eitaa logo
کارخونه تولید محتوا مهدی زراعتی
12.6هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
794 ویدیو
511 فایل
تامین و تولید محتوا برای فعالین حوزه کودک و نوجوان و ارائه تجربیات بیست ساله خودم تلفن، آیدی ، رزومه 👇 ۰۹۱۵۴۵۰۰۰۴۵ @zeraati_ir1 @zeraati_video ادمین تبلیغ و فروش محصولات 👇 @admin_zeraati_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
mp3 (22).mp3
زمان: حجم: 2.16M
گوینده : فاطمه فضلی زیر نور گرم خورشید یک سنگ نه خیلی بزرگ و نه خیلی کوچک تک و تنها نشسته بود.سنگی خمیازه ای کشید و نگاهی به اطرافش انداخت. محمد،پسر کوچک فلسطینی،با سر و روی خاکی در حالی که به دنبال چیزی روی زمین می‌گشت پایش به سنگ خورد. سنگ با خوشحالی گفت : سلام دوستم!چی شده،چرا انقدر ناراحت وخسته ای؟؟ محمد که اصلا خوشحال نبود سلامی کرد وگفت: دلم برای دوستام تنگ شده 😔 برای مدرسه ام برای خانه ی زیبا و آرامی که داشتیم. اما حالا.... سنگ با شنیدن حرفهای محمد،با ناراحتی گفت:منم تنها اینجا نشستم،هیچ کاری هم نمیتونم انجام بدم. اینقدر هم بزرگ نیستم که برای ساختن خانه از من استفاده کنن و انقدر هم کوچک نیستم که برای بازی بچه ها خوب باشم.. هیچ کس منو بر نمیداره. آخه من به چه دردی میخورم؟ راستی گفتی دلت برا خونتون تنگ شده؟ مگه خونتون چی شده محمد که با خاکهای روی زمین داشت بازی می‌کرد یک نگاهی به سنگ کرد وگفت: تقصیر اسرائیلی‌هاست،اونا به ما حمله کردن و به ما زور میگن و میخوان ما را از سرزمین زیبای فلسطین بیرون کنند... محمد محکم پایش را به زمین زد و گفت: اما ما بچه های فلسطینی و همه ی آدم بزرگها نمیزاریم و جلوی زور گویی آنها را میگیریم، مطمئنم که یه روزی فلسطین دوباره برای خودمان می‌شود. سنگ گفت : امیدوارم؛ اما یه سوال الان چرا اینجا هستی؟ محمد : راستش اومده بودم سنگ جمع کنم. سنگهایی که اندازه ی مشتم باشه سنگ با تعجب گفت:سنگ!!!!!!! چرا سنگ؟؟؟؟ سنگ صداشو صاف کرد و گفت: آهان تا با دوستات یه قل دو قل و هفت سنگ بازی کنی؟؟؟؟؟