eitaa logo
زینبیون
96 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
274 فایل
استان #چهار_محال_و_بختیاری شهرستان #فارسان #زینبیون ارتباط با ادمین👇 @yaFatemh74 🆔 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
محمد آقا شب بخیری گفت و همراه شهین خانم به داخل رفتند شهاب از جایش بلند شد تا به اتاقش برود که مریم صدایش کرد ــ شهاب بی زحمت ظرفارو از انباری بیار می خوایم بشوریم ــ مریم ظرفا یکبار مصرفن لازم نیست بشورید هوا سرده ــ نه خاک گرفتن باید بشوریمشون ــ باشه شهاب به سمت انباری رفت ساراــ میگم مریم راهیان نورمون کی افتاد ?? ــ یه هفته دیگه میریم به امید خدا فردا پس فردا اعلام میکنیم ــ منو زهرا هم میایم مریم با تعجب به مهیا نگاه کرد ــ می خوای بیای؟؟ ــ آره منو زهرا دوم دبیرستان با مدرسه رفتیم خیلی خوش گذشت نرجس_ولی شما نمی تونید بیاد این اردو مخصوص فعالین پایگاه ها هست مریم ــ من میپرسم خبرت می کنم شهاب ظرفارا کنار حوض گذاشت ــ بفرمایید ــ خیلی ممنون داداش . ــ خواهش میکنم ــ میگم شهاب برا اردوی هفته آینده مهیا و دوستش میتونن بیان ــ دوست دارن بیان ??? ــ آره ــ باشه میتونن بیان ولی فردا مدارک لازم رو بیارن تا بیمه شن .شبتون بخیر ساراــ ایول مطمئنم این بار خیلی میچسبه ــ معلومه که میچسبه.کم چیزی نیست من افتخار همراهی دادم بهتون دختر ها بلند شدند و مشغول شستن ظرف ها شدن مریم به مهیا نگاهی انداخت فکرش را نمی کرد که مهیا بخواهد با آن ها به شلمچه بیاید آن با بقیه دختر ها فرق می کرد با اینکه مقید نبود لباس پوشیدنش هم خوب نبود اما هیچوقت مانند بقیه در برابرمراسمات و این عقاید جبهه نمی گرفت مریم مطمئن بود این دختر دلش خیلی پاک تر از آن چیزی هست فکر می کند و امیدوار بود که هر چه زودتر خودش را پیدا کند با پاشیدن آب سرد به صورتش به خودش آمد مهیاــ به کجا خیره شدی لبخندی زد و جواب مهیا را با شلنگ آبی که به سمتش گرفت داد و این شروع آب بازیشان شد... ــ بیدار شو دیگه تنبل مهیا دست مریم را پس زد ــ ول کن جان عزیزت مریم بیخیال نشد و به ڪارش ادامه داد ــ بیدار میشی یا به روش خودم بیدارت میکنم مهیا سر جایش نشست ــ بمیری الهی بفرما بیدار شدم چی می خوای مهیا با دیدن هوای تاریڪ بلند شد و پنجره اتاق را باز کرد ــ هوا که تاریکه پس چرا بیدارم کردی مریم بوسه ای روی گونه اش کاشت ــ فدات واسه نماز بیدارتون کردم مهیا نمی دانست چرا ولی خجالت کشید که بگوید نماز نمی خواند پس بی اعتراض مغنعه اش را سرش کرد ــ مریم دخترا کجان ??? مریم در حال جمع کردن رخت خواب ها گفت ــ اونا که مثل تو خوابالو نیستن زود بیدار شدن الان پایین دارن وضو میگیرن مهیا با تعجب گفت ــ زهرا پیششونه؟؟ ــ آره دیگه مهیا باور نمی کرد که زهرای خوابالو بیدار شده باشد همراه مریم به سمت سرویس رفتن با اینڪه سال ها است که نماز نخوانده بود اما وضو و نماز یادش مانده بود به اتاق برگشت مریم چادر سفید گل گلی برایش آورد روبه قبله ایستاد و نمازش را شروع ڪرد ــ الله اڪبر الله اڪبر نمازش تمام شد بوسه ای بر روی مهر زد و نفس عمیقی کشید سجاده بوی گلاب می داد احساس خوبی به مهیا دست داد مریم با تعجب به مهیا نگاه می کرد باورش نمی شد که مهیا بتواند اینقدر خوب نماز بخواند مهیا سر از سجاده بلند کرد مریم بی اختیار به سمتش رفت واو را در آغوش گرفت مهیا با تعجب خودش را از مریم جدا کرد ــ یا اڪثر امام زاده ها دیونه شدی مریم خندید و بر سر مهیا کوبید ــ پاشو بریم پایین صبحونه بخوریم ــ آخه الان وقت صبحونه است ــ غر نزن... مهیا و مریم ڪنار بقیه دخترا روی تختی که در حیاط بود نشستند هوا تاریک و سرد بود صبحانه را محمد آقا آش آورده بود محمد آقا و شهین خانم در آشپزخانه صبحانه را صرف کردند مهیا در گوش زهرا گفت ــ جدیدا سحر خیز شدی ڪلڪ زهرا چشم غره ای برای مهیا رفت در حال خوردن صبحانه بودند که شهاب سریع در حالی که کتش را تنش می ڪرد به طرف در خانه رفت ــ شهاب صبحونه نخوردی مادر ــ با بچه ها تو پایگاه می خورم دیرم شده شهاب که از خانه خارج شد دخترا به خوردن ادامه دادن ــ میگم مریم این داداشت خداحافظی بلد نیست به جای مریم نرجس با اخم روبه مهیا گفت ــ بلده ولی با دخترای غریبه و این تیپی صحبت نمی کنه محض گفتن این حرف نرجس با اخم سارا و مریم مواجه شد تا مهیا می خواست جوابش را بدهد زهرا آروم باشی به او گفت مهیا قاشق اش را در کاسه گذاشت و از جایش بلند شد مریم ــ کجا تو که صبحونه نخوردی ــ سیر شدم به طرف اتاق مریم رفت خودش را روی تخت انداخت برای چند لحظه پشیمان شده بود ڪه امشب را مانده بود از جایش بلند شد به طرف آینه رفت به چهره ی خود نگاهی ڪرد بی اختیار مغنعه اش را جلو آورد و وهمه ی موهایش را داخل فرستاد به خودش نگاه گرد مانند دختره ای محجبه شده بود لبخندی روی لبانش نشست قیافه اش خیلی عوض شده بود چهره اش خیلی معصوم شده بود تا می خواست مغنعه اش را به صورت قبل ↩️ ... 🥀🥀🥀🥀🥀🥀