و پسر نداره، بچه فقط دوتا، ما هم چشمی گفتیم و...
چون کمک داشتم، مادرم، خواهرامو مادرشوهرم که دوره ای به کمکم میومدن خیلی سخت نبود تا اینکه بعد از شش ماه شوهرم که آزمون استخدامی داده بود تو یه شهر دیگه و استان دیگه قبول شد، مصیبت من از همون موقع شروع شد چون شوهرم نمیتونست تنها بره و هم اینکه برای من خیلی سخت بود با دوتا بچه کوچک و دوری از خانواده، ولی به هرحال مجبور شدیم بریم یه خونه کوچک یک خوابه تو حومه شهر اجاره کردیم و زندگی در غربت رو بدون هیچ پشتوانه مالی شروع کردیم. بماند که هر دو خانواده چقدر پشت سر ما گریه کردند و ناراحتی کشیدن و خودم هم با دو بچه کوچک بدون هیچ کمکی واقعا روزگار سختی رو گذروندیم اما شیرینیش اون موقع بود که باهم بزرگ شدن، هوای همدیگه رو داشتن و همبازی بودن و زیاد احساس تنهایی نمیکردن.
بعد از پنج سال نی نی کوچولوها رو که میدیدم دلم ضعف میرفت براشون، اولش با ترس و لرز به آقامون گفتم خوبه یه بچه دیگه داشته باشیم حالا یا دختر یا پسر، بچه کوچک شیرینه و از این حرفا اما ایشون گفتن قولت یادت رفته فقط دوتا، روزها میگذشت و از من اصرار و از ایشون انکار، دیدم حریفش نمیشم اول مادرش و بعدهم پدرش رو واسطه کردم باهاش صحبت کنن اما ایشون، اون بنده های خدارو هم قانع کرد... منم دیدم راضی نمیشه بهونه آوردم گفتم یا بچه یا رفتن به شهر خودمون. که دومی رو انتخاب کرد و افتاد دنبال انتقالی با وجود که خیلی سخت بود یکی دو سال طول کشید تا موافقت کردن و ما به شهر خودمون برگشتیم. و چقدر همه خوشحال شدن و بچه هام واقعا روحیه گرفتن و همه شاد و خوشحال...
اما این شادیها دوام نیاورد چون یکسال از اومدنمون میگذشت که دچار یکنوع بیماری ناشناخته شدم. هر شب طی ساعت خاصی تب و لرز و بدن درد شدید و حالت تهوع و بعد هم بیهوشی...
👈 ادامه در پست بعدی
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۱۹۹ #فرزندآوری #بارداری_بعد_از_۳۵_سالگی #قسمت_اول سال ۷۴ ازدواج کردم با پسر خاله مادرم
#تجربه_من ۱۹۹
#فرزندآوری
#بارداری_بعد_از_۳۵_سالگی
#قسمت_دوم
هرچه دکتر و بیمارستان و متخصص و فوق تخصص و درمانگاه و آزمایشات فراوان و ام ار ای و سی تی اسکن و ازمایش مغز استخوان و... انجام دادیم بیماری مشخص نمیشد که نمیشد.
خلاصه این بیماری ۸ سال طول کشید و من حسابی ضعیف و لاغر و پژمرده شدم و قوای جسمیم تحلیل رفت و در آخر در یکی از بیمارستانهای معروف شهرمون با همکاری و لطف رئیس بیمارستان، یه کمیسیون پزشکی تشکیل شد و ۱۵ پزشک متخصص در رشته های مختلف پزشکی با دیدن همه مدارک پزشکی بیماری من رو یک بیماری خود ایمنی تشخیص دادن و از روی همون آزمایشات و مدارک گفتن که شما تخمدانتون از بین رفته و رحم خشک شده و بعد کورتون های قوی رو شروع کردن تا شش ماه و بعد ماه به ماه کمترش میکردن...
خدا رو شکر رفته رفته حالم بهتر میشد تا اینکه چند ماه بعد دوباره حالت تهوع اومد سراغم، همه دوباره ترسیدن و گفتن بیماری عود کرده ولی خودم به چیز دیگه شک کرده بودم درمانگاه که بردنم ازشون خواهش کردم یه تست بارداری ازم بگیرن و نتیجه رو فقط به خودم بگن و در کمال تعجب نتیجه مثبت بود، من در سن ۴۱ سالگی بعد از ۱۷ سال با بیماری مزمن ناشناخته، یائسگی زودرس، تنی نحیف، مصرف کورتون و با دو پسر ۱۷ و ۱۸ ساله باردار شدم!!
فقط میتونم بگم لطف خدا بود و بس. عجیب تر اینکه همه فامیل (البته غیر از شوهرم که ایشون هم بخاطر خودم نگران بود) خوشحال شدن و تبریک میگفتن و شکر خدارو بجا میاوردن، از هیچکس طعنه و سرزنش و حرفایی که تو این شرایط بهم میزدن نشنیدم البته غیر از غریبه ها که از هیچی خبر نداشتن و دکترا، و همین روحیه م رو بالا می برد. پسرام از خوشحالی پر درآورده بودن... دیگه پسر و دختر بودنش اصلا مهم نبود چه برا خودم چه دیگران...
بخاطر ضعیف بودن بدنم پسرم سه هفته زودتر از موعد بدنیا اومد با وزن دوکیلو، اسمش رو گذاشتم امیر حسین، چون میدونستم فقط لطف خدا و مدد آقا امام حسینه... با بدنیا اومدن امیرحسیینم همه مریضیهای من دود شد رفت هوا...
سالم سالم شدم بطوری که الان هیچ دارویی استفاده نمیکنم و الان پسرم سالشه، هنوز پیش دکترم که تحت نظرش بودم هم نرفتم ...
شده تمام زندگیمون شیطنتاش، بازیگوشیاش، خنده هاش، ورجه وورجه هاش، قند تو دلمون آب میکنه...
باباش میگه اگه میدونستم اینقدر بچه شیرینه مخالفت نمیکردم و چه حیف وصد حیف که دیگه فرصت فرزندآوری رو نداریم سنمون بالا رفته و دیر شده، اگه مریضی به سراغم نمیومد و شوهرم هم مخالفت نمیکرد حالا لااقل هفت هشت تا بچه داشتم.
توصیه من به همه مخصوصا اعضای کانال اینه: «نگذارید دیر بشه انسان از آینده خبر نداره، هزاران هزار اتفاق و مسأله ممکنه بیفته که شما حتی یک درصدش رو هم پیش بینی نمیتونید بکنید. حالا چند سال دیگه، تا خونه دار بشیم، تا ماشین بخریم، تا بریم شهرمون، تا پولدار بشیم، تا فلان مدرک رو بگیریم، تا فلان شغل رو پیدا کنیم وووواینارو بهونه نکنید (چون خیلی زود دیر میشه) پشت سر هم بچه بیارید وبزرگ کنید خدا خودش از همه نظر کمک میکنه، مطمئن باشید...
من خودم عاشق بچه هستم و حوصله بچه رو هم خیلی زیاد دارم، بماند هرجا با امیر حسین میرم میگن نوه ات هست منم با افتخار میگم نه بچه خودمه و چشما گرد میشه از تعجب، و نگاه ها عمیق تر، و من شادتر...
eitaa.com/zendgizanashoyi
#استاد_قرائتی
📌مادرها بچه هایشان را لوس نكنند. یك روز امام باقر علیه السلام فرمود: «شرّ الآباءِ مَنْ دَعاهُ الْبِرُّ اِلَی الاِْفراطِ.» بدترین پدرها آن پدری است كه خیلی بچهاش را لوس بار بیاورد.
❌هر چه بچهاش میخواهد میخرد! هی میگوید اگر نخرم عقدهای میشود! بچه دلش میخواهد! اگر هر چه خواست برایش خریدی اگر فردا چیزی خواست و نخریدی سكته میكند.
✅ بچهها باید با مشكلات آشنا شوند ... بچه باید یك كمی هم غصه بخورد. این پدر و مادرهایی كه هر چه بچهها میخواهند برایشان میخرند بچه هایشان لوس میشوند
⚠️و كسی كه بچهاش را لوس بار بیاورد به فرموده امام باقر علیه السلام بدترین پدر است. بدترین پدرها آن كسی است كه علاقه به بچهاش او را به افراط بكشد.
#تربیت_فرزند
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۱۹۸ #فرزندآوری بسیار خوشحالم که در این جمع با نشاط هستم و حداقل با خانواده هایی که باهم
#پیام_مخاطبین
✅ واقعا غبطه خوردم...
#فرزندآوری
eitaa.com/zendgizanashoyi
#شعری_به_زبان_طنز😁
🔹باز شوهر بی بهانه، با ادایی کودکانه👦
هیکل چون استوانه، میکند غر غر به خانه 😒
🔹یادم آید روز اول، گردنش کج، دست و پا شل 😣
پیش بابا موش میشد 🐀 سرخی اش تا گوش میشد ☺️
🔹دختری افتاده بودم، مهربان و ساده بودم 😊
نرم و نازک، شاد و چابک 👩
🔹چشمهایم همچو آهو عطر موهایم چو شب بو 🌸
میشنیدم از لب او، حرفهایی همچو جادو😳
🔹من غلام خانه زادت، جان دهم هر دم به یادت 😅
گر نیایی خانه ی من، میگریزد روحم از تن 😓
🔹بعد از آن گفتار شیرین، خام گشتم من همانجا🏻♀️
شد به پا جشن عروسی💃 کیک و شام و دیده بوسی😘
🔹بعد از آن دیگر ندیدم، هرگز آن اوقات بی غم 😐
قسمتم یک مرد جانی، اندکی لوس و روانی 😒
🔹بی اراده همچو هالو! پرخور و مغرور و پر رو 🙄
بشنو از من جان خواهر، هر که کرد این دوره شوهر 😐
🔹خاک بر سر گشت و حیران
شد پشیمان، شد پشیمان، شد پشیمان ☹️😂
eitaa.com/zendgizanashoyi
#متن
پیام برای اشتی قررری
💏💏💏
با من که شکسته ام کمی راه بیا…
بالی بگشا گاه و بی گاه بیا…
آزرده مشو بیا گناه از من بود…
گفتم که مقصرم تو کوتاه بیا…
*** بوسه ام را می گذارم پشت در /
قهر کردی، قهرکردم، سر به سر
تو بیا، در را تماما باز کن /
هر چه میخواهی برایم ناز کن
من غرورم را شکستم، داشتی؟ /
آمدم، حالا تو با من آشتی؟ 😜🙈
🌸eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
#تجربه_من ۱۹۹ #فرزندآوری #بارداری_بعد_از_۳۵_سالگی #قسمت_اول سال ۷۴ ازدواج کردم با پسر خاله مادرم
#پیام_مخاطبین
سلام خدمت شما عزیزانِ کانال 🙂
خدا بهتون خیرِ روزافزون بده🌹...هم مدیر کانال و هم دوستانی که تجارب شون رو با ما به اشتراک میذارن...
باور کنید من از این کانال و تجربه دوستان، درسهایی آموختم که تو هیییچ کتابی نمیشه پیدا کرد.
و اما تجربه ی ۱۹۹ 😊
اونجا که خوندم خانم بعد از تحمل این بیماری سخت و تو اون شرایط دوباره باردار شدن😍، اشک توی چشمام حلقه زد. ان شاءالله خیرِ بچه هاتونو ببینید و همیشه سالم باشید.
راستش من تجربه ای از فرزند و فرزندآوری ندارم جز اینکه هنوز در حسرت داشتنِش هستم. امیدوارم دعای خیرِ همتون شامل حالِ من و همسرم هم بشه.
اما در اقوامِ نزدیکِ ما تجربه ی جالبی بود که براتون میگم.
در بینِ فامیلِ ما، مثلِ خیلی های دیگه دو فرزندی مرسوم بود. یکی از اقوامِ ما در حالی که ۲ تا بچه داشتند و خانم ۴۳ ساله و پسر و دخترشون ۲۳ و ۱۸ ساله بودن به طورِ ناخواسته یا به تعبیرِ درست خداخواسته دوباره بچه دار شدن.
الحمدلله دختر و پسرشون خیلی از این موضوع استقبال کردن و حتی آقا پسرشون تو دانشگاهش، شیرینی پخش کرد که مامانم داره برامون یه خواهر یا برادرِ دیگه میاره😂
اما چشمتون روزِ بد نبینه از فامیل که دیگه حرف و تیکه ای نبود که به این بندگانِ خدا بندازن😔
حتی مادرشوهرِ خانم که خانمِ مؤمن و باخدایی بود میگفت باید بچه را سقط کنن😳
اما خوشبختانه خودشون فرزندِ عزیزشون رو هدیه ای از طرفِ خدا😊 میدیدن و با وجودِ اینکه بارداری سختی برای مادر و بچه بود، بچه رو نگه داشتن.
خلاصه اون بچه که یه دخترِ فوق العاده زیبا و باهوش بود به دنیا اومد 😊 و شد عزیز دردونه ی پدر و مادرش و فامیل و از همه جالب تر همون مادربزرگش که میگفت بچه رو سقط کنید.
الان اون دختر خانم ۱۰ سالشه و درحالی که خواهر و برادرش ازدواج کردن، شده مایه ی نشاط و سرزندگیِ پدر و مادرش تو خونه☺️.
باور کنید من با چشمای خودم دیدم که این زن و مرد ۱۰ سال جَوون تر شدن.
عزیزان!
تو این دوره زمونه هیچ امرِ به معروفی بالاتر ازین نیست که دیگران رو تشویق کنیم به فرزندآوری.
خودِ من خیلی وقتا تو فامیل و دوستان این بحث رو باز میکنم و با مثالهای ملموس بهشون ثابت میکنم که فرزندِ کم واقعاً دردِ بزرگیه برا خانواده ها... هرچند بعدش باید حرف بشنوم که: تو اگه بیل زنی باغچه ی خودتو بیل بزن... اما خوب من تحمل میکنم و باز هم از مزایای خانواده های پرجمعیت براشون میگم.
در آخر از همتون التماس دعا دارم و براتون آرزوی موفقیت میکنم.🌷🌷🌷
eitaa.com/zendgizanashoyi
#تجربه_من ۲۰۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
سلام😊
مجدا هستم، مادر هفت کوچولو☺️
من وارد پانزده سالگی شده بودم و داشتم امتحانات سال آخر راهنمایی رو میدادم که رفت و آمد های عمه خانوم به منزلمون زیاد شد، بعد چند وقت متوجه شدم برای پسر عمه اومدن خواستگاری🙈
مادرم بخاطر حس مادری و دلسوزی موافق ازدواج زود من نبودن ولی پدرم میگفتن جوون خوب و مومن که اومد نباید ردش کرد، وقتی پدر بزرگ ها هم موافقت کردن دیگه مادرم چیزی نگفت و مقدمات ازدواج فراهم شد.
هر چند بعضی از اقوام هم مخالف جدی ازدواج من بودن مثل یکی از عمه هام، بقیه هم از دور یه زمزمه هایی داشتن که حالا میگذاشتی دوتا خواستگار بیاد و بره بعد... مگه هول بودید و.... ولی حرف پدرم همون بود و واقعا هم راست میگفت بعدها از آقای پناهیان شنیدم که میگفتن اگر خواستگار خوب اومد و رد کردید، منتظر بهترش نباشید...
موقع تعیین مهریه بزرگترها روی ۲۰۰ سکه توافق کرده بودن که آقای داماد ازون وسط با خجالت گفتن، هم توان پرداختشو ندارم، هم شاید بشه برای عقد بریم محضر آقا و ایشون بیشتر از چهارده تا عقد نمیکنن، عروس خانم راضی هستن به این مقدار؟؟
منم نه گذاشتم نه برداشتم عین این دخترهای هول بلند گفتم بلهههههه😄 و ما بعدش به فاصله شاید دو هفته عقد کردیم...
یه نکته رو درباره سنم بگم، شاید خیلی از شماها الان با خودتون بگید خیلی بچه بودم یا چقدر زود و....
درسته، من صبح روز خواستگاری مشغول دوچرخه بازی بودم، اتفاقا وقتی خواهر کوچیکم رو سوار کرده بودم بخاطر شیطنت زیادیم، با هم افتادیم و سرش شکست😁🙈
ولی اگه قرار بود تو این بازی های بچه گانه متوقف بشم تا بیست سالگی هم ادامه داشت، من با ازدواج هم پخته شدم، هم اتفاقا چون هر دو سن زیادی نداشتیم به تفریحاتمون هم رسیدیم، با هم کوه میرفتیم و.. 😍 (حالا بعدا براتون از بعد ازدواجم بیشتر میگم) کما اینکه هستن تو خانواده خودمون که متاسفانه مادرها با این طرز تفکر که حالا بچه اس و زوده دختر هاشون رو نگه داشتن و الان بالای سی سال دارن و ازدواج نکردن😔
بگذریم.....
خانواده ما اون موقع مشغول ساخت خونه بودن و از نظر مالی در تنگنا، همین باعث ناراحتی مادرم میشد ولی همسر عزیز میگفتن در حد ضروریات کفایت میکنه...
جهیزیه من در عین سادگی، با کمترین وسایل ممکن آماده شد. بخوام یکم جزیی تر بگم بوفه و تلویزیون ومبل و وسایل تزیینی که اصلا نداشتیم، کل وسایل بزرگ من خلاصه میشد تو یخچال و گاز و لباسشویی و اتو، یه سری وسایل برقی آشپزخانه هم بهمون هدیه داده شد که بعضی هاش دوتا بود،
روزهای اول عروسی مون یه خانمی اومد در خونه و تقاضای کمک کرد همسر جان بدو بدو اومد گفت فاطمه راضی هستی اینا رو بدیم و صدقه اول زندگی رو هم اینطوری دادیم 😍☺️
و به این ترتیب اثاث مختصر من بدون چیدمان عروس که با روبان و... هست تو خونه ای چهل و پنج متری که آقا داماد خودش تو حیاط منزل پدری ساخته بودن چیده شد.
روز عروسی من لباس عروس کرایه کردم، به یه آرایشگاه خیلی ساده رفتم و ماشین عروس هم نداشتم چون مسیر آرایشگاه تا خونه یه کوچه هم نبود😊
عروسی ما در منزل صورت گرفت با مختصر مهمان های درجه اول از دو خانواده، این در حالی بود که اکثر دوستان من که همون سال یا یکی دو سال قبل و بعد ما ازدواج کردن، همه در سالن و با تشریفات معمول ازدواج کردن...
ازدواج من شبیه به ازدواج دختر رسول خدا صورت گرفت، این برای من باعث افتخاره و مهم این بود که ما دو زوج عاشق😜 به هم رسیدیم.
این شاید هنجار شکنی محسوب میشد و قطعا سخت بود اما همیشه خوشحالم که راه درست و کار درست رو انتخاب کردم و البته (هذا من فضل ربی)
این نکته رو هم بگم که یکی از علتهایی که باعث میشد من به این سادگی ها رضایت بدم این بود که آدم تو سنین پایین تر کمتر به تجملات و چشم و هم چشمی ها توجه داره.
الان من هم درسم رو خوندم، هم بچه دار شدم و هم تجربه سالها زندگی رو دارم و از خیلی هم سن و سالای خودم جلو ترم☺️
دخترهای خوب سرزمینم ...
امروز هم خیلی ها هستن که پا روی رسم و رسومات خرافی و غلط و دست و پا گیر میگذارن و آینده خودشون رو درست و زود و خوب رقم میزنن، بیاید جزو این خط شکن های پر افتخار باشید😎
eitaa.com/zendgizanashoyi