بزرگترین آزمــــون ایمان،
زمانی است که وقتـــی چیزی را
میخواهید و به دست نمیآورید،
با این حال قادر باشید که بگویید:
"خدایا شــکرت"!
♧♡♧
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
سه پند #لقمان_حکیم به پسرش :
💐در زندگی بهترین غذا را بخور ...
در بهترین رختخواب جهان بخواب ...
در بهترین خانه ها زندگی کن ... پسر گفت :
ما فقیریم چطور این کارها را بکنم ؟
✍لقمان :
اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری ،
هر غذایی ، طعم بهترین غذای جهان را میدهد .
اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی ،
هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است ،
و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری ،
و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست!
♧♡♧
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
.
⇩خیلي ⇩
⇩ سخته ⇩
⇩ یڪیو ⇩
⇩ به اندازه ئ ⇩
⇩ وجودت ⇩
⇩ دوست ⇩
⇩ داشته ⇩
⇩ باشي ⇩
⇩ بعدش ⇩
⇩ با تمام ⇩
⇩ توانت ⇩
⇩ بخواۍ ⇩
⇩ فراموشش ⇩
⇩ڪني ⇩╭┈───
♧♡♧
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
واقعیت های زندگی ممکن است تلخ باشند
اما رویای زیبا میتواند مرحمی بر زخم های
جامانده بر لطافت و احساس باشد
تردید نکن که نقطه آغاز هر موفقیتی
رویا پردازی یک انسان بود
♧♡♧
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
یه چیزی باید باشه
که تو رو به زندگی سنجاق کنه
یه جایی...
یه دلیلی...
یه آدمی...
♧♡♧
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روانشناسی میگه؛
کسی که برای چیزهای کوچک، گریه می کند،
بی گناه است و قلب پاکی دارد ...
اگر کسی سر مسائل احمقانه و کوچک عصبانی می شود،
به عشق نیاز دارد ...
اگر شخصی بیش از اندازه می خندد
از درون تنهاست ...
اگر کسی زیاد میخوابد
غمگین است ...
اگر کسی کم و سریع حرف می زند
رازی را پنهان می کند ...
اگر کسی نتواند به موقع
تصمیم گیری کند شخصیت ضعیفی دارد ...
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست ❤️
#قدسیه
🌸🍃🍃🍃 پارت ۶۱
من احساس میکردم دیگه بچه تو شکمم پرشهای ریزی میخوره سه ماهم تمام شده بود و وارد چهار ماهگی شده بودم عشرت خودش موند با کارهای عروسیش! اما از ترسش با من کاری نداشت بعد از اینکه حالم بهتر شد یکروز به صغری بیگم گفتم پاشو برو رقیه رو خبر کن ولی نگوکه من فرستادمت بگو بیاد ببینه من در چه حالم ! صغری بیگم یواشکی به بهانه نونوایی سراغ رقیه قابله رفته بود و بعد از اینکه صغری بیگم به خونه اومد چند دقیقه بعدش رقیه قابله اومد تا وارد خونه شد گفت ؛عروس کجایی ؟ عشرت گفت دادو قال نکن برو تو اتاق خودش کپیده ! بعد دوباره گفت ببین اون توله اش سالمه ؟ تا بساط خوردوخوراکش رو جمع کنه …
پاشه بیفته به کار !!! رقیه اخمی کردو گفت فعلا از اتاق بیرون برید ببینم ، بعد بهتون میگم چه خبره ! عشرت از اتاق بیرون رفت ... گفت قدسی تو وضعیتت عالیه ولی من به عشرت میگم که نبایدزیاد کارکنی تا ازدست این عفریته خلاص بشی ..رقیه تا در اتاق رو باز کرد گفت ؛عشرت خانم کجایی بیا ببینم ،عشرت اومد جلو در گفت تمومه کارش حالادیگه میتونه پاشه و به کارها برسه ؟ رقیه گفت نخیر هر لحظه احتمال اینکه براش اتفاقی بیفته هست زیاد نمیتونه کار انجام بده سعی کن کارهات رو بدی دخترت انجام بده …وبعد از کلی سفارش از خونه بیرون رفت به محض اینکه رقیه پاش. رو از در بیرون گذاشت گفت پاشو ببینم که خیلی کار داریم گویا شمسی گفته آخر این ماه عروسیه ما هم میخوایم جهیزیه ببریم بلند شو و از اتاقت بیرون بیا .صغری بیگم گفت خانم جان مگه ندیدی رقیه خانم چی گفت ؟ عشرت گفت غلط کرد ما کلی کار داریم..من بعدا تو مطبخ به صغری بیگم گفتم که من حالم خوبه ولش کن کمک میکنم مگه تو نمیدونی چقدر این زن حساسه .روزهای آماده کردن جهیزیه هم گذشتن عشرت هفت دست رختخواب به عفت داد و چندین طَبق ظرف و مس آماده کرد و یک فرش دستباف وصندقچه لباس و …از این جور لوازم رو به دخترش داد روز جهیزیه همرو خبر کرد تا تو فامیل خودی نشون بده و بگه که چیا خریده تمام وسایل به خونه شمسی برده شد وطبق رسم قدیم از جهیزیه( سیاهه )یا همون لیست گرفت و به خانواده داماد داد اونجا بود که شمسی جلو همه گفت عشرت نیم کیلو طلا روبه دخترت دادی یانه ؟
بعد عشرت گفت من گوهر یکدانه و دُردانه ام رو بشما دادم ،طلا کجا بود اون دروغ مصلحتی بود
شمسی گفت ؛ بیخود ! دروغ مروغ رو بزار کنار حرف زدی رو حرفت وایسا ،آدم نباید اول بسم الله به هم دروغ بگه وعشرت در مانده جلو همه فقط نگاه میکرد
ادامه دارد....
┄┄┄┅┅𑁍🖤𑁍┅┅┄┄┄
#قدسیه
🌸🍃🍃🍃 پارت۶۲
عشرت سر خورده شده بود اولِ کار حسابی خیط شده بود همهء جهیزیه رو چیدن و قرار بود که چند روز بعد عروسی باشه اونروز شمسی و دختراش و کارگرش سکینه برای ناهار حسابی از مهمونها پذیرایی کردن بعد شمسی گفت عفت یاد گرفتی به این میگن دستپخت ! سلیقه ! باید یاد بگیری که مثل دخترام باشی از خوردن و خوابیدن خداحافظی کنی عفت سرش پایین بود و حرف نمیزد بعد به طعنه گفت مثل دختر کدخدا باسلیقه
وصبور باشی بعدچشمکی بمن زد …عصرکه شد همگی حاضر بودیم تا به خونمون بیایم شمسی گفت فردا برای اینکه عفت رو اصلاح ابرو کنن آرایشگری خبر کردم که به خونه خودتون میاد ومنو گلبهاروگلنسا هم باهاش میایم .همه بخونه هامون برگشتیم ،بعد از اینکه به خونه اومدیم عشرت هی در اتاق بالاو پایین میرفت دستهاشو به هم می مالید آروم و قرار نداشت و میگفت نیم کیلو طلا چی بود که از دهنم پرید باید فکری کنم چاره ایی بیاندیشم
کمی که فکر کرد گفت یافتم !یافتم! کلحسین تازه وارد خونه شده بود رضا خسته در کنار اتاق لم داده بود و برادر شوهرم حسن رفته بود تو حیاط که دست و رویی بشوره یهو عشرت به کلحسین گفت راهشو پیدا کردم و خودمو از دست شمسی نجات دادم ،کلحسین گفت خدا لعنتت کنه زن که دهنت رو بی موقع باز کردی حالا باید کلک بزنی و دروغ بگی گفت مرد به یکی از کارگرهات میگی طلاهای مرا در خانه اش نگهداری کنه بعد نیمه های شب من فریاد میزنم دزد ! دزد
این خبر سریع در روستا میپیچه وگوش به گوش به شمسی میرسه منم خودمو به غش میزنم که چهار تا همسایه ببینه و بره به شمسی بگه با اینکار دیگه از شر شمسی خلاص میشم !!! کلحسین گفت الحق که شیطون رودرس میدی ..اونشب رضا طلاهای عشرت رودر دستمالی گره زد و شبانه به خانه کارگر کل حسین برد و گفت این بسته در خونه تو به امانت بمونه و هرگز بهش دست نمیزنی …عشرت هی بشگن میزد و قر میداد و میگفت ؛شاختوشکستم شمسی ..ومن در دلم میگفتم خدا رسوات کنه زن چقدر تو شیادی ..شام که خورده شد عشرت گفت شب نترسید که من میخوام جیغ بزنم ما به اتاقمون رفتیم گفتم رضا این روزهای سخت من کی تموم میشه ؟ من کی از دست این زن نجات پیدا میکنم ؟ گفت کی تا آخر خونه پدرش مونده که من بمونم صبور باش خدا بزرگه ..
نیمه های شب بود با اینکه کلک شمسی رو میدونستم با صدای جیغ جیغ عشرت از خواب بیدار شدم فریا میزد !دزد ، دزد صندوقچه طلاهامو برد بعد گفت همه به حیاط بیاین با صدای کلفتش همه اهالی ده بیدار شدن و با چوب بسمت خونه ما اومدن فریاد میزدن وایسا ..نامرد کجا میبری !
ادامه دارد....
┄┄┄┅┅𑁍🖤𑁍┅┅┄┄┄