فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تبلیغ سیمکارت رایگان شاد، شگرد جدید کلاهبرداری
✅کانال اخبار 20:30👇
http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥توصیه جدی متخصص بیماریهای عفونی به والدین دانشآموزان:
🔹به هیچ عنوان دانشآموزی را که تب، سرفه، آبریزش بینی، عطسه، گرفتگی بینی یا علائم دیگر شبیه به سرماخوردگی دارد، به مدرسه نفرستید.
✅کانال اخبار 20:30👇
http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
خواهرم ای دختر ایران زمین
یک نظر عکس شهیدان را ببین
در خیابان چهره آرایش مکن
از جوانان سلب آسایش مکن
خواهر من این لباس تنگ چیست
پوشش چسبان رنگارنگ چیست
پوشش زهرا و زینب بهترین
بر تو ای محبوبه خواهر آفرین
پیش نامحرم تو طنازی مکن
با اصول شرع لجبازی مکن
یادت آید از پیام کربلا
گاه گاهی شرمت آید از خدا
در جوارش خویش را مهمان نما
با خدا باش و بده دل را صفا
یاد کن از آتش روز معاد
طره گیسو را مده بر دست باد
زلف را از روسری بیرون مریز
با حجاب خویش از پستی گریز
در امور خویش سرگردان مشو
نو عروس چشم نا محرم مشو
❗️خواهر من قلب مهدی خسته است
❗️ از گناه ماست کو رو بسته است
شاعر:مرحوم آقاسی
@haram110
#چهارمحال_و_بختیاری
#زینبیه_فارسان
سخنرانی اخلاقی آیت الله تحریری
مورخ: ۹۹/۶/۱۶
یکشنبه ساعت ۸ صبح
مسئولین حوزه های علمیه راهگشا هستند.
استاد ارجمند فرمودند:
◾️افرادی که در حیطه مدیریت حوزه ها هستند الان راهگشا هستند به معنای کشتی نجات و چراغ هدایت...
◾️انسان با بدن خاکی با تمایلات متفاوت می تواند به جایی برسد که موجودات نمی توانند برسند.
◾️انسان حقیقی در مرحله اول انبیاء و پیامبران هستند که در ایات قران به ترتیب از آنها نام بردند و در ایات به مخلصیت انبیاء می کند اشاره می کنند.
یعنی ظرف وجودیشان را از هرچیزی پاک کرده است و متصرف در خداست و تمام تمایلاتشان رنگ الهی دارد اشاره به آیه صبغه الله...
جلوه خوبان این مخلصین هستند
◾️کسی که همه وجودش یاد خداست به هرجهتی که نگاه کند جز خدا نمیبیند این می شود ایت الکبری بود
◾️ایت الکبری بودن دو نکته دارد:۱. اینکه خود شخص با ایمان و رنگ الهی داشتنش باور داشته باشد ۲. اینکه دیگران باور دارن و سکنات و رفتارهایش جز برای خدا نیست. کسی که به مقام مخلصیت برسد امر او امر خداست.
◾️در زمان ائمه زمانی که مردم به سمت خانه خدا می رفتند مشرکین برای اینکه مردم صدای دلنشین وبه حق قران را نشنوند به انها می گفتند در گوش هایتان پنبه کنید ولی انها از سر کنجکاوی و اینکه این چه سری است که باید پنهان شود پنبه ها رو در می اوردند.
این دشمنی در زمان ما هست همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند.
◾️ استاد اشاره کردند که رکن اساسی یک جامعه خانم ها هستند اگر خانم نظام خانواده رو نگه دارد و تربیت درست کند کمتر صدمه ایی به جامعه و خانواده زده می شود.
و هدف اصلی تشکیل خانواده باید پرورش باشد و تمامی دستورات خداوند برای پرورش و خود شکوفایی است.
◾️امیرالمومنین از طریق عبودیت خدا امور جامعه را رسیدگی و مدیریت می کردند. دستگاه تعلیم و تعلم ما از تزکیه جدا نیست و هدف در قران یزکیهم و یعلمهم الکتاب آمده است.
در حوزه های علمیه هم تعلیم و تزکیه نباید از هم جدا باشد.
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و امها و بنیها و سر المستودع فیها
🏴🏴🚩🚩
🛑@zeynabiyon
🌷 آموزش زبان بین المللی انگلیسی
🌷 بصورت مجازی (آفلاین)
🌷 با #معتبرترین_مدرک_دانشگاهی
🌷 #تخفیف 50 درصدی برای #طلاب
🌷 استفاده از زبان آموزان #برتر به عنوان #استاد
ثبت نام👈 @adminregister
لینک کانال👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/505806881C85fb1347fa
🔴اطلاعیه
#چهارمحال_و_بختیاری
#زینبیه_فارسان
#بیت_الزهرا
کاری از بیت الزهرا سلام الله علیها فارسان و طلاب پاره وقت کانون فرهنگی مدرسه علمیه زینبیه سلام الله علیها .
📍برگزاری مراسم عزاداری
🏴 اجتماع بانوان عاشورایی 🏴
با 🎙سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین جناب اقای ملک پور امام جمعه محترم شهرستان فارسان
📢مورخ ۱۸ شهریور ماه در بیت الزهرا سلام الله علیها شهرستان فارسان .واقع در کوچه بیت الزهرا
🕡ساعت ۶ عصر (۱۸)
در صورت تمایل حضور بهم رسانید .
با رعایت تمامی دستورات بهداشتی .
التماس دعا .
🤲🤲🤲
🌹🌹🌹🌹
🖤
💔🥀
🛑@zeynabiyon
#رمان
#جانم_میرود
#قسمت_هفتم
مهیا با تمام جزئیات برای مامور توضیح
داد حالش اصلا خوب نبود وسط صحبت ها گریه اش گرفته بود
ـــ شما گفتید که رفتید تو پایگاه
ـــ بله
ـــ چرا رفتید میتونستید بمونید و کمکشون کنید
مامور چیزی را گفت که مهیا به خاطر این مسئله عذاب وجدان گرفته بود
ـــ خودش گفت .منم اول نخواستم برم ولی خودش گفت که برم
ـــ خب خانم رضایی طبق قانون شما باید همراه ما به مرکز بیاید و تا اینکه آقای مهدوی بهوش بیان و صحبت های شمارا تایید کنه
شوک بزرگی برای مهیا بود یعنی قرار بود بازداشت بشه
نمی توانست سر پا بایستد
سر جایش نشست
ـــ یعنی چی جناب .همه چیو براتون توضیح داد برا چی می خوای ببریش
محمد آقا پدر مریم به سمت دخترش آمد
شهین خانم با دیدن همسرش آن را مخاطب قرار داد
ــــ محمد آقا بیا یه چیزی بگو می خوان این دخترو ببرن با خودشون یه کاری بکن
محمد آقا نزدیک شد
ـــ سلام خسته نباشید من پدر شهاب هستم
ما از این خانم شکایتی نداریم
ـــ ولی ..
مریم کنار مهیا ایستاد
ـــ هر چی ما راضی نیستیم
ــــ هر جور راحتید ما فردا هم مزاحم میشیم ان شاء الله که بهتر بشن
ـــ خیلی ممنون
مهیا خجالت زده سرش را پایین انداخت انتظار برخورد دیگه ای از این خانواده داشت ولی الان تمامیه معادلاتش بهم خورده بود
ـــ مهیا مادر
مهیا با شنیدن اسمش سرش را بلند کرد مادرش همراه پدرش به سمتش می آمدن پدرش روی ویلچر نشسته بود دلش گرفت بازم باعث خرابی حال پدرش شده بودن چون هر وقت پدرش ناراحت یا استرس به او وارد می شد دیگر توانایی ایستادن روی پاهایش را نداشت و باید از ویلچر استفاده می کرد
مهیا با فرود آمدن در آغوش آشنایی که خیلی وقت است احساسش نکرده بود به خودش آمد...
↩️ #ادامہ_دارد...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#رمان
#جانم_میرود
#قسمت_هشتم
آرامشی که در آغوش مادرش احساس کرد آن را ترقیب کرد که خودش را بیشتر در آغوش مادرش غرق کند
ـــ آقای رضایی شما اینجا چیکار می کنید
همه با شنیدن صدای محمد آقا سر هایشان به طرف احمد محمد آقا چرخید
ــــ سلام آقای مهدوی خوب هستید من پدر مهیام .نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم دخترتون تماس گرفت و مقداری از قضیه رو تعریف کرد من مدیون شما و پسرتون هستم
ـــ نه بابا این چه حرفیه شهاب وظیفه ی خودشو انجام داد ماشاء الله مهیا خانم چقدر بزرگ شدن
مهیا با تعجب این صحنه را تماشا می کرد
شهین خانم روبه دخترش گفت
ـــ مریم میدونستی مهیا دختر آقای رضاییه ??
ـــ منم نمی دونستم ولی اون روز که حال آقای رضایی بد شده بود منو شهاب رسوندیمش بیمارستان اونجا دونستم
مهلا خانم با تعجب پرسید
ــــ شما رسوندینش
ـــ بله مهیا پیش ما تو هیئت بود اونجا خیلی گریه کرد و نگران حال آقای رضایی بودن حتی از هوش رفت بعد اینکه حالش بهتر شد منو شهاب اوردیمش
مهیا زیر لب غرید
ـــ گندت بزنن باید همه چیو تعریف می کردی
اما مهلا خانم و احمد آقا با ذوقی که سعی در پنهانش داشتن به مهیا نگاه می کردند...
مهیا روی تختش دراز کشیده بود یک ساعتی بود که به خانه برگشته بودند در طول راه هیچ حرفی میان خودش و مادر پدرش زده نشد
با صدای در به خودش آمد
ـــ بیا تو
احمد آقا در را آرام باز کرد و سرش را داخل اورد
ـــ بیدارت کردم بابا
مهیا لبخند زوری زد
ــ بیدار بودم
مهیا سر جایش نشست احمد آقا کنارش جا گرفت دستان دخترکش را میان دست های خود گرفت
ـــ بهتری بابا
ـــ الان بهترم
ــــ خداروشڪر خدا خیلی دوست داشت ڪه پسر آقای مهدوی رو سر راهت گذاشت خدا خیرش بده پسر رعناییه
ــــ اهوم
ـــ تازه با آقای مهدوی تلفنی صحبت کردم مثل اینکه آقا پسرشون بهوش اومده فردا منو مادرت می خوایم بریم عیادتش تو میای
مهیا سرش را پایین انداخت
ــــ نمیدونم فڪ نڪنم
احمد آقا از جایش بلند شد بوسه ای بر روی موهای دخترش کاشت
ـــ شبت بخیر دخترم
ـــ شب تو هم بخیر
قبل از اینکه احمد آقا در اتاق را ببندد مهیا صدایش کرد
ـــ بابا
ـــ جانم
ــ منم میام
احمد آقا لبخندی زد و سرش را تکان داد
ــ باشه دخترم پس بخواب تا فردا سرحال باشی
مهیا سری تکان داد و زیر پتو رفت
آشفته بود نمی دانست فردا قراره چه اتفاقی بیفتی
شهاب چطور با او رفتار می کند...
ــــ مهیا زودتر الان آژانس میرسه
ــــ اومدم
شالش را روی سرش گذاشت کیفش را برداشت و به سمت بیرون رفت
پدرش دم در منتظرش بود با رسیدن مهیا سه تایی سوار ماشین شدن سر راه دست گلی خریدن با رسیدن به بیمارستان نگاهی به اطراف انداخت دیشب ڪه اینجا آمده بود اصلا حواسش نبود که کجا اومده بود
به سمت ایستگاه پرستاری رفت
ـــ سلام خسته نباشید
ـــ سلام عزیزم خیلی ممنون
ـــ اتاق آقای مهدوی ، شهاب مهدوی
پرستار چیزی رو تایپ کرد
ـــ اتاق 137
ـــ خیلی ممنون
به طرف اتاق رفتن دم در نفس عمیقی کشید در رازدن و وارد شدن
مهیا با دیدن افراد داخل اتاق شالش رو جلو اورد
ـــ اوه اوه اوضاع خیطه
جلو رفتن و سلام علیک کردن با همه شهاب هم با خوش رویی جواب سلام واحوالپرسی احمد آقا و مهلا خانمو داد و در جواب سرتکان دادن مهیا آن هم سرش را تکان داد
مهیا و مادرش در گوشه ای کنار بقیه خانم ها رفتن احمد آقا هم کنار بقیه مردا ایستاد مهیا تو جمع همه خانم و دخترای چادری غریبگی می کرد برای همین ترجیح داد گوشه ای ساڪت بایستد
ـــ مریم معرفی نمی ڪنی؟؟
مهیا به دختر چادری که قیافه بانمک و مهربانی داشت چشم دوخت
مریم به طرف مهیا آمد و دستش را روی شانه مهیا گذاشت
ـــ ایشون مهیا خانمه گله تازه پیداش ڪردم دوست خوبے میتونہ باشہ درست میگم دیگه
مهیا لبخندی زد
ــــ خوشبختم مهیا جان من سارا دختر خالہ ی مریم هستم
به دختری که با اخم نظاره گرشان بوداشاره کرد
ـــ این همه نرجس دختر عمه مریم
ـــ خوشبختم گلم
ـــ چند سالته مهیا ؟چی می خونی؟؟
ـــ من ۲۲سالمه گرافیڪ میخونم
سارا با ذوق گفت
ــــ وای مریم بدو بیا
مریم جعبه کیکو کنار گذاشت
ـــ چی شده دختر
ـــ یکی پیدا کردم طرح های مراسم محرم و برامون بزنه
مریم ذوق زده گفت
ـــ واقعا کی هست؟
ـــ مهیا خانم گل .گرافیک میخونه
ـــ جدی مهیا
ــــ آره
ــــ حاج آقا
با صدای مریم حاج آقایی که کنار شهاب ایستاده بود سنش تقریبا سی و خورده ای بود سرش را بلند کرد
↩️ #ادامہ_دارد...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀