ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام ممنون از ادمین محترم بابت کانال خوبتون و چالش جالبتون🤗😍
همسر من یک طلبه معمم هستند و از همون اول خیلی مهربانانه با من برخورد میکردند💑 اولین تماس لمسی من و ایشون درست یک دقیقه بعد از عقد بود که همسرم پیشنهاد دادند دستامونو تو دست هم بگیریم👫 و با هم دعای فرج آقا امام زمان رو بخونیم و من با اینکه خیلی استرس داشتم و صورتم سرخ شده بود👧 ولی پیشنهادشونو قبول کردم و بعدش ایشون دستمو گرفتند و حلقمو تو دستم کردند و با هم شیرینی خامه ای خوردیم🍰 و چندتا عکس دو نفره گرفتیم و... 😍😍🙈
هنوز بعد از گذشت هفت سال از زندگیمون و با یک فرزند دختر👨👩👧 هر دو اون شب برامون شیرین ترین شب زندگیمون هست و خواهد بود....
امیدوارم همه زوج ها خوشبخت باشن... 👰👨
#ارسالی
نفیسه بانو❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😄
همسر بنده یه آقای خوش صورت😍خوش تیپ و فوق العاده موفق و جذاب هستن😎.
که به قول خودشون اصلا قصد ازدواج نداشتن😏
ولی مدام دختر خانوما بهشون پیشنهاد میدادن😡😑
ایشون از نیروهای امداد اورژانسن🚑
در واقع اولین رابطه ی لمسی ما🙈قبل از ازدواج بوده😂
توی حادثه ای که چند سال پیش برای من رخ داد😞
ایشون من رو احیا کردن🙄😄
با انجام سی پی آر و تنفس مصنوعی😐...
بعدنا خودشون اعتراف کردن که کمی عذاب وجدان گرفتن ازین که نیروی خانوم همراهشون نبوده😭🤕
واز طرفی تعهد و نوع دوستیه ایشون نجاتِ جون یک انسان بدون در نظر گرفتن جنسیتش رو براشون در اولویت قرار میداده😍😘
اولین دفعه ای که بعد از عقد باهم تنها شدیم🙉
چون فرد مقیدی هستن گفتن همش تو این فکر بودم که بخاطر لمس بدنت باید باهات ازدواج کنم دیگه😏😂
اما در واقع مجذوب زیبایی و اندامم شدن(از دست این مردا😜😅)
ولی بعد ازین که بیشتر منو شناختن دیگه عاشق شخصیت خودِ من شدن و برای ازدواج اصرار داشتن😇👏
اما اولین رابطه حلالمون 😋
همون شب بعد از عقد تو اتاق ایشون بود که منو بغل کردن و اول دستامو گرفتن ودست من رو بوسیدن😘😍
گفتن آرزوم بود که بعد از اینهمه سختی😢
که برای حفظ شخصیت و پاکی و دینم کشیدم😌(که من به قربون صداقتش😚🙏)
خدا یکی مثل تو نصیبم کنه😇
بعد کلی منو بوسیدنو 🙈....
یه زندگی پر از عشق استارت خورد الحمدلله😊.
#ارسالی
بانو❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام اولین روبوسی ما بر میگرده به ۷ سال پیش من یه دختر ۱۷ ساله بودم وقتی بهم محرم شدیم تا یک هفته حتی همسرم دست هم نمیداد
قشنگ توی دی بود و هوا برفی
وقتی توی حیاط میخواست بره یهو برگشت بوسم کنه که کلاه نقاب دارش خورد روی بینیم 😅
و کلی خون اومد 🙈
از اون بامزه تر این بود که رومون نمیشد بگیم چرا اینطور شده و فقط میخندیدیم...😊
#ارسالی
حانیه بانو❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام اولین تماس لمسی منو همسرم کنار سفره عقدمون بود که ایشون سرمو بوسید
بعد که رفتیم خونه شبش همسرم رفتن خونه فردایی ساعت ۱۱ شب پیام دادن که میخوان بیان پیشم خلاصه منم قایمکی😅 درو باز کردم اقامون اومد تو اتاق🙊من چون لباس راحت پوشیده بودم و اقام خیلی سریع اومدن از ترس چادر گذاشتم وقتی منو دید همسرم گفت چرا عین حاج خانوما شدی بعد چادرمو برداشت و من رفتم گوشه اتاق از ترس و خجالت قایم شدم اقام اومد سمتم😢منم داشتم سکته میکردم ازش میترسیدم خلاصه اومد سرمو بوس داد و بغلم کرد وکلی حرف زد میدونست من ازش میترسم بعد بهم گفت هواپیما ترس نداره من گفتم هواپیما چیه 😳 بعد اروم با حرف و نوازش نقاط حساسشو بهم نشون داد که ترس نداره من عین میت شده بودم خلاصه یه عالمه بوسم داد و نوازشم کرد
یهو رفت سمت لبم منم قلبم تند میزد ولی سرمو ناز داد خیلی اروم تو بغلش خوابم برد صبح همه دیدن ماشب با هم بودیم داشتن شاخ در میاوردن که چطوری اقام اومده😂😂😂😂😂😂😂بعد چند روز اومد پیشمو
کم کم استرسم ریخت و حسابی کیف کردیم و یه شب رویایی داشتیم😍😍😍💋💋💋
#ارسالی
بینام ❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
برای چالش اولین تماستون:
راستش من و آقامون هر دومون مذهبی هستیمو وتا لحظه عقد آقامون خیلی باهام خشک و جدی برخورد میکرد و بسیار هم خجالتی بودن و یجورایی داشت بااین رفتاراش منو میکشت😜آخه من خودم همیشه آرزوم بوده که شوهرم همینطور نسبت به نامحرم جدی و بی عکس العمل باشه، شوهر منم با این بی توجهی هاش بیشتر منو تشنه خودش میکرد،یادمه روزی که میخواستیم بریم حلقه هامون رو بگیریم یه کلمه حتی باهم حرف نزدیم، من که از خجالت دائم سرخ و سفید میشدمو شوهرمم چنان میلی برای صحبت بامن نشون نمیداد و بسیار جدی بود😢تا اینکه به محض اینکه عقد کردیم شوهرم محکم دستمو گرفت و ازونجایی که من خیلی استرس داشتم برای اینکه منو آروم کنه(با اینکه خودش سرشار از استرس بود😂) گفت: نبینم خانومم استرس داشته باشه، خلاصه بعد شام و رفتن مهمونا ما داخل اتاق تنها شدیم و شروع کردیم کمی باهم حرف زدن،تا خود صبح هر دومون بیدار بودیم،من از استرس نخوابیدم شوهرم از هیجان، تا اینکه بعد نماز صبح شوهرم طاقت نیاورد و افتاد به جونم حسابی😉😜😂
#ارسالی
بینام❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام و خسته نباشید خدمت شما خواستم منم در مورد این چالش خیییییلی باحالتون خاطره خودمم بگم لطفا تا یه مدت چالش جدیدی نذارید اخه خیلی جالبه آدم تمام خاطراتش یادش میاد😍
اولین لمس منو همسرم برمیگرده به سه سال پیش، روز قبل از عقدمون که توسط پدرم صیغه محرمیت بینمون خونده شد که وقتی از آرایشگاه دنبالم میومد و توی آتلیه بهم محرم باشیم و مدت صیغه محرمیت هم تا ساعت ۴ بود که قرار بود بعدش عقد دائم خونده بشه، وقتی صیغه خونده شد بعدش شوهرم از ذوق سریع میره خونه حالا نمیدونم هیجان زده شده بود آخه بعد از سالها خاطرخواهی بهم رسیده بود و چند بارم جواب منفی بهشون داده بودم فردای اون روز روز عقد منو که به آرایشگاه رسوندن وقتی که پیاده شدم من دستمو دراز کردم و بهش دست دادم که کلی شوکه شده بود و کلی هم ذوق زده شده بود میگفت بعدش انگارتو اسمونا بودم، بعدش هم که دنبالم اومد و رفتیم اتلیه عکس بگیریم وقتی منو برای اولین بار با اون لباس و ارایش دیده بود کلی ذوق کرده بود هی یواشکی نگاه میکرد میگفت کاشکی این خانوم عکاس میرفت و چون شوهرم از عینک استفاده میکنه خانوم عکاس هر دقیقه میومد ازچشمش درمیاورد و دوباره سریع میرفت عینک رو میذاشت که باوضوح ببینه😂 اخرسرهم خانمه عینک رو گرفت باخودش برد که هی نزنه به چشمش اولین بوسه رو هم شب وقتی رفتیم تو خونه جلو مهمونا منو صدا کرد که بیا تو آشپزخونه و اونجا اولین بوسش بود بعدشم که رفتن طرف مردونه کلی ذوق زده بودن و بقیه بهش تیکه مینداختن شب هم که ازگرسنگی زیاد صبر نکردم تا با دوماد شام بخورم چون از استرس صبحانه و نهار چیزی نخورده بودم اونم تو مردانه تنها شامشو خورد😉 شب هم موقع خواب بعدازاینکه دوش گرفتم رفتم تواتاق خودم بخوابم که یهو بقیه گفتن کجا دوماد تواون اتاق منتظره منم کلا یادم رفته بود☺️ با خجالت رفتم اونجا و تا صبح پشت به اقامون خوابیدم اونم از پشت بغلم کرده بود و منم تا صبح از خجالت نمیتونستم این پهلو اون پهلو بشم
#ارسالی
مائده بانو❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱😍😁
سلام خدمت شما و همه اعضای خوب کانال🌹اولین تماس لمسی ما تو شب خواستگاری بود روحانی محل رو اوردیم برا صیغه محرمیت، وقتی صیغه خونده شد، شوهرم انگشتر💍 نشونم تودستم کرد دستاش میلرزید منم که بسیار خجالتی🙈 وقتی هم یادآوریش میکنم دستات میلرزیده هاشا میکنه😆میگه نه، اولین بوسه 😘هم شب بعد خواستگاری وای قلبم میخاست از جاش کنده شه، بخاطر کار شوهرم نظامی هستن هم گفتیم یخورده همدیگه رو بشناسیم نتونستیم زود عقد کنیم دوماه بعد عقد کردیم، که توی این دوماه وای چشتون روز بد نبینه چکارم کرد بابوسه هاش😂 😂 بعد عقد یه روز رفتیم خونه خواهر شوهرم دیدنی، وااااای شوهرم منو بغل کرد و بوس کردن که یهو خواهرش مارو دید من آب شدم از خجالت ولی شوهرم عین خیالش نبود 😬 الان بعد ۷ سال که یادم میاد هنوزم خجالت میکشم😩آخه دوران عقد اصلا خوشم نمیومداز این کارا🙊 شوهرم خیلی مذهبی و سربه زیر من اصلا فکر نمیکردم اینطوری باشه، اطلاعاتم کافی نبود از این بچه مذهبیا که چقد آتیششون تنده😢..😂
#ارسالی
بینام ❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام چالش این دفعه خیلی قشنگه😍
من واقایی هیچ وقت هموندیده بودیم بااین که نسبت فامیلی دور داشتیم همسرم خیلی مذهبی بود ومنم خیلی مقید😊 . برای همین خیلی سنتی وبااعتمادی که به انتخاب خانواده هامون داشتیم قرار ازدواج گذاشته شد. ☺️من شب عقدمون بااین که محرم شده بودیم ازایشون فاصله میگرفتم ازخجالت تا اخرشب 😅. اخرشب وقتی لباسموعوض کردم رفتم یه گوشه وخودموسرگرم زیورالاتی که برام کادو اورده بودن کردم 😜.البته پشت به اقامون.
یهو دیدم دوتادست از پهلو رفت روی 🙈س .ی.ن.ه هام منم یهو بدنم داغ شد از خجالت🙊 وبعد منو بغل کردکه با خودش بلندکنه ببره تورختخواب اما ولم کرد😳 بعدا خودش گفت وقتی بغلت کردم دیدم توچشمات اشک حلقه کرده فهمیدم ترسیدی😉 . رفت اما به دقیقه نکشید برگشت وازم خواهش کرد باهاش برم .منم که چاره ای نداشتم تواون اتاق در بسته😉 کوتاه امدم رفتم .اولش فکرکردم فقط کنارهم می خوابیم وحرف میزنیم مثل دوتا دوست😂 امادیدم شروع کرد به دراوردن لباسام. منم 😳😢واولین نفساشورو گردنم حس کردم 😍خدارحم کرد اون شب عذر شرعی داشتم 😁ولی فرداشبش خونه خودشون تلافیشو سرم دراورد😁😊
خلاصه که اولین رابطه من بایه مرد بود وچه خوب خلقتی خداافریده زن ومرد رو ❤️
#ارسالی
بینام❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
اولین تماس من با همسرم برمیگرده به ۲۰ سال قبل که ۱۵ سال سن داشتم وهمسرم ۲۱ که هیچ چیزی از روابط زناشویی نمی دونستم و فقط یه عشق دوران نوجوانی به همسرم داشتم ❤️و بعد از عقد وقتی تو اتاق تنها شدیم ایشون داشتند خودشون را با دوربین عکاسی سرگرم میکردند و من هم یه گوشه اتاق نشستم و هیچ حرفی هم نمیزدیم تا وقتی خواستند از اتاق بیرون برند و امدند سمتم سریع بدون هیچ حرفی از لپم یه بوسه گرفتند😘 رفتند و من هم فقط مثل یه چوب خشک ایستاده بودم 😓☺️ و خیلی سریع از اتاق رفتند بیرون 😅 دوان خیلی جالبی بود اما حیف که من خیلی سنم کم بود همسرم خیلی اذیت میکردم 😉😅
ممنون از کانالتون خیلی چالشتون جالبه و تاثیر زیادی بر زندگی ما گذاشته تازه یاد گرفتم که چطور باید با همسرم برخورد کنم و زندگیمون از این رو به اون رو شده واقعا تشکر 👌👌👌🌺🌺🌺
eitaa.com/zensgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام در رابطه با چالش ۱....
من و همسریم اولین تماسمون شب عقدمون بود که آقامون بعد مراسم دستمو بوسید😍😍 البته بعدش راحت خابید منم تا صبح یخ کردم از ترس.... چند روز بعدش هم که منو بردن خوابگاه مون.... خاستیم باهم خداحافظی کنیم اقایی ازم خواست دستشو بگیرم و بلندم کرد و کامل منو تو بغلش گرفت و کلی بوسم کرد 💋💋 اون موقع بود که عاشقش شدم... الان چهارسال از اون موقع گذشته ولی هنوز تصور اون لحظه هردوی مارو خوشحال میکنه 😍😍😍ممنون بابت کانال خوب و مفیدتون
#ارسالی
بینام ❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام
اولین تماس من و همسرم ی روز قبل عقد بود رفته بودیم واسه خرید، خواهرشوهرمم همراهمون بود، بعد میخواستیم عکس بگیریم همسرم هی میخواست ب هر بهونه دستمو بگیره من اجازه نمیدادم تا اینکه قرار شد ی جای بلندی عکس بگیریم هرکاری کردم نتونستم بپرم چون چادر سرم بود
همسرم گفت دستتو بده😁 منم گفتم نه😝 بعد ایشون ب زور دستمو گرفت کمک کرد وایستادم واسه عکس
عکس بعدیمونم رو لبه حوض پر ابی بود ک حالتش سه طبقه بود منم از ترس دستشو گرفتم ایشونم کیف میکرد🙈
فرداش بعد عقد رفتیم واسه عکس و فیلم همسرم و فیلمبردارمون از دستم کلافه شد چون نمیذاشتم ژست های مختلف رو انجام بدن😂🙈اوج همراهی من همون دستامون بود ک همسرم واسه تلافی اذیت هام محکم گرفته بود و اجازه نمیداد دستمو بردارم😂😁🙈
#ارسالی
زهرا بانو❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi
ایـدههـا و تـجـربـههـای زنـدگـی
سلام به همه اعضای گل کانال ایده ها و تجربه های زندگی 😍😘🌺 #چالش_رابطه 🙈😍 #چالش_۱ خانوما و آقایون م
✳️#خاطره_اولین_دیدار
#چالش_۱ 😍😁
سلام و خداقوت
کانالتون واقعا جالبه، من به چندین نفر از دوستان متاهل خودم معرفی کرده ام و خودم هم واقعا از مطالب استفاده میکنم.
چالش ۱ که خیلی خیلی باحاله! منم دلم میخواد بگم.
من و همسرم تقریبا دوسال طول کشید تا بهم رسیدیم و هردو بسیار از فراغ هم در عذاب بودیم؛ شبی که عقد کردیم بلافاصله بعد از جاری شدن صیغه حلالیت، دخترخاله ام از ما با تک تک فامیل عکس گرفت و آقای همسر تا میتونست دستش رو دور کمرم مینداخت و محکم به خودش میچسبوند☺️
ولی بعدش که تنها شدیم، نشستیم کنار هم و عکسهای دوربین رو نگاه کردیم (حتی رومون نمی شد بهم نگاه کنیم! ) و دیگه اونا رفتن.
فرداش عروسی دعوت بودیم، من داشتم توی اتاقم آماده میشدم که شنیدم خواهرم بلند گفت: "زهرا ما رفتیم، شما با هم بیایید!! " (شما؟!!!! داشتم شاخ در میآورم. فهمیدم که آقای همسر اومده و خانواده هم خونه رو خالی کرده اند برای ما. منم پیرهنم از پشت زیپ داشت و لازم بود کسی ببنده. حسابی از دست خانواده شاکی بودم که منو توی اون وضعیت قرار داده اند. با یه قیافه که دارم از خجالت آب میشم و به شدت مضطرب رفتم پیش شوهرم و گفتم که زیپ لباسم رو لطفا ببند. اونم بست و یواش دوشم و بوسید و منم فرار کردم💃😅
ولی شب توی راه برگشت یه جای خلوت توی جاده - تالار خارج شهر بود - ماشین رو نگه داشت و حسابی بوسم کرد😎💋😓و منم حسابی خجالت کشیدم و قلبم اومد توی دهنم.
منو برد رساند دم خونه مون و رفت.
از اونجایی که خانواده همسرم در شهر دیگری زندگی میکردند و فقط اون شب تهران بودند و خونه ای که توش بودند فقط یه اتاق داشت، من فکر کردم که چون خانواده اش فردا میرن خوبه که به احترام اونها شب بروم پیششون بخوابم. زنگ زدم و گفتم بیاید دنبالم و منو ببره. اونم دوق زده اومد. از اونجایی که دامادشون و خواهرشوهر مجردم و مادربزرگشون هم بودند، فکر میکردم توی دو اتاق زنانه مردانه بخوابیم. ولی اون نامردا😬 من و آقای همسر را توی یک اتاق انداختند و منم رختخواب رو با فاصله انداختم و خوابیدم. تا در اتاق بسته شد، همسر با دستهای پرتوان تشک منو سمت خودش کشید! 😃 و منو بوسید و همه لباسهای خودش و منو یکی یکی ....🙊 من کاملا هنگ کرده بودم اصلا انتطار نداشتم. همین که کنارش دراز بکشم و دستش رو بگیرم برام کافی بود. بهش گفتم اگه مردها هم مثل زن ها اینقدر حیا داشتند، نسل بشر همون اوایل منقرض میشد😅😂
#ارسالی
زهرا بانو❤️
eitaa.com/zendgizanashoyi