🕊
آنچه روشن کند روزهای مرا،لبخندزیبای شماست.🌱
✋سلام برشما همسنگران و دوستداران شهـــــداء ⚘️
امروزهرچی کارخیراز دستت برمیاد ازطرف رفیق (شهیدمجید بابایی زاده )
برای امام زمانت انجام بده،🌿
شهادت نصیبتون
الهی به مظلومیت سیدالشهدا (ع)آمین🤲
یاعلی مدد
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
زندگینامه شهید در سال 1362،
در اندیمشک و در خانواده باباییزاده، پسری به دنیا امد که نام او را "مجتبی" گذاشتند.
مجتبی بعد از پایان دوره متوسطه و اخذ دیپلم با اشتیاق فراوان با پوشیدن لباس سبز سپاه وارد این یگان مقدس شده
و زندگیش وارد مرحله جدیدی می شود.
در بدو ورود به سپاه یگان مخصوص "صابرین " را برای خدمت برگزید
و چندین سال آموزش های سخت و طاقت فرسا را با موفقیت پشت سر گذاشت این آموزش ها از او تکاوری دلاور و شجاع ساخته بود
در رزم و جنگ به گفته همرزمان و فرماندهانش از قویترین و باهوشترین
نیروهای عملیاتی محسوب می شد و دارای قدرت عملیاتی بالایی بود.
فرزند قهرمان اندیمشک در تاریخ 1390/6/13 در عملیات پاکسازی مرزهای شمال غرب کشور از وجود اشرار و گروهک تروریستی پژاک در ارتفاعات جاسوسان در نبردی سخت به آرزوی دیرینش رسید
در حالی که ذکر "یا علی بن ابی طالب" بر زبان داشت، به فیض شهادت نائل شد.
پیکر پاک این شهید در بهشت زهرای اندیمشک در جایی که آرزوی دفن شدن در آنجا را داشت
در کنار پسر عمه اش فرمانده شهید عزت الله حسین زاده آرام گرفت.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
🌷
═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
♦️همسر شهید بابائی زاده از دوران کوتاه عاشقی با مجتبی روایت می کند:
مجتبی دوران نوجوانی در مغازه پارچه فروشی کار میکرد.
او را اولین مرتبه آنجا دیدم. یک پسری که تازه دوران نوجوانی خودش را پشت سر گذاشته بود
و یک ته ریش خیلی نازک و با پوست سبزه، حسابی قیافه مجتبی را شبیه شهدای دفاع مقدس کرده بود.
زمانی که مجتبی پارچه فروشی کار میکرد من هم چون رشته دبیرستانم مدیریت خانواده بود چند واحد خیاطی داشتم
و با خواهر مجتبی همکلاسی و دوست صمیمی بودم، پارچه را از مغازه پارچه فروشی که مجتبی بود تهیه میکردیم.
و آنجا پیش خودم نجابت شهید را تحسین میکردم.
مجتبی آن زمان درس هم میخواند. تا دیپلمش را گرفت.
قرار بود کنکور بدهد.
ولی عاشق شغل نظامی و خلبانی بود
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
🌷
═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
♦️فروردین سال ۸۵ در یگان صابرین تهران مشغول به کار شد.
مجتبی از خانواده فرهنگی شهر بود و همه برادران بابائی را میشناختند.
دوستی من و خواهر مجتبی باعث شد من آشنایی بیشتری با مجتبی پیدا کنم. خواهرم هم همسر برادر بزرگتر مجتبی بود.
من در ذهنم همیشه آرزوی زندگی با یک نظامی را داشتم
و در دوران شش سالی که با خواهر مجتبی دوست بودم به مرور زمان با خصوصیات مجتبی آشنا شدم.
وقتی شنیدم که در یگان صابرین هم خدمت میکند، خیلی خوشم آمد،
خواستگاری مجتبی از من اول طریق خواهر مجتبی مطرح شد و بعد خانواده ها را در جریان گذاشتیم.
عقدم جز خاصترین روزهای زندگی ام بود.
شب خواستگاری مجتبی از سختی کارش خیلی صحبت کرد که
حتی وسط عروسی خودش هم که باشد و ماموریت پیش بیاید مجبور است برود،
و اینکه من یک زندگی پرتلاطمی دارم.
من هم هرقدر بیشتر از کارش میگفت بیشتر به مجتبی علاقه مند میشدم.
حرفهای مجتبی همه برایم جدید بود
و حس خوبی به من میداد.
پیش خودم گفتم: قرار است من با همسری زندگی کنم که شخصی موثری در حفظ امنیت کشور است.
در آخر هم گفت: شما هیچ مشکلی با شغل من و سختی هایش ندارید!؟
گفتم :نه. با آن خنده همیشه به لبش گفت : واقعا نه؟ مجددا گفتم : نه.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
♦️۱۵ رمضان روز ولادت امام حسن مجتبی(ع) درسال ۱۳۸۷ با مهریه ۱۴ سکه،
مراسم عقد ساده ای برگزار کردیم،
بدون تجملات امروزی.
در اندیمشک یک مکان تفریحی داریم (جاده سد دز) تپه های قشنگی دارد
اکثر اوقات در دوران عقد و بعد از عروسی به آنجا می رفتیم. بر روی یک تپه که برای خودمان نشان کرده بودیم می نشستیم.
یک روز روی تپه نشسته بودیم ناگهان گفت خانم بلند شو، ترسیدم، سریع بلند شدم، دستم را گرفت و
گفت: اینجا به آسمان نزدیک تر است بیا اینجا پیوند آسمانی ببندیم. خندیدم، مفهوم حرفش را الان میفهمم.
اوایل عقد خیلی صحبت از شهادت بین ما می شد.
حتی شب خواستگاری هم از شهادت دوستاش گفت.
ولی این اواخر دیگر بحثی از شهادت نمیکرد فقط من را به مراسمات تشییع شهدا میبرد.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
🌷
═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
♦️پنجم اردیبهشت سال ۸۸ به زیارت امام رضا (ع) رفتیم.
طبق رسم و رسومات خانواده مجتبی آمدند
که من را از خانه برادر بزرگ ترم تا فرودگاه بدرقه کنند.
مجتبی زمانی که خواستیم از خانه برادرم بیرون بیاییم.
دستم را گرفت و از دروازه در که می خواستیم
بیرون برویم به سمت ماشین در گوشم کمی بلند گفت: خدایا به امید تو.
خیلی برایم جالب و امید بخش بود که همسرم حتی در چنین شرایطی یاد و ذکر خداوند را فراموش نکرده است.
بعد از برگشت از مشهد با یک ولیمه ساده به زیر یک سقف رفتیم و
زندگی مشترکمان شروع شد.
##امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
🌷
═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
♦️خواهران عزيزم،
اي ارزش هاي عزيز خانوادگي، اي وارثان حضرت فاطمه(س) از باب عزيز بودنتان جملاتي كوتاه براي شما مي نويسم.
از شما خواهش مي كنم نماينده اي براي من باشيد توجه بيشتري از جانب دوست و دشمن به شماست.
پس مواظب باشيد بازي روزگار شما را پيش خدا شرمگين نكند.
دوباره مي گويم اسلام، انقلاب و ولايت را فراموش نكنيد كه آبروي همه ما در گروي همين هاست و چه زيباست سياهي چادر شما.
نمي دانم اين چه حسي بوده چادر شما به من مي داد اما مي دانم كه با ديدن آن اميد، قوت قلب و آبرو مي گرفتم باور كنيد چادر شما نعمت است،
قدر اين نعمت را بدانيد كه به بركت مجاهدت حضرت زهرا(س) بدست آمده است.
اميدوارم كه هرگز رنگ سياه چادر شما كم رنگ و پريده نشود و خدا نكند كه روزي حجاب شما كم رنگ و كم اهميت شود كه اگر خدائي ناخواسته اينچنين شود
اصلا دوست نمي دارم به ملاقات من سر مزار بيائيد. و شما را قسم به خدا و امام كه با عفت خود مايه سربلندي خانواده مان شويد
و يادتان نرود كه يكي از بزرگترين وظايف يك زن مسلمان تربيت فرزنداني خوب و مؤمن است براي مملكت پس از وظيفه اصلي خودتان باز نمانيد كه جامعه ما نياز به تربيت صحيح دارد .
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
🌹
═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
همسر شهید می گفت :
آخرین تماس به من گفت : برایم دعا کن، من در روضه ام. ولی شما برایم دعا کن.
خیلی استرس گرفتم و برای سلامتی اش۳۰جزء قران را نذر کردم. ولی نگفت ماموریت سختی در پیش دارند. ۱۱شهریور بود،
هوای اندیمشک در این روزها خیلی گرم است و ما به خاطر فوت پدر شهید عزت الله حسین زاده در حال تدارک حلوا و وسایل سر مزار بودیم.
گوشی ام زنگ خورد. باورم نمیشد شماره مجتبی بود، به خودم گفتم: آمده تهران. خوشحال شدم رفتم یک گوشه ای و جوابش را دادم با خوشحالی
گفتم : آمدی؟ با یک صدایی که تا حالا این گونه نشنیده بودم به من گفت: هنوز هستم، تعجبم ازین بود که در این دوهفته که به ماموریت رفته چه طور گوشی اش آنتن نداشت. فقط به همراه اول میتوانست تماس بگیرد.
ولی حالا چه طور شد که تماس مستقیم با من داشت. خلاصه مدام میگفت:
خانم دعا کن، خیلی دعا کن. من هم به شوخی میگفتم : ای بابا حالا انگار چی شده؟ اخر صحبت هایم گفتم : کی می آیی؟
گفت: آخر هفته می آیم. قرار بود دوشنبه من بروم تهران که مجتبی هم پنج شنبه بیاید. ولی دوشنبه خبر شهادت مجتبی آمد و پنج شنبه پیکرش.
روز تشییع شهید، حرف های مجتبی که همیشه به من می گفت، باعث شد از منزل پدر شهید تا گلزار شهدا پیاده و با قاب عکس بزرگی از امام خامنه ای در دست بگیرم و
بروم این قاب با آن سنگینی که داشت، سعی میکردم دستم حتی یک ذره هم خم نکنم تا بگویم مجتبی من، فدای یک تار موی شما آقاجان.
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
🌷
╭═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═ @zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰🍃🕊🌷🍃⊱━═╯
شهادت از زبان همرزم مجتبی
رابطه اش با خدا متفاوت بود. اعتقاد داشت و می گفت :خدای مهربان من. در کارها بر این باور بود که خدای مهربانش عنایت خاصی بر او دارد. استقامت جسمی مجتبی زمانی بر ما نمایان شد که در یکی از ماموریت های سخت و نفس گیر در جنگلهای شمال با آن آسیب دیدگی شدید پایش، تا آخر ایستاد. نمی توانست خوب راه برود. پزشک تیم برای مجتبی استراحت تجویز می کند اما مجتبی علاوه بر اینکه دست به عصا نبرد، سنگین ترین سلاح را به دوش خود انداخت و با عزمی راسخ به راه خود ادامه داد و تا آخر عملیات ایستاد.
صبوری مجتبی را زمانی دیدم که شهادت صمیمی ترین دوستش همه را از جمله خانواده ی شهید (روح الله نوزاد) را به صبر دعوت می کرد. هیچ غم در چهره اش نبود. مانند کوه استوار بود و همه ی ما به او تکیه می کردیم. انگیزه ی بالایی داشت و با جدیت خاصی کار می کرد. بیش از حد انتظار در درگیریها ظاهر می شد. دوست داشت نفر اول باشد. می گفت : به شهادت روح الله حسادت می کنم و سعی می کرد خود را بسازد و به او برسد.
🌷#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
🌷
═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
👇👇🕊🍃
بعد از چند روز برای مرحله دوم عملیات عازم غرب کشور شدیم.
چند روزی را در عقبه برای هماهنگی های آخر ماندیم و بعد به سمت منطقه حرکت کردیم.
شب عملیات فرا میرسد؛ اسمی از مجتبی بین بچه های تیم هجوم نبود.
مجتبی را برای کاری دیگر قرار بود نگه دارند. ولی مجتبی با خودش قول و قرار دیگر داشت،
هرطور شده خودش را بین بچه ها جا داد. نیروها از تاریکی شب استفاده کردند تا خود را به نقطه مورد نظر برسانند؛
فرمانده (سردار شهید محمد جعفرخانی) آخرین توجیهاتش را انجام داد و آماده درگیری شدند.
یکی از بچه ها می گوید: متوجه مجتبی شدم که زخمی شده، فوراً خودم را به کنارش رساندم.
در میان تیر و ترکش و سر و صدا و تاریکی شب تلاش می کردم که او را پانسمان کنم تا مانع از خونریزی اش شوم.
احساس کردم سینه اش جراحت عمیقی پیدا کرده،
دیگر کاری از دستم بر نمی آید. نمیدانستم چه کار کنم سرم را به صورتش نزدیک کردم تا بشنوم که زیر لب چه زمزمه می کند.
و مجتبی در آن لحظه به آرامی می گفت :یا علی ابن ابی طالب ...یا علی ابن ابی طالب
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
🌷
═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
🍃💐🍃💐
💐🍃💐
🍃💐
💐
♡ بسم رب الشهدا و الصدیقین ♡
#یک_قرار_شبانه
ان شاءالله امشب در پرونده همه خادمان و دوستداران شهدا بنویسند.
🍃محب امیرالمومنین(ع)
🍃زیارت کربلا و نجف،
🍃سربازی امام زمان(عج)
♦️نهایت شــ🌷ــهادت♦️
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
هر شب ده صلوات هدیه به روح مطهر
یکی ازشهداداریم.💐
هدیه امشب تقدیم میشود به شهید والامقام
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
اجرتون با شهدا🕊
ا💐
ا🍃💐
ا💐🍃💐
ا🍃💐🍃💐
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
🕊زیارت نامه ے #شهــــــدا🕊
• بسم رب الشهید •
✨🎀✨
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
🌹☘
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
🌷
╭═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯
🌷دعـــــــــــای فـــــــــــرج🌷
بسمِـ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمـ
الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ🤲🌷
🌷الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب ڪبرۍ سلام الله علیها🤲
#امام_زمان
#زندگی_نامه_شهیدان
#شهید_مجتبی_بابایی_زاده
═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╮
@zendgy_namy_shahidan
╰═━⊰ 🍃🕊🌷🍃 ⊱━═╯