•📝🌺•
#بخون_رفیق 🎄
همهی ما باید کسی را داشته باشیم که وقتی یک روز، روزِ ما نبود؛ بنشینیم رو به رویش و غرغر کنان از سیر تا پیازِ تمامِ بد بیاری هایمان را برایش تعریف کنیم و او هم لبخند به لب گوش کند و پایانِ هر جمله مان بگوید «حق داشتی پس اینقد عصبی بشی، حالا ولش کن مهم نیست، فدایِ سرت».
میدانید آدم هرچقدر هم قوی باشد، باید کسی را داشته باشد که حالِ بدش را بفهمد. که نگذارد به حالِ خودش بماند.
┄┅┅┄┅✽♥️✼┅┄┅┅┄
┄┅┅┄┅✽♥️✼┅┄┅┅┄
♧♡♧
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
برای اینکه قهرمان زندگی خودت باشی ، لازم نیست حتما تو زندگیت اتفاقای فوقالعاده بیفته یا اینکه جوون باشی یا خیلی خاص
میتونی خودت باشی و فقط زندگی کنی .
- ز
♧♡♧
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
قوی باش
تا کسی شکستت نده
نجیب باش تاکسی تحقیرت نکنه
خودت باش تا هیچکس فراموشت نکنه
🕊
♧♡♧
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
---✿❀🍃🌸🌼🌸🍃❀✿---
کپی مطالب فقط با لینک کانال مجاز است ❌
#قدسیه
🌸🍃🍃🍃پارت۲۳۶
نمیدونم چه حس کنجکاوی در من بود که حتی دوست داشتم برم جلو راهشون ..اما به خونه موندن بسنده کردم چشمم به ساعت بود ونگاهم به در …
غروب بود که حاج خلیل و رضا از کارخونه اومدند
بوی غذا خونه رو پر کرده بود یهو رضا گفت به به چه کردین !! خانمهای خونه …
حاج خلیل گفت عفت خانم همینقدر با سلیقه اس
اما عفت گفت نخیر اینها همه کار قدسی جان هست
داشتن با هم تعارف میکردن که صدای زنگ خونه توجه همرو بخودش جلب کرد ..
من بدو بدو بسمت در ورودی رفتم حاج خلیل گفت خیر باشه مهمون داریم ؟ من زود گفتم بله آقاجان اونهم چه مهمانی ! قطعاً شما خوشحال خواهی شد ..اما حاج خلیل بی خیال بسمت آشپزخانه رفت
سیما وارد حیاط که شد به درو دیوار خونه نگاه میکرد و حالت بغض داشت وقتی وارد اتاق شد منو عفت دست دور گردنش انداختیم و بوسش کردیم بعد من گفتم من قدسیه هستم و ایشون هم عفت همسر حاج آقا ! سیما نگاهی به عفت کردو گفت خوبی ، عفت هم با خوشرویی گفت خوبم خوش آمدی یهو سیما گفت بابا کجاست ؟
منگفتم آقاجان خبر نداره شما اومدین میخواستم سورپرایزش کنم .سیما گفت وای الان بابام سکته میکنه که !!!بعد دوتا پسر خوش قد و بالا وارد شدن خیلی با ادب جلو آمدن و با لبخند یکی گفت سینا هستم یکی گفت منم شایانم …
من صدا زدم آقاجان بیاین مهمونهاتون رو ببینید !
سیما یهو زد زیر گریه ،آقاجان بیرون آمد و یهو گفت سیما بابا تویی ،،،هردو همدیگرو بغل کردن و زار میزدن پسرها هم اشکشون از گوشه چشماشون روان شد ..سیما گفت بابا هرچی دلت میخواد بمن بگو من بی معرفت ترین دختر روزگارم !
دوباره ! سه باره ! هی بوسش میکرد هی میگفت آخ بابا جونم چقدر پیر شدی ! هممون اشک
می ریختیم لحظه قشنگی برای آقاجان بود
یهو پسرهارو بغل کردمیگفت بی معرفتا پاک واسه خودتون مردی شدین هیچ نگفتین بابا بزرگی هم دارین ؟ فقط فکر مادر بزرگتون بودین ؟
ادامه دارد...
┄┄┄┅┅𑁍❤️𑁍┅┅┄┄┄
♥️🍃
دنیای عجیبی داریم !!!
یک نفر
حتما باید رفته باشد
تا دوستش داشته باشیم...!
💕@zendgizibaabo💕
#زندگی_زیباست♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ:
ﻏﺮﻭﺭ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﯽ ﺑﺎﺍﺭﺯﺵ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺳﺖ
ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﺁﺳﺎﯾﺶ ﻭ ﺁﺭﺍﻣﺶ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﻏﻢ ﻭ ﺩﺭﺩ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﺖ، ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻡ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺳﺖ، ﻟﺰﻭﻣﺄ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ .
ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺍﺧﻼﻗﺶ ﺗﻨﺪ ﺍﺳﺖ، ﺟﻨﺴﺶ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯾﻦ ﺷﺎﻧﺲ ﺗﻮﺳﺖ
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
💫@zendgizibaabo💫
#زندگی_زیباست♥️
♥️🍃
انسانهایی که هدف دارند،،،
حتی راه رفتنشان هم با دیگران فرق دارد.
حتی حرکات چشمشان هم بی هدف نیست.
از دور می توان تشخیص داد که کدام انسان دارد وقت تلف می کند و کدام آمده تا کار بزرگی انجام بدهد !
در خیابان دقت کنید و ببینید چقدر انسانها سوار بر پاهایشان می شوند و بی هدف راه می روند.
در عین حال به وقار راه رفتن بزرگان دقت کنید.
💕@zendgizibaabo💕
#زندگی_زیباست♡
هدایت شده از سمیرا پورسلیمان لنگرودی
#قدسیه
🌸🍃🍃🍃پارت ۲۳۷
عفت با مهربونی گفت نمیگم منو مثل مادرتون بدونید نه ! امااینجا خونه پدرتونه همه جاش رو هم بلدین هرجا دوست دارید وسایلهاتونو بزارید راحت باشید بعد با صوتی ضعیفتر از قبل گفت در اصل صاحب خونه خودتونید …سیما نگاهی بصورت عفت انداخت گفت ؛بله تمام جای جای این خونه برام آشناست ! تمام خاطرات کودکیم تواین خونه بوده بعد رو کرد به حاج خلیل گفت راستی بابا چطور تا الان عوضش نکردی ؟ اونم نگاهی بهش انداخت و گفت بابا جان تنها امیدم به این بود که شاید یکروز توبرگردی و در اتاقت استراحت کنی ،من هنوز به اتاقت و وسایلات دست نزدم گفتم شاید یکروز بیای و سراغشون رو بگیری …
سیما گفت بسه دیگه بابا ،جیگرمو آتیش نزن خودم میدونم چه غلطی کردم ..سیما به پسرهاش گفت چمدوناتون رو بیارید تو اتاق خودم .بیاین تا دونه دونه خاطراتم رو براتون تعریف کنم …من با اشتیاق مشغول نگاه کردن به این دختر بودم که چطور با شادی از همه چیز تعریف میکرد با خودم گفتم پس چطور دلش اومده اینسالها بخونه پدرش نیاد و چطور روش شده از پدرش ارثبخواد؟
بخودم گفتم شاید یکروز به تمام سوالاتم پی ببرم …
اتاق سیما خودش بقدری بزرگ بود که هر سه تاشون میتونستن براحتی اونجا باشند اما حاج خلیل گفت سریعتر یک اتاق هم به پسرها بدید که راحت باشن اونشب میز شام شیکی چیدیم و حسابی از سیما و بچه هاش پذیرایی کردیم بعد از شام آقاجان بمن گفت دخترم ! یهوسیما گفت جانم باباجان
و من باخجالت گفتم بله آقاجان سیما شوکه شده بود یهو حاج خلیل گفت من با این دخترم بودم قدسیه ! کسی که برای من جای خالی تو را پرکرد و به زندگی من روح بخشید وگرنه من مرده بودم
سیما کمی مأیوسانه نگاه کرد من ازجا بلند شدم گفتم الهی قربونت برم مبادا ناراحت بشی تو جیگر گوشه پدرت هستی اما من دلم رو فقط به پدرت خوش کردم که بگم آقاجان !! بیا که حرف برات بسیار دارم .اما نه امشب ! چون شما خسته اید بگذار استراحت بکنی تا بعداً همه چیزرو برات تعریف کنم ..اونها به اتاقشون رفتن آقاجان با خوشحالی گفت بگین ببینم حالا کار کی بود که امشب قلب منو به قلب دخترم وصل کرد ؟ گفتم کار عفت بود که نگرانی شمارو دید و بمن رو آورد کارم رو انجام دادم بعد با خنده گفت میدونستم کار دخترشجاع و قوی خودمه ! روح پدرت شاد که همچنین دختری تربیت کرده ازت ممنونم
ادامه دارد....
┄┄┄┅┅𑁍❤️𑁍┅┅┄┄┄
هدایت شده از 🧠دانستی ها🧠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📸
⭐ شب هنگام
در آرامش خیال به رویاهایت بنگر
گویی که آنها را در دستانت داری
به خالقی که به تو
ذهنی قدرتمند عطا کرده
ایمان داشته باش
و به فردایی روشن امیدوار باش
شبتون پُر از نور الهی...
#شبتونبخیروآرمش...🌙
💞@danestanizib💞
دانستنی 🧠