🏴اهمیت مجالس روضه
✍️حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: هر کس که به یاد مصائب ما بیفتد و برای آنچه با ما شد بگرید، روز قیامت در درجۀ ما، همراه ما خواهد بود. و هر کس مصیبت ما را به یاد دیگران بیاورد و بگرید و بگریاند، روزی که چشمها گریانند، چشمش گریان نخواهد بود. و هر کس در مجلسی که در آن امر ما زنده میشود بنشیند، روزی که دلها میمیرند، دلش نخواهد مرد!
📚 بحار الأنوار ، ج ۴۴ ، ص ۲۷۸
📚 الأمالي (للصدوق) ، ص ۷۳
#محرم
#امام_حسین_علیه_السلام
#ابالفضل_العباس
#جرم
#عاشورا
#کشمیر
تنها گناهشان عزاداری برای #حضرت-ارباب هست .
از آنان غافل نشویم .
🖤🖤🖤🖤
🥀💔
🛑@zeynabiyon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق حسین است چهها میکند
🔹فیلم منتشر شده در فضای مجازی منتسب به مشهدی ابراهیم کیانی در بروجن که نذر زنجیرزنی خود را در دوران کرونا به تنهایی ادا میکند.
✅کانال اخبار 20:30👇
http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
تعبیرزیبای مجری کانال تلوزیون ملی عراق درمحرم امسال در وصف حاج قاسم سلیمانی...
نمی دانم در کدام یک از این شب های محرم باید تو را یاد کنم؛ روز مسلم ابن عقیل چون تو فرستاده ( و میهمان ما بودی) یا روز حبیب ابن مظاهر،چون تو بهترین دوست قدیمی مابودی؟ یا روز قاسم چون تو قاسم بودی( اسمت قاسم بود) یا روز علی اکبر چون بدنت قطعه قطعه شد یا روز عباس چون تو حامل علم وپرچم بودی و دو دستت قطع شد؟
چیزی که واضح است این است که گریه برای تو تمامی ندارد و از غیب تو حیران ودلتنگیم....امسال هر وقت به عبارت"سلام برحسین(ع)وبر اصحاب حسین(ع) " می رسیم تو را نیز یاد می کنیم،در محرم امسال ، در طغیان اشک عاشقان ، تأثیر شما کاملاً مشخص است...الحاج القائدالقاسم سلیمانی...
هدایت شده از مداحی آنلاین
مداحی_آنلاین_زینب_آمد_سنگ_ها_را_زد_کنار_امیر_عباسی.mp3
2.67M
🔳 #واحد #روز_یازدهم #محرم
🌴زینب آمد سنگ ها را زد کنار
🌴باغ گل را کرد پیدا زیر خار
🎤 #امیرعباسی
⏯ #واحد
👌بسیار دلنشین
🔴گلچین بهترین #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
هدایت شده از مداحی آنلاین
مداحی_آنلاین_غمت_در_نهانخانه_دل_نشیند_محمود_کریمی.mp3
3.68M
🔳 #شور #روز_یازدهم #محرم
🌴غمت در نهانخانه ی دل نشیند
🌴بنازی که لیلی به مَحمل نشیند
🎤 #محمودکریمی
👌بسیار دلنشین
🔴گلچین بهترین #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
هدایت شده از مداحی آنلاین
مداحی_آنلاین_زیارت_امام_با_پای_پیاده.mp3
2.71M
♨️زیارت امام با پای پیاده از روی محبت
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔴بهترین #سخنرانی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
هدایت شده از روشنگری
❌ واکنش امروز رهبر انقلاب به توافق اخیر امارات و رژیم صهیونیستی
امارات متحده عربی به دنیای اسلام، ملتهای عرب منطقه و به فلسطین خیانت کرد! / خیانت دیر نخواهد پایید..
🔻 رهبر انقلاب، امروز: امارات متحده عربی هم به دنیای اسلام خیانت کرد، هم به ملتهای عرب و کشورهای منطقه خیانت کرد و هم به فلسطین خیانت کرد.
البته این خیانت دیر نخواهد پایید اما این لکه ننگ بر آنها خواهد ماند.
پای صهیونیستها را به منطقه باز کردند و مسئله فلسطین را که مسئله غصب یک کشور است به فراموشی سپردند و عادیسازی کردند.
ملت فلسطین زیر فشارهای شدید قرار دارند از همه جهات، آنوقت آنها میآیند با اسرائیلیها و عناصر پلید آمریکایی مثل آن یهودی که در خانواده ترامپ وجود دارد علیه مصالح دنیای اسلام کارمیکنند و با قساوت تمام با دنیای اسلام برخورد میکنند.
امیدوارم اماراتیها زود بیدار شوند و کاری که کردهاند را جبران کنند. ۹۹/۶/۱۱
💻 @Khamenei_ir
🏴 @Roshangari_ir
✍امام سجاد (علیه السلام) :
وقتی فرشته ها بشنوند که مومن در پشت سر برای برادر مومنش دعا می کند، و یا او را به خوبی یاد میکند،میگویند: چه خوب برادری هستی تو برای برادرت دعای خیر میکنی،با اینکه از تو غائب است و او را به خوبی یاد میکنی، هر آینه خدای عزوجل به تو میدهد، دوبرابر آنچه را درخواست کردی برای او، و از تو خوبی گوید دو برابر آنچه از او به خوبی گفتی و تو بر او فضیلت داری.
📚 بهجت الدعاء ص۲۷
╭━━━⊰◇⊱━━━╮
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجه توجه
اینو اینقدر پخش کنید تا به دست همه برسه چون حتی صدا و سیما حق پخش این برنامه رو نداشت و دولت چه دلیلی داره که این دستگاه رو به کل شهرهای ایران ارسال نمیکنه که مردم از این بیماری خلاص بشن 👆🧐🙄🤔
#حدیثروز
🕊 پیامبر اکرم (ص)"خداوند متعال نه به قيافه هاى شما نگاه مى كند، نه به حسب و نسب شما و نه به دارايى هايتان، بلكه به دل هاى شما مى نگرد" 🕊
#شہید_علے_الہادے
Eitaa.com/alihadihossien |🦋•"
✅پویش مجازی
#سرباز_حسینم
1️⃣از بچه های خودتون به صورت دابسمش یک مداحی(لب خوانی)
2️⃣و یا در حال مداحی کردن
3️⃣یا خوندن یه شعر و یا دکلمه امام حسینی و اهل بیتی(علیهم السلام)
📹فیلم بگیرید و برای ما ارسال کنید.
4️⃣ لباس شیرخوارگان حسینی تن نوزادان دلبندتون کنید و عکس اون ها رو برامون ارسال کنید.
5️⃣از بچه هاتون بخواید تا با موضوع عاشورا نقاشی بکشند و یا کاردستی درست کنند و برامون ارسال کنید تا اون ها رو به نمایش در بیاریم.
🙍🏻♀️ در بخش مداحی دختر خانمای گلمون (با حفظ حجاب) تا 7 سالگی 🙍♂️آقا پسر ها تا 15 سالگی می تونن شرکت کنند.
👌تو بخش شعر و دکلمه دختر خانمای گلمون می تونن تا سن 10 سالگی با حفظ حجاب شرکت کنند.
⏱حد اکثر زمان ویدئو دو دقیقه
⛔️ما نمی ذاریم محرم غریب بمونه و به سهم خودمون فضای مجازی رو پر می کنیم!
🆔آی دی ارسال آثار در ایتا:
@s_h_admin
سلام دوستان عزیزم🌹
تسلیت میگم ایام رو🖤
بعضی از بچه ها اومدن پی وی و درخواست داشتن که تو گروه رمان بزاریم😍
با اجازتون میخواهیم از این به بعد یه رمان خیلی قشنگ تو گروه بزاریم✨
روایتی از عاشقانه های مدافع حرمی که دفاع از اعتقاداتش رو اوجب تر از عشق به خانواده و همسرش میدونه...❣️
داستان واقعی نیست..اما خیلی قشنگه❤️
اسمشم (جانم میرود)هست..
امیدوارم دوست داشته باشید🌹
#رمان
#جانم_میرود
#قسمت_اول
رژ لب قرمز را بر لبانش کشید و نگاه دوباره ای به تصویر خود در آیینه انداخت با احساس زیبایی چند برابر خود لبخندی زد شال مشکی را سرش کرد و چتری هایش را مرتب کرد با شنیدن صدای در اتاق خودش را برای یک جروبحث دوباره با مادرش آماده کرد زود کیفش را برداشت و به طرف در خروجی خانه رفت
مهلا خانم نگاهی به دخترکش کرد
ــــ کجا میری مهیا
ـــ بیرون
ـــ گفتم کجا
مهیا کتونی هایش پا کرد نگاهی به مادرش انداخت
ـــ گفتم کہ بیرون
مهلا خانم تا خواست با او بحثی کند با شنیدن صدای سرفه هاے همسرش بیخیال شد
مهیا هم از فرصت استفاده کرد و از پله ها تند تند پایین آمد
در خانه را بست که با دیدن پسر همسایه ای بالایی
نگاهی به آن انداخت
پسر سبزه ای که همیشه دکمه اخر پیراهنش بسته است و ریشو هم هست نمیدانست چرا اصلا احساس خوبی به این پسره ندارد با عبور ماشین پسر همسایه از کنارش به خودش آمد.
به سرکوچه نگاهے انداخت با دیدن نازی و زهرا دستی برایشان تکان داد و سریع به سمتشان رفت
نازی ــ به به مهیا خانوم چطولے عسیسم
مهیا یکی زد تو سر نازی
ـــ اینجوری حرف نزن بدم میاد
با زهرا هم سلام و احوالپرسی کرد
زهراتو اکیپ سه نفره اشان ساکترین بود و نازی هم شیطون تر و شرتر
ــــ خب دخترا برنامه چیه کجا بریم ??
زهرا موهای طلایشو که از روسری بیرون انداخته بود را مرتب کرد و گفت
ــــ فردا تولد مامان جونمه میخوام برم براش چادر نماز بگیرم
تا مهیا خواست تبریک بگه نازی شروع کرد به خندیدن
ــــ اخه دختره دیوونه چادر نماز هم شد کادو چقد بی سلیقه ای
زهرا ناراحت ازش رو گرفت مهیا اخمی به نازی کرد و دستش را روی شانه ی زهرا گذاشت
ـــ اتفاقا خیلی هم قشنگه بیا بریم همین مغازه ها یی که پیش مسجد هستن اونجا پیدا میشه
با هم قدم می زدند و بی توجه به بقیه می خندیدند و تو سر و کله ی هم می زدند
وارد مغازه ای شدند که یک پسر بسیجی پشت ویترین ایستاده بود که به احترامشون ایستاد
نازی شروع کرد به تیکه انداختن زهرا هم با اخم خریدش را می کرد مهیا بی توجه به دخترا به سمت تسبیح ها رفت یکی از تسبیح ها که رنگش فیروزه ای بود نظرش را جلب کرد با دست لمسش کرد با صدای زهرا به خودش امد
ـــ قشنگه
ـــ اره خیلی
زهرا با ذوق رو به پسره گفت همینو میبریم...
پسره مبارکه ای گفت و تسبیح زیبایی را همراه چادر به عنوان هدیه در کیسه گذاشت از مغازه خارج شدند چون نزدیک اذان بود خیابان شلوغ شده بود نازی هی غر میزد
ـــ نگا نگا خودشو مذهبی نشون میده بعد تسبیح هدیه میده اقا ،اخ چقدر از اینا بدم میاد
زهرا با ناراحتی گفت
ــــ چی شد مگه کار بدی نکرد
مهیا حوصله ای برای شنیدن حرفهایشان نداشت می دانست نازی یکم زیادروی می کند ولی ترجیح می داد با او بحثی نکند به پارک محله رفتن که خلوت بود و به یاد بچگی سرسره بازی کردن و زهرا ان ها را به بستنی دعوت کرد
هوا تاریک شده بود ترجیح دادن برگردن هر کدام به طرف خانه شان رفتن مهیا تنها در پیاده رو شروع به قدم زدن کرد که با شنیدن صدای بوقی برگشت با دیدن چند پسر مزاحم اهی کشید با خود زمزمه ڪرد
ـــ اخه اینا دیگه چقدر خزن دیگه کی میاد اینجوری مخ زنی کنه
بی توجه به حرف های چندش آورشان به راهش ادامه داد ولی انها بیخیال نمی شدند
مهیا که کلافه شده بود تا برگشت که چیزی تحویلشان بدهد با صدای داد یک مردی به سمت صدا چرخید
با دیدن صاحب صدا شکه شد...
با تعجب به پسره همسایہ شان نگاهے ڪرد باورش نمے شود او براے ڪمڪ بیاید مگر همچین آدم هایی فقط به فڪر خودشان نیستند
پسرای مزاحم با دیدن پسره معروف ومسجدی محله پا بہ فرار گذاشتن
مهیا با صدای پسره به خودش آمد
ـــ مزاحم بودند
ـــ بله
پسر با اخم نگاهی به مهیا انداخت
مهیا متوجه شد که می خواهد چیزی بگوید ولی دودل بود
ــــ چیه چته نگاه میکني؟؟برو دیگه میخوای بهت مدال افتخار بدم
پسره استغفرا... زیر لب گفت
ــــ شما یکم تیپتونو درست کنید دیگه نه کسی مزاحمتون میشه نه لازمه به فکر مدال برای من باشید
مهیا که از حاضر جوابی آن عصبانی بود شروع کرد به داد و بیداد
ــــ تو با خودت چه فڪری کردی ها ?? من هر تیپی میخوام میزنم به تو چه تو وامثال تو نمیتونن چشاشونو کنترل کنن به من چه
تاپسره می خواست جوابش را بدهد یکی از دوستانش از ماشین پیاده شد و اورا صدا زد
ــــ بیا بریم سید دیر میشه
پسره که حالا مهیا دانست سید هست به طرف دوستانش رفت و سوار ماشین شد و از کنارش با سرعت گذشت
مهیا که عصبانی بود بلند فریاد زد
ــــ عقده ای بدبخت
#رمان
#قسمت_دوم
#جانم_میرود
به طرف خانه رفت بی توجه به مادرش و پدرش که در پذیرایی مشغول تماشای تلویزیون بودن به اتاقش رفت
🔸دوروز بعد🔹
مهیا درحالی که آهنگی زیر لب زمزمہ می ڪرد،در خانه را باز ڪرد واز پلہ ها بالا آمد وبا ریتم آهنگ بشڪڹ مے زد
خم شد تا بوت هایش را از پا دربیاورد که در خانه باز شد با تعجب به دو مردی که با برانکارد و لباس های پزشکی تند تند از پله ها بالا می آمدن و وارد خانه شدند
کم کم صداها بالا گرفت
مهیابا شنیدن ضجه های مادرش نگران شد
ـــ نفس بڪش احمد
توروخدا نفس بڪش احمد
پاهے مهیا بی حس شدند نمیتوانست از جایش تکان بخورد مے دانست در خانہ چه خبر است بار اول ڪہ نبود.
جرأت مواجه شدن با جسم بی جان پدرش را نداشت
آن دو مرد با سرعت برانکارد که احمد آقا روی آن دراز کشیده بود بلند کرده بودند مهلا خانم بی توجه به مهیا به آن تنه ای زد و پشت سر آن ها دوید...
دیگر پاهایش نای ایستادن نداشت سرجایش نشست با اینکه این اتفاق برایشان تکراری شده است اما مهیا نمی توانست آن را هضم ڪند اینبار هم حال پدرش وخیم تر شده بود و نفس کشیدن براش سخت تر
نمیتوانست هوای خفه ی خانه را تحمل ڪند با کمک دیوار سرپا ایستاد آرام آرام از پله ها پایین رفت با رسیدن به کوچہ نفس عمیقے ڪشید
بوی چایے دارچین واسپند تو ڪل محلہ پیچیده بود ڪه آرامشی در وجود مهیا جریان داد
با شنیدن صدای مداحے
یادش آمد که امروز اول محرم هستش تو دانشگاه هم مراسم بود دوست داشت به طرف هیئت برود ولی جرأت نداشت به دیوار تڪیه داد زیر لب زمزمه ڪرد
ــــ خدایا چیڪار ڪنم
صدای زیبای مداح دلش را به بازے گرفتہ بود بغضش اذیتش مے ڪرد آرام آرام خودش را به خیابان بن بستی که ته آن مسجد و هیئت بود رساند با دیدن آن جا به وجد آمد پرچم هاے مشڪی و قرمز دود و بوی چایے کہ اینجا بیشتر احساس مے شد
نگاهی به پسرایی که همه مشکی پوش بودند و هماهنگ سینه میزدند و صدای مداحی که اشڪ همہ حاضرین را درآورده بود
باز دارم قدم قدم
میام تو حرمت
حرم کرب و بلاست
یا توی هیئتت
وسط جمعیت بود و سرگردون دوروبرش را نگاه می کرد همه چیز برایش جدید بود دومین بارش بود که به اینجا می آید اولین بار هم به اصرار مادرش آن هم چند سال پیش بود
عوض نمیکنم آقا تو رابا هیچڪسی
عڪس حرم توے قاب منو ودلواپسی
با نشستن دستی روی شونه اش به عقب برگشت دختر محجبه ای که چهره مهربان و زیبایی بود را دید
ـــ سلام عزیزم خوش اومدی بفرما این چادرِ سرت ڪن
مهیا که احساس مے ڪرد کار اشتباهی ڪرده باشه هول ڪرد
ـــ من من نمیدونم چی شد اومدم اینجا الان زود میرم
خودش هم نمی دانست چرا این حرف را زد
دختره لبخند ی زد
ـــ چرا بری ??بمون تو حتما آقا دعوتت ڪرده ڪه اینجایے
ـــ آقا؟ببخشید کدوم آقا
ـــ امام حسین(ع)
من دیگه برم عزیزم
مهیا زیر لب زمزمه کرد امام حسین چقدر این اسم برایش غریب بود ولی با گفتن اسمش احساس ارامش مے کرد...
چادر را سرش کرد مدلش ملی بود پس راحت توانست آن را کنترل ڪند بی اختیار دستی به چتری هایش کشید وآن ها را زیر روسریش برد به قسمت دنجی رفت که به همه جا دید داشت با دیدن دسته های سینه زنی دستش را بالا اورد و شروع کرد ارام ارام سینه زدن
اے امیرم یا حسیڹ
بپذیرم یا حسیڹ
باز دارم قدم قدم
میام تو حرمت
حرم ڪرب و بلاست
یا توے هیئتت
مداح فریاد زد
ــــ همه بگید یا حسین
همه مردم یکصدا فریاد زدن
ــــ یــــــا حــــــســـــیــــــن
مهیا چند بار زیر لب زمزمه کرد
ـــــ یا حسین یا حسین یاحسین
دوست داشت با این مرد که برای همہ آشنا بود و برایش غریبہ حرف بزند بغضش راه نفسش را بسته بود چشمانش پر از اشک شد مداح فریاد می زد و روضه می خواند و از مصیبت های اهل بیت می گفت مردم گریه می کردن
مهیا احساس خفگی می کرد دوست داشت حرف بزنه لب باز کرد
ــــ بابام داره میمیره
همین جمله کافی بود که چشمه ے اشکش بجوشه و شروع کنه به هق هق کردن صدای مداح هم باعث آشوب تر شدن احوالش شد
ــــ یا حسین امشب شب اول محرمه یا زینب قراره چی بکشے رقیه رو بگو قراره بی پدر بشه بی پدری خیلی سخته بی پدری رو فقط اونایی که پدر ندارن تکیه گاه ندارن میدونن چه دردیه وامصیبتا
مردم تو سر خودشون میزدند مهیا دیگه نمیتوانست گریه اش را کنترل کند احساس سرگیجه بهش دست داد از جایش بلند شد سعی مےکرد از آنجا بیرون بره هر چقدر تقلا می کرد فایده ای نداشت همه چیز را تار میدید نمیتوانست خودش را کنترل کند بر روی زمین افتاد و از هوش رفت...
↩️ #ادامہ_دارد...
🥀🥀🥀
🔴قابل توجه ادمین های:
🔹پایگاه های مجازی نشاط برای کودکان، نوجوانان و جوانان
🔸کانال های آموزشی برای کودکان، نوجوانان و جوانان
🔹فضاهای مجازی ایجاد شده برای مشاوره
🔸بازارچه های مجازی محصولات طلاب
🔹کارگاه های فقه مجازی اصناف مربوط به بانوان
🔸کانال هایی برای پرسش و پاسخ برای سنین مختلف در گروه های مجازی
🔹کانال های عزاداری مجازی
🔸کانال های بزرگداشت هفته دفاع مقدس
♦️مدیریت تبلیغ حوزه های علمیه خواهران♦️
لینک گروه:
https://eitaa.com/joinchat/3043819581Ccb15328f53
لینک کانال :
https://eitaa.com/wesayhoseim
هدایت شده از مداحی آنلاین
🏴تصاویری جدید از شستشو و تطهیر حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس(ع) امروز 12 #محرم 1442
♨️ @Maddahionlin 👈