بابا مهدی جان
نمی دانم شهادت چیست
نمی دانم بابا داشتن چیست
نمی دانم مفقود بودن چیست
فقط می دانم وقتی بابا مهدی را میخواهم و نیست یکجای دلم درد میگیرد...
حالا می گویند بابا مهدی برگشته
اما نمی دانم چرا در گوشی می گویند
چرا گریه می کنند چرا خوشحال اند
نمی دانم چرا یک جا در سینه ام بدجوری تکان می خورد.
مامان میگوید اینجا قلب است.
و من میگویم اینجاجای بابا مهدی است.
#عاشقانه_های_سلما
@zeynabian
بابا مهدی جان
وصیت کرده بودی که روی سینه ات سربگذارم
امشب در معراج خواستم سر روی سینه ات بگذارم اما هرچه گشتم آغوشی نبود...
عکس هایت را کنار مامان دیده ام
قدو قامتت، دستهایت ...
همان عکسها که مرا در آغوش داشتی...
پس امشب چرا نیمی از آن قدو قامت هم در تابوت نبود؟
خواستم مثل رقیه (س) سرت را بغل کنم نمی شد... دستانم استخوان هایی را لمس کرد که گفتند بابا مهدی ست
باشد سهم من از آغوشت همین بود..
#عاشقانه_های_سلما
http://eitaa.com/joinchat/2558853120C47b9bd1f91
بابا مهدی جان
امروز در تلویزیون دیدمت
روی تختی خوابیده بودی
و بر دست مردم میرفتی...
مامان گفت تو هستی
گفتم شاید بلند شوی و ببینمت
اما نشدی
از روی قاب سرد تلویزیون نوازش کردم
اخر من به نوازش سرد تو از روی شیشه قابها عادت دارم ...
فکر میکردم اگر روزی بیایی میتوانم لمست کنم به آغوشت بکشم ببوسمت...
آمدی... اما باز هم قاب ها و شیشه ها و تابوت سهم من از تو شد...
دیدار به قیامت بابا...
انجا دیگر حتما میشود بغلت کنم مثل خوابهایم...
#عاشقانه_های_سلما
http://eitaa.com/joinchat/2558853120C47b9bd1f91