زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از امشب، مورخه
🔖 #اتفاقی_که_منتظرش_بودم:
🔰 #قسمت_دوم:
پیاده شدیم،
همونجا بیرون اردوگاه برای زائران اسفند دود کردن و خوشامد گفتن،
اون جمله که #حقیقتش برام مسجل بود، رمزآلود بودن و تاریکی شب، بوی خوش اسفند ، شور و شوق زائران و استقبال گرم خادمان شهدا ، #دعوت_کنندگی خوبی برای دلم داشت .😊
کوله هامون رو تحویل گرفتیم و از سردر عبور کردیم و از یک مسیر باریک به سمت پشت ساختمان اردوگاه رفتیم تا وضو بگیریم،
زودتر از بقیه از وضو خانه خارج و توی حیاط منتظرشون شدم،
با کنجکاوی به محوطه اردوگاه که اطرافش خالی از ساختمان و #شلوغی_های شهر بود نگاه کردم و با خودم گفتم
یعنی تو روزهای آینده چی در انتظارمونه ؟
آیا احوالم موقع برگشت با حالا فرق می کنه؟
دوست داشتم فرق کنه، این #من رو، برده بودم اونجا که تغییر کنه...
یادمه چند سال پیش که می خواستم از طرف #دانشگاه به اردوی #راهیان_نور برم و پدر و مادرم اجازه ندادن،
یکی از همکلاسی هام به نام فرزانه که خیلی هم مذهبی نبود به هوای سفر و #خوش_گذرونی با دوستانش راهی شد ،البته هدف من هم غیر از این نبود☺️
بعد از سفر، وقتی به خوابگاه رسیدن، به اتاقش رفتم ولی انقدر #منقلب شده بود که نتونست چیز زیادی از خاطراتش تعریف کنه ،
زمانی که اسم #فکه رو می آورد به معنای واقعی به پهنای صورت اشک می ریخت و من #مبهوت از احساسی که #پاکی و عمیق بودنش رو با تمام وجودم درک می کردم،😢
از همون سال ها اون #ابهام توی ذهنم مونده بود و می خواستم بدونم چی به فرزانه گذشته که با زبان، قادر به بیان کردن نبود.
از جایی که ایستاده بودم یک فضای مربع شکل که چند متری ازش فاصله داشتم و نمی دونستم دقیقا کدام قسمت محوطه قرار گرفته توجهم رو جلب کرد،
ادامه دارد....
#دهه_فجر
#داستان
#اگر_اهل_دلی_بسم_الله
#اینان_جوانان_زینب_اند
🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f