‹‹بسمربالشهداءوالصدیقین.. 🌺🍃•°››
#چـلهزیـارتعـاشـوراوتـوسـلبه40شـهیدعزیز.. 🕊🌱
روزشمارچـــله:
📆جمعه روز #بیست_ویکم
چله زیارت عاشورا توسل به شهدا و صدیقین
🔸امروز متوسل میشویم به #شهیدهادی_ثنایی_مقدّم و با خواندن زیارت عاشورا به این عبد صالح خداوند ارتباط قلبی برقرار میڪنیم و برای سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان حضرت صاحب الزمان (عج) دعا میڪنیم و میخواهیم این لیاقت را پیدا ڪنیم بتوانیم برای زمینهسازی ظهور امام زمان (عج) اقدامی هرچند ڪوچڪ و مختصر انجام بدهیم و حاجتروایی عزیزانی ڪه در این چله شرڪت میڪنند؛ قربة الی الله.
ان شاءالله زندگی نامه این شهید والامقام را در ڪانال قرار میدهیم و الهیی که معجزه شهدا را در زندگیتون ببینید.. 😍🌱
با تشڪر از همراهی همه شما بزرگواران
اجرتون با شهدا الهی ڪه شفاعت شهدا شامل حالتون بشه آمین.. 🤲🏻☺️❤
#امام_زمان
#التماسدعایفرج..
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤍🍃'
زیارت عاشورا آسان 🌈.pdf
1.2M
📜 متن و ترجمه Pdf
🕌 زیارت عاشورا امام حسین (ع)
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدهادی_ثنایی_مقدم
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
حمید داودآبادی در خاطره خود میگوید: آقا در بین صحبت هایش فرمود: «تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.» وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم
اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه «مسعود ده نمکی» و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت، هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمع کوچک مان به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد. تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور «عطاالله مهاجرانی» وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود.
مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب «یاد یاران» با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود. آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت.
از شهید «سیدمجتبی هاشمی» که فرمود: «آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت.» تا شهید «عباس بابایی» که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد.
شهید «محمود کاوه» که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ...
هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید «علی اشمر» – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود:«آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم.» و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود.
از بقیه بگذریم.
همه اینها را گفتم تا به این جا برسم.
آقا در بین صحبت هایش فرمود:
«تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم.»
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.
دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت:
«حتما باید شما اون عکس رو ببینید.»
سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: «شما برو اون عکس شهید رو از اطاق من بیار.»
که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد.
کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.
آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که «موسسه میثاق» منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.
عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:
«شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم.»
ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم «حسین بهزاد» افتادم.
چندی قبل از آن، حسین همان عکس را نشانم داد و نکته بسیار مهمی را تذکر داد. آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و ...
به آقا گفتم:
«آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند.»
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم:
« این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گرد و خاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است.»
با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود:
« الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله »
دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد
چندی بعد در یکی از خبرگزاریها مطلبی پیرامون این شهید به همراه نامش منتشر شد که باعث گردید این تصویر این شهید از گمنامی در بیاید.
هادی ثناییمقدم یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دیماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت
ظاهرا در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهدای کشورمان برپا بوده است. مادر شهید ثناییمقدم به تصاویر شهدا نگاه میکند و به یک عکس خیره میشود و ناگهان فریاد میزند این هادی منه.... این هادی منه
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدهادی_ثنایی_مقدم
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
مادر شهید ادامه میدهد: تا به امروز کسی نفهمید جنازه هادی چه شد، عدهای میگویند احتمال دارد خمپارهای به کنار جنازه او یا روی خاکریز خورده باشد و خاک بر سر جنازه مطهر او ریخته باشد و همین باعث آن شده باشد آمبولانسها جنازه او را پیدا نکنند.
در پایان مادر شهید: اکنون 5 سال از این ماجرا میگذرد، من به بنیاد شهید مراجعه کردم اما متاسفانه تاکنون نه خبری از جنازه هادی شده و نه از عکاس آن عکس. من هم با توجه به کهولت سن و بیماری به پیگیری برای پیدا کردن عکاس آن عکس ادامه ندادم.
در وصیت نامه این شهید آمده است؛ پدر و مادر و برادرجان و خواهران مهربانم چگونه میتوانم مشاهده کنم که هر روز عدهای از بهترین یاران و جوانان به شهادت میرسند و من به کارهای روزمره مشغول باشم. میدانم که از دست دادن من شاید سنگین باشد مگر غم از دست دادن حسین (ع) برای حضرت زینب (س) سنگین نبود. مگر امام حسین (ع) نفرمودند که اگر با کشته شدن من اسلام زنده میشود ای شمشیرها بشتابید به طرف من پس این جان ناقابل ما در مقابل اسلام بزرگ و عزیز چه ارزشی دارد.
مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبههها جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب زینب را بدهید. جوانان حزبالله مبادا در غفلت بمیرید که مولای متقیان علی (ع) در محراب عبادت شهید شد، مبادا در رختخواب ذلت بمیرد که حسین (ع) در میدان رزم با هدف شهید شد. مبادا در حال بیتفاوتی بمیرد که علی اکبر در میدان نبرد با هدف شهید شد، انسان مومن تنها با ایمان به خدا میتواند به میدان جهاد برود و سعادتمند شود و دشمنان خدا را از میان بردارد. 65/08/25
شهید هادی ثنایی مقدم در تاریخ 11تیر 1351 در شهرستان لنگرود بدنیا آمد. این نوجوان بسیجی در تاریخ 65/10/23در منطقه عملیاتی شلمچه به فیض شهادت نائل آمد اما هیچوقت جنازه او به وطن بازنگشت
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدهادی_ثنایی_مقدم
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
«مرضيه محبي مقدم لنگرودي» مادر شهید «هادی ثنایی مقدم» درباره خصوصیات شهید به خبرنگار ایسنا ميگويد: هادی، جوانی با ایمان و اهل عبادت بود و به امور دینی بیشتر اهمیت میداد. در آن زمان ما در «چمخاله» زندگی میکردیم. یک روز هادی شناسنامه برادرش که دو سال از خودش بزرگتر بود را برداشت تا بیخبر از ما برای عزیمت به جبهه ثبتنام کند ولی مسئولان متوجه شدند که شناسنامه خودش نیست.
هادی همیشه فکر میکرد که چه راهی برا جبهه رفتن پيدا كند. هر روز با پول تو حبیبیاش كه به او ميدادم برای خودش لباس جبهه میخرید و در خانه یکی از دوستانش مخفی میکرد تا زمان اعزام بپوشد.
بسیار مهربان بود. به پیرزنی که در محله ما زندگی میکرد از پول خودش نان و سیب زمینی و سبزی میخرید و به کسی هم چیزی نمیگفت.
روزی که میخواست عازم جبهه شود بعد از ناهار بلافاصله از خانه بیرون رفت. شک کرديم که این موقع ظهر کجا میرود. من و برادرش به دنبالش رفتیم. دیدیم رفت خانه یکی از دوستانش. وقتی که بیرون آمد آن قدر لباس پوشیده بود تا خودش را بزرگ نشان دهد. اول نشناختمش. به طرف سپاه میرفت. متوجه شدم که میخواهد به جبهه برود. پسر بزرگم رفت دنبال پدرش. وقتی به او گفتیم لااقل درس و مدرسهات را تمام کن بعد برو، گفت: من باید بروم انتقام دایی و آقای مردانی (یکی از همسایههایمان که شهید شده بود) را بگیرم.
هادي بعد از گذشت 45 روز از رفتنش به جبهه به مرخصی آمد. برای ادامه تحصیل او را در کلاس دوم راهنمایی ثبتنام کردم تا به مدرسه برود. هوا سرد شده بود. طبق معمول هر سال برای بچهها کلاه و ژاکت بافتم. وقتی که کاروان محمد رسولالله(ص) از شهر چمخاله عازم جبهه بود، هادی آرام و قرار نداشت، آماده رفتن شد. لباسهایی که بافته بودم را داخل ساکش گذاشتم و او رفت و دیگر برنگشت.
بعد از عملیات،همه بچههای همسایه که با او رفته بودند، برگشتند. اما خبری از هادی نشد. وقتی از دوستانش پرسیدم،گفتند: ماشین جا نداشت،هادی نیامد ولی چهره آنها چیز دیگری را نشان میداد. چند هفته از این ماجرا گذشت ولی از هادی خبری نشد. خیلی نگران بودم تا اینکه یکی از رزمندگان که در آن کاروان حضور داشت را به طور اتفاقی دیدم و به او گفتم اگر پسرم شهید شده به من بگوید. طاقت شنیدنش را دارم. گفت: هادی شهید شد و پيكرش به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. آن روز هادی یک بارانی آبی به تن داشت و پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانسها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانس تعدادی از شهدا را به پشت خط آورد ولی خبری از هادی نبود.
تا به امروز کسی نميداند پيكر هادی چه شد؟ عدهای میگویند احتمال دارد خمپارهای به کنار جنازه او یا روی خاکریز خورده و خاک بر سر رويش ريخته و همین باعث شده تا آمبولانسها او را پیدا نکنند.
سالها از این ماجرا گذشت و از هادی تنها یک مزار خالی باقی ماند. در یکی از روزها به زیارت مزار فرزندم به گلزار شهدا رفتم. در مزار، نمایشگاه عکسی از شهدا برپا بود، به تصاویر شهدا نگاه کردم تا عکسی مرا به خود جلب کرد و با کمی دقت متوجه شدم که این عکس پسرم است.
بلافاصله به سمت مسئول نمایشگاه رفتم و از او پرسیدم این عکس را از کجا آوردهاید؟ و چه کسی این عکس را گرفته است؟ هیچ کس نمیدانست صاحب این عکس و عکاس آن کیست. اما من مطمئنم که این عکس متعلق به هادی است چون من با دستان خودم این کلاه را برای او بافتم.
پنج سال از روزي كه عكس هادي را ديدهام ميگذرد. به بنیاد شهید مراجعه کردم اما متاسفانه تاکنون نه خبری از جنازه هادی شده و نه از عکاس آن عکس. من هم با توجه به کهولت سن و بیماری توان پیگیری ندارم.
در وصیتنامه این شهید هاديثنايي مقدم آمده است: پدر و مادر و برادرجان و خواهران مهربانم چگونه میتوانم مشاهده کنم که هر روز عدهای از بهترین یاران و جوانان به شهادت میرسند و من به کارهای روزمره مشغول باشم... مگر امام حسین (ع) نفرمودند که اگر با کشته شدن من اسلام زنده میشود ای شمشیرها بشتابید به طرف من. پس این جان ناقابل ما در مقابل اسلام بزرگ و عزیز چه ارزشی دارد.
مادران، مبادا از رفتن فرزندانتان به جبههها جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب زینب (س) را بدهید. جوانان حزبالله، مبادا در غفلت بمیرید که مولای متقیان علی (ع) در محراب عبادت شهید شد. مبادا در رختخواب ذلت بمیرد که حسین (ع) در میدان رزم با هدف شهید شد. مبادا در حال بیتفاوتی بمیريد که علی اکبر(ع) در میدان نبرد با هدف شهید شد. انسان مؤمن تنها با ایمان به خدا میتواند به میدان جهاد برود و سعادتمند شود و دشمنان خدا را از میان بردا
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدهادی_ثنایی_مقدم
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه مادر شهید هادی ثنایی مقدم و ماجرای عکس شهید
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدهادی_ثنایی_مقدم
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
🌷دعـــــــــــای فـــــــــــرج🌷
بسمِـ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمـ
الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ🤲🌷
🌷الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب ڪبرۍ سلام الله علیها🤲
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهیدهادی_ثنایی_مقدّم
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╮ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯