#معرفي_شهید🌸
#شهیدحاج_عبدالحمیدجنیدے_جعفری
تولد:1336
شهادت:1379/12/21
محل جانبازی:عملیات خیبر_بدر
🌸روایت دیدار با رهبری🌸
حاج خانم جنیدی(مادرشهدای جنیدی) اظهار داشت: در سال 77 که همسرم بیمار شدند، ما از گیلان به پیشوا آمدیم و حضرت آقا برای عیادت همسرم به منزل ما تشریف آوردند؛ آقا بسیار ناراحت بودند و فرمودند که یک هفته است که «من می خواهم به عیادت حاج آقا بیایم اما بچه ها امروز و فردا می کنند؛ دیگر گفتم اگر امروز آمدید که هیچ، وگرنه خودم می روم»؛ ایشان در این دیدار بسیار خانواده را مورد لطف قرار دادند و گفتند که «نگران نباشید، حاج آقا هیچ ناراحتی ندارند، شما ناراحت هستید که پرستارید»؛ و حاج آقا دو روز بعد از این دیدار به رحمت خدا رفتند.
مادر شهدای جنیدی افزود: سال 79 فرزندم #عبدالحمید که #جانباز شیمیایی و موج گرفته جنگ بود به #شهادت رسید، حضرت آقا به منزل ما تشریف آوردند که به درخواست بنده به منزل شهید که نزدیک منزل ما است، تشریف بردند؛ و در ضمن صحبت هاشان فرمودند «در سال 66 یا 67 (دقیقاً خاطرم نیست) وقتی مرحوم حاج آقای جنیدی(پدرشهدای جنیدی) به دیدار ما آمدند من در میان جمعیت نگاه می کردم و دیدم این وجهه، وجهه دیگری است و بی اختیار دستش را بوسیدم»؛ هریار که ما با خانواده به دیدار آقا می رفتیم ایشان مانند کبوتری که بال بگشاید، حاج آقا را در آغوش می گرفتند و از ایشان با عنوان «جنیدی خودمان» یاد می کردند که حاکی از ارتباط معنوی حضرت آقا با حاج آقا جنیدی بود.
"حاج خانم جنیدی" در خصوص فرزندان شهیدش نیز گفت:
🍃نحوه شهادت شهیدنصرالله🍃 #نصرالله سومین فرزند من و #نخستین شهید خانواده بود که 20 سال داشت و وقتی جنگ آغاز شد خواب و خوراک نداشت؛ وقتی از مدرسه می آمد و سفره پهن می شد دور سفره می گشت و گریه می کرد؛ پدرش می گفت «همه می رویم شما ناراحت نباش»؛ نصرالله هم با گریه می گفت «آقاجان کجا می رویم، دشمن دارد به تهران می آید آنوقت ما بنشینیم غذا بخوریم و به فکر خودمان باشیم»؛ بعد از آن فوراً به تهران آمد و دوره جنگ های چریکی را دید و در گروه شهید چمران بود که در کنار کرخه به شهادت رسید. پیکر نصرااله را 55 روز بعد از شهادتش به خانه آوردند.
وی بیان داشت:
🍃نحوه شهادت شهیدرضا🍃
شهید دوم خانواده، آخرین پسرم رضا بود، که در سپاه پذیرفته شد و 40 روز در منجیل آموزش دید؛ گفتم مادر پدر و برادرهایت در جنوب هستند شما هم سعی کن به جنوب بروی؛ گفت «نمی خواهم به هتل بروم بلکه می خواهم بجنگم»؛ به همین دلیل به غرب رفت و در پاک سازی روستاهای مریوان به شهادت رسید. بعد از شهادتش کردهای ضدانقلاب 20 هزار تومان پول خواستند تا پیکر رضا را به ما تحویل دهند؛ من هم به بچه های سپاه پیغام دادم که بگویید «به شما پول بدهم که باز اسلحه جور کنید و عزیزهای دیگرمان را بکشید. بچه من مال شما» که بعد از 13 ماه در سال 63 در مرحله پاکسازی که رزمندگان کرد مسلمان انجام دادند پیکر رضا را آوردند در حالی که چند پاره استخوان و بادگیر و پلاکش بیشتر نبود.
همسر مرحوم حجت الاسلام جنیدی گفت:
🍃نحوه شهادت شهیدمحمد🍃محمد هم در آغوش برادرش(حاج عبدالحمید) در جزیره مجنون به شهادت رسید که 14 سال پیکرش مفقود بود؛ حاج عبدالحمید هم در همین منطقه شیمیایی می شود و بعد از شهادت محمد دچار موج گرفتگی هم می شود. و در سال ۷۹به شهادت می رسد؛ #حضرت_آقا بعد از شهادت عبدالحمید وقتی به خانه ما تشریف آوردند، 🌷فرمودند «ایشان اگر مقامش از شهدای دیگر شما بیشتر نباشد، کمتر نیست؛ چون خودش را مطرح نکرد و به دنبال درمان های دیگر نبود» و فرمودند «من حمید را از ته دل دوست می داشتم» که این فرموده ایشان را زیر عکس عبدالحمید نوشتیم. 🌷
🍃وصیت نامه شهیدعبدالحمیدجنیدی🍃
اکنون که دراین زمان راه امام خمینی (ره)عزیزدرخامنه ای عزیز خلاصه مے شود،ازهمه میخواهم امروز که روزرنگ رنگهاست،صراط حق رابہ راحتے برگزینند.شهداراه حق را،به راحتی رفتند.امروزبسي سخت است بدانیدکه راه حق درمولای ماسیدعلی خامنه ای(حفظ الله تعالی)است.بدانیدهدایت وارشادمردم جز بہ فرمان ایشان میسرنیست.
ولایت فقیه یعنے این کہ تمامے حکم هاازاوصادر مے شود،او فوق قانون است،پس اگرگفت نفس نکش نمے کشم.
#سالروزشهادت_شهیدعبدالحمیدجنیدی_جعفری
🌹شادی روح شیخ احمدجنیدی وچهارشهیدبزرگوارش صلوات🌹
@matla_e_eshgh
شناسنامه های دیار ۱۵ خرداد
امیر سپهبد #شهیدعلی_صیادشیرازی 💌تاریخ تولد:۱۳۲۳ 💌تاریخ شهادت:۷۸/۱/۲۱ 💌نحوه شهادت:ترور ❣سالروز شهاد
#معرفے_شهید🌸
💝 برای تشکر از زحمت های تو!
✅ شهید صیاد شیرازی به روایت همسر شهید
۲۱ فروردین ۱۳۷۸ سالروز شهادت به دست منافقین
🔸 وقتی فرمانده نیروی زمینی شد، ماه تا ماه پیدایش نمیشد. گاهی اوقات می آمد تهران جلسه یا مأموریت و میرفت.
🔹 وقتی می فهمیدم آمده تهران و نیامده خانه، ناراحت میشدم. پشت تلفن بهش می گفتم: « چرا نیامدی علی؟» عذر خواهی می کرد که: « کار داشتم»، ولی مرتب تلفن می زد. خیلی از کارها و مشکلات خانه را تلفنی حل می کرد. سخت بود، ولی راضی بودم.
🔸 آن روزها فقط دعا می کردم سالم باشد. دلم برایش شور می زد، به خصوص که هر چند وقت یک بار بدن مجروحش را می آوردند و هنوز خوب نشده، دوباره میرفت منطقه. هر بار که در می زدند، می گفتم حتماً این بار خبرش را آورده اند. دلم برایش، برای دیدنش، برای صدایش لک زده بود.
🔹 یک روز دیدم در می زنند. دیدم چند نفرند. یکی شان گفت: « منزل جناب سرهنگ شیرازی؟» دلم ریخت. گفتم: « من خانمش هستم. » گفت: « از طرف جناب سرهنگ برایتان پیغام آورده ایم. » یک پاکت داد دستم. اصلاً نفهمیدم پاکت را چطوری گرفتم. گفتم: « شهید شده؟» یکی شان گفت: « نه گفتند این پاکت را به دست شما برسانیم. » و خداحافظی کردند.
🔸 آمدم توی حیاط چادرم از سرم افتاد. دیدم در پاکت یک نامه است با یک انگشتر عقیق. نوشته بود: « برای تشکر از زحمت های تو. همیشه دعایت می کنم.» نفس راحتی کشیدم و اشک توی چشم هایم جمع شد.
📸 عکس: شهید صیاد شیرازی در کنار همسر و نوه