eitaa logo
کارخونه تولید محتوا مهدی زراعتی
13.7هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
757 ویدیو
487 فایل
تامین و تولید محتوا برای فعالین حوزه کودک و نوجوان و ارائه تجربیات بیست ساله خودم تلفن، آیدی ، رزومه 👇 ۰۹۱۵۴۵۰۰۰۴۵ @zeraati_ir1 @zeraati_video شرایط تبادل و تعرفه تبلیغات 👇 @admin_zeraati_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
گوینده: فاطمه فضلی به نام خدای مهربون، خدای ماه وستاره و درختهای زیتون اون طرف دریاهاتویه روستای قشنگ بچه هایی زندگی می‌کردند که خیلی مهربان بودند. توی روستا رسم بود، هربچه ای که به دنیا میومد، یه درخت زیتون به اسمش می کاشتند، اطراف این روستا پُر بود از درختهای زیتون که هرکدومشون به نام یکی از آدم‌های اون روستا بود. هرروز همینکه خورشیدخانم  طلوع می‌کرد، روشاخه های درختها پُر میشد از کبوترها، به اون کبوترهای خوش صدا کبوترهای چاهی میگفتن،  هیچ کس نمی‌دونست از کجا آمدند، بچه های روستا به دیدن سبزیِ درختهای زیتون، کبوترهای سفید وصدای بق بقو ی آنها عادت داشتند. اما یه روز یه اتفاق خیلی بدی افتاد، یه عالمه سربازهای بد بدون اجازه واردِ روستاشون شدند. اونها یک عالمه ماشین های بزرگ آورده بودند. و شروع کردن به صاف کردن زمین‌های اطراف روستا. کبوترهای چاهی آوازه خوان دسته به دسته از روی درختها بلند میشدن وبه آسمان پرواز می‌کردندو می‌رفتند. مردم روستا همه باهم رفتند واعتراض کردن، اما هر کسی که حرفی می‌زد، سربازان یا آنهارا   از روستا بیرون می‌کردند یا به شهادت می‌رساندند، سربازهای بد اخلاق هرروزردیف به ردیف درختهای زیتون رو قطع میکردن وبه روستا نزدیک و نزدیکتر  میشدن. اونها حتی اجازه نمی‌دادند که کسی وارد روستا بشه تا بتونه برا بچه ها آب وغذا بیاره. سعده و عبدالله خواهر و برادر دوقلو بودند،که پدرشون   هنگام مبارزه با سربازها شهید و مادرشان زخمی شده بود.  اونها هرروز با مادربزرگشون به مردمی که زخمی شده بودند کمک میکردند. دوقلوها هم مثل همه ی بچه ها دوتا نهال کوچیک زیتون داشتند. دیگه  ماشینهای بزرگ رسیده بودند به روستا و هر روز یکی یکی خانه  هارو خراب میکردند.اون روز خانه ی دوقلوها را هم خراب کردند. عبدالله که از شدت خستگی و گرسنگی ضعیف ولاغر  شده بود آمد پیش مادربزرگ وگفت:نگاه کنید درخت من وسعده را هم کندند، حالا چیکار کنیم؟ مادر بزرگ فکری کردو گفت :همه ی بچه های روستا رو خبرکنیدو..... مادر بزرگ عبدالله یه کیسه داشت پُر از هسته های زیتون، آخه هر کدوم از بچه ها که زیتون میخوردن، مادر بزرگ هسته های آنها را جمع می‌کرد، مادر بزرگ تو مشت هر کدوم از بچه ها  یک دانه هسته ی زیتون گذاشت وگفت:بچه های عزیزم پیروزی مالِ ماست، بروید وهسته ها را کمی دورتر از روستا به نام خود بکارید، ما روستای سرسبز وقشنگمان را دوباره می‌سازیم. کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان 🍃.══════════╗ 🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir ╚══════════.🍃🌼🍃
19.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از اول عید توفیق اجرای سه ساعت برنامه در پارک ۹ هکتاری کوهسنگی یکی از بهترین پارک های مشهد رو دارم استیج آخر تیز رو میگم با اون جمعیت ☺️ کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان 🍃.══════════╗ 🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir ╚══════════.🍃🌼🍃
4_5803314116198143305.mp3
1.51M
گوینده: فاطمه فضلی پیامبر خوب و مهربونمون نوه عزیزشون یعنی امام حسن ع رو تو آغوش گرفته بودند. در مسجد رو باز کردند ووارد مسجد شدند. با دوستان و مومنان سلام و احوالپرسی کردندو به طرف محراب مسجد رفتند. صفهای نماز تشکیل شد. پیامبر امام حسن ع رو گوشه محراب گذاشتند. کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان 🍃.══════════╗ 🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir ╚══════════.🍃🌼🍃
4_5807831940757197473.mp3
985.5K
گوینده : فاطمه فضلی پیامبر خوب و مهربونمون کنار دخترشون حضرت زهرا سلام الله علیها ایستاده بودند و هر دو گرم صحبت بودند. بچه ها هم با دوستانشون مشغول بازی و شادی بودند. امام حسن و امام حسین ع سریع بطرف پیامبر دویدندچون میخواستند قایم بشن کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان 🍃.══════════╗ 🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir ╚══════════.🍃🌼🍃
mp3 (23).mp3
1.22M
گوینده :فاطمه فضلی پیامبر خوب و مهربونمون سوار بر اسب ازسفر برمیگشتند.دیگه اروم اروم به شهرنزدیک میشدند.بچه هایی که تو دامنه تپه ها سرگرم بازی بودند ایشون رو ازدور دیدند《جانمی جان بچه ها پیامبرداره میاد.》 کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان 🍃.══════════╗ 🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir ╚══════════.🍃🌼🍃
جشن روزه اولی ها با حضور ۱۲۰۰ دانش آموز همراه با دوست خوبم عروسک دوست داشتی هد هد خوش خبر زیارتگاه شهید آیت الله مدرس
mp3 (24).mp3
1.44M
گوینده : فاطمه فضلی فاطمه تو اتاقش مشغول درست کردن کاردستی بود . مامان هم نمازش تموم شد و دستاشو بالا بردو بلند گفت : خدایا شکرت که یک سال دیگه هم ماه رمضون زنده بودم تا بتونم روزه بگیرم . فاطمه پرسید : مامان مگه ماه رمضون تموم شده ؟ مامان گفت : اره دختر گلم کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان 🍃.══════════╗ 🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir ╚══════════.🍃🌼🍃
mp3 (25).mp3
1.57M
گوینده : فاطمه فضلی زهرا کوجولو شب موقع خواب تصمیم گرفت فردا هم روزه کله گنجشکی بگیره اخه زهرا از سال دیگه بایدروزه کامل میگرفت واسه همین امسال خودش رو اماده میکرد و روزه کله گنجشکی میگرفت صبح که از خواب بیدارشد دید ا مامان و بابا دارن صبحانه میخورن با تعجب گفت: مثل اینکه یادتون رفته ماه رمضونه و باید روزه بگیریدچرا دارین صبحانه میخورین ؟ مامان با خنده گفت عزیزم امروز روز عید فطره نباید نبایدروزه بگیریم اگ روزه بگیزیم گناه کردیم . زهرا گفت عید فطر چیه مامان یعنی چی ؟ کارخونه تولید محتوای مهدی زراعتی ویژه فعالین حوزه کودک و نوجوان 🍃.══════════╗ 🆔 https://eitaa.com/zeraati_ir ╚══════════.🍃🌼🍃