#قصه_های_هوشیار
#قصه_شماره_۱۳
#گنجشکهای_شکرگزار
گوینده: فاطمه فضلی
روزی از روزهای خدا که خورشید خانم توی آسمون میدرخشید، بالای یک درخت سرسبز و قشنگ، توی خونه یه مرد مهربون، چند تا گنجشک نشسته بودند. اونا گاهی تو آسمون می پریدند. گاهی دنبال هم میکردند و جیک و جیک و جیک و جیک، سروصدا راه مینداختن.
مرد مهربون مثل همیشه مهمان داشت. اون مهمون، یکی از بهترین دوستانشون به نام ابوحمزه ثمالی بود
اونها توی خونه نشسته بودند و با هم صحبت میکردند و گاهی هم از پنجره بیرون تماشا میکردند.
صدای جیک جیک گنجشک ها اینقدر بلند بود که مرد مهربون و دوستش هم متوجه اونها شدند.
انگار گنجشک ها یه چیزی میگفتند.
دوست مرد مهربون ابوحمزه با تعجب به اونها نگاه میکرد.
مرد مهربون که متوجه تعجب دوستش شده بود به گنجشکها اشاره کرد و به دوستش گفت: ابوحمزه، تو میدونی این گنجشکهای زیبا و قشنگ چی میگن؟
ابوحمزه ثمالی که میدانست مرد مهربون علمش زیاده و همه چی رو خیلی خوب میدونه گفت: خداوند مهربان و امام من یعنی شما بهتر میدونید که اونها چی میگن.
مرد مهربون لبخندی زد و گفت: بله، تو درست میگی. من به تو میگم که معنی جیکجیک گنجشکها چیه؟
ابوحمزه با خوشحالی گفت: بفرمایید آقای من...
مرد مهربون گفت: اونها دارند از خدای مهربون به خاطر همهی نعمتهایی که داده تشکر میکنند و از خداوند میخوان که نعمتهاش رو برای اونها بیشتر کند.
ابوحمزهی ثمالی سرش تکون داد. توی دلش خیلی خوشحال بود که باز چیز جدیدی از مرد مهربون یعنی امام سجاد (ع) یاد گرفته.
بله بچه ها... وقتی گنجشک های به این کوچولویی خدا رو برای نعمت های خوب و قشنگش شکر میکنند، ما هم باید به خاطر این همه نعمتی که خدا جون بهمون داده خدا رو شکر کنیم و هر روز بگیم الحمدلله... شکر خدا
کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان
🍃.══════════╗
🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir
╚══════════.🍃🌼🍃