#رمان
#جانم_میرود
#قسمت_پنجم
ــــ خانم
با صدای پسری نگاهش را به سمت دیگر چرخاند
چند پسر با فاصله کمی دورتر از او ایستاده بودند
با خودش گفت به تیپ و قیافه اشان نمی آید که مزاحم باشن
اما با نزدیک شدنشان یکی از همان پسرها با حالتی چندش آور رو به مهیا گفت
ـــ چرا تنها تنها میگفتی بیایم پیشت
دوستانش شروع کردن به خندیدن
مهیا با اخم گفت
ـــ مزاحم نشید
و به طرف خروجی پارک حرکت کرد
آن ها پشت سرش حرکت می ڪردن
به تیکه های پسرا اهمیتی نداد و کمی سرعتش را بیشتر کرد ناگهان دستی را روی بازویش احساس کرد و به طرف مخالف کشیده شد با دیدن دست یکی از اون پسرا که محکم دستش را گرفته شوکه شد ترس تمام وجودش را گرفت هر چقدر تقلا می کرد نمی توانست از دست آن ها خلاص شود
مهیا روی دست پسره خم شد و محکم دستش را گاز گرفت
پسره فریاد کشید و دستش از دور بازوی مهیا شل شد
مهیا هم از این فرصت طلایی استفاده کرد و شروع کرد به دویدن
هر چقدر می دوید پسرها هم به دنبالش بودند
پسره فریاد و تهدید می كرد
ــــ بزار بگیرمت دختره وحشی میکشمت
پاهایش درد گرفته بودند چقدر خودش را نفرین کرده بود که چرا این کفش ها را پایش کرده بود
با دیدن چراغ های نیمه روشن هیئت با خوشحالی به طرف هیئت دوید
با نزدیکی به هیئت شهاب را از دور دید که مشغول جمع جور کردن بود وهیچکس دوروبرش نبود مثل اینکه مراسم تمام شده بود
مهیا آنقدر خوشحال بود که کسی پیدا شد که اورا از شر این پسرهای مزاحم راحت کند که بی اختیار شروع کرد فریاد زدن
ـــــ سید، شهاب، شهاب...
شهاب با دیدن دختری که با ترس به سمتش می دوید و اسمش را فریاد می زد نگران شد
اول فکر می کرد شاید مریم است اما با نزدیک شدن مهیا او را شناخت
مهیا به سمت او آمد فاصله اشان خیلی به هم نزدیک بود شهاب از او فاصله گرفت
مهیا نفس نفس می زد و نمی توانست چیزی بگویید
ــــ حالتون خوبه ??
مهیا در جواب شهاب فقط توانست سرش را به معنی نه تکان دهد
شهاب نگرانتر شد
ـــ حال آقای معتمد بد شده ؟؟
تا مهیا می خواست جواب بدهد پسرها رسیدن
مهیا با ترس پشت شهاب خودش را پنهان ڪرد
شهاب از او فاصله گرفت و به آن چشم غره ای رفت که فاصله را حفظ کند با دیدن پسر ها کم کم متوجه قضیه شد
شهاب با اخم به سمت پسرها رفت
ـــ بفرمایید کاری داشتید
یکی از پسرها جلو امد
ــــ ما کار داشتیم که شما داری مزاحم کارمون میشی اخوی و برادر
و خنده ای کرد
ـــ اونوقت کارتون چی هست
ـــ فضولی بهتون نیومده برادر شما به طاعات و عباداتت برس
شهاب دستانش را در جیب شلوارش فرو برد
با اخم در چشمانِ پسره خیره شد
ــــ بله درست میگن، خانم معتمد شما بفرمایید برید منزلتون من هم این جارو جمع جور کنم واینڪه مزاحم ڪار آقایون نباشیم
مهیا با تعجب به شهاب نگاه می کرد
شهاب برگشت
ـــ بفرمایید دیگه برید
ــــ چرا خودش بره ما هستیم میرسونیمش ریسکه یه جیگری رو اینطور موقعی تنها تو خیابونــــــ ....
شهاب یه طرفش رفت و نگذاشت صحبتش را ادامه دهد .
دستش را محکم پیچاند و در گوشش غرید
ـــ لازم نیست تویِ عوضی کسیو برسونی
و مشتی حوالهی چشمش کرد...
با این ڪارش مهیا جیغی زد
پسرا سه نفر بودند و شهاب تنها
شهاب می دانست امشب قرار نیست بخیر بگذرد
با هم درگیر شده بودند
سه نفر به یک نفر این واقعا یک نامردی بود
سخت درگیر بودند
یکی از پسرا به جفتیش گفت ــــ داریوش تو برو دخترو بگیر
تا خواست تڪان بخورد شهاب پایش را کشید و روی زمین افتاد
شهاب رو به مهیا فریاد زد
ــــ برید تو پایگاه درم قفل کنید
ولی مهیا نمی توانست تکان بخورد شهاب به خاطر او داشت وسط خیابانِ خلوت آن هم نصف شب کتک می خورد
با فریاد شهاب به خودش آمد
ــــ چرا تکون نمی خورید برید دیگه
بلند تر فریاد زد
ـــ برید
مهیا به سمت پایگاه دوید وارد شد و در راقفل کرد
همان اتاقی بود که آن شب وقتی حالش بد شد اینجا خوابیده بود
از پنجره نگاهی کرد کسی این اطراف نبود و شهاب بدجور در حال کتک خوردن بود وضعیتش خیلی بد بود تنهاکاری که می توانست انجام دهد این بود ڪه از خودش دفاع می کرد
باید کاری می کرد
تلفنش هم همراهش نبود
نگاهی به اطرافش انداخت
گیج بود نمی دانست چی کاری باید انجام دهد
از استرس و ترس دستانش یخ کرده بودند
با دیدن تلفن به سمتش دوید
↩️ #ادامہ_دارد...
🥀🥀🥀🥀🥀
#رمان
#جانم_میرود
#قسمت_ششم
گریه اش گرفته بود دستانش می لرزید
نمی توانست آن را به برق وصل کند دستانش می لرزید وکنترل کردنشان سخت بود اشکانش روی گونه هایش سرازیر شد
ـــــ اه خدای من چیکار کنم
با هق هق به تلاشش ادامه داد
با کلی دردسر آن را وصل کرد با ذوق گوشی را بلند کرد ولی تلفن قطع بود
دیگر نمی دانست چیکار کند محکم تلفن را به دیوار کوبید
و داد زد
ـــ لعنت بهت
صورتش را با دست پوشاند و هق هق می کرد
به ذهنش رسید برود و کسی را پیدا کند تا آن ها را کمک کند
خواست از جایش بلند شود
ولی با شنیدن صدای آخ کسی ...
و داد یکی از پسرها که مدام با عصبانیت می گفت
ــــ کشتیش عوضی کشتیش
دیگر نتوانست بلند شود
سر جایش افتاد ،فقط به در خیره بود نمی توانست بلند شود و برود ببیند که چه اتفاقی افتاده
امید داشت که الان شهاب بیاید و به او بگویید همه چیز تمام شده
اما خبری نشد
ارام ارام دستش را روی دیوار گذاشت و بلند شد به طرف در رفت در را باز کرد
به اطراف نگاهی کرد خبری از هیچکس نبود جلوتر رفت از دور کسی را دید که بر روی زمین افتاده کم کم به طرفش رفت دعا می کرد که شهاب نباشد با دیدن جسم غرق در خونِ شهاب جیغی زد...
در کنار جسم خونین شهاب زانو زد شوڪه شده بود باور نمے کرد که ایڹ شهاب است
نگاهی به جای زخم انداخت جا بریدگی عمیق بود حدس زد که چاقو خورده بود تکانش داد
ــــ آقا
ـــ شهاب .سید توروخدا یه چیزی بگو
جواب نشنید شروع کرد به هق هق کردن بلند داد زد
ـــ کمک کمک یکی بهم کمک کنه
ولی فایده ای نداشت نبضش را گرفت کند می زد
از جای خود بلند شد و سر گردان دور خودش می چرخید
با دیدن تلفن عمومی به سمتش دوید
تلفن را برداشت و زود شماره را گرفت
ـــ الو بفرمایید
ـــ الو یکی اینجا چاقو خورده ـ
ــــ اروم باشید لطفا، تا بتونید به سوالاتم جواب بدید
ـــ باشه
ـــ اول ادرسو بدید
ـــ .....
ـــ نبضش میزنه
ـــ آره ولی خیلی کند
ـــ خونش بند اومده یا نه
ـــ نه خونش بند نیومده
ـــ یه دستمال تمیز روی زخمش میزاری و آروم فشار میدی
ـــ خب یگه چیکار کنم
ـــ فقط همینـــ
مهیا نزاشت خانومه ادامه بده زود تلفنو گذاشت و به طرف پایگاه رفت و یک دستمال پیدا کرد کنار شهاب زانو زد نگاهی به او انداخت رنگ صورتش پریده بود لبانش هم خشک و کبود بودند
ــــ وای خدای من نکنه مرده شهاب سید توروخدا جواب بده
دستمال را روی زخمش گذاشت از استرش دستانش می لرزیدند
محکم فشار داد که شهاب از درد چشمانش را آرام باز کرد
مهیا نفس راحتی کشید
تا خواست از او بپرسد حالش خوب است
شهاب چشمانش را بست
ــــ اه لعنتی
با صدای امبولانس خوشحال سر پا ایستاد
دو نفر با بلانکارد به طرفشان دویدند بالای سر شهاب نشستند یکی نبضشو میگرفت یکی آمپول میزد مهیا کناری ایستاد و ناخن هایش را از استرس می جوید...
↩️ #ادامہ_دارد...
🥀🥀🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تبلیغ سیمکارت رایگان شاد، شگرد جدید کلاهبرداری
✅کانال اخبار 20:30👇
http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥توصیه جدی متخصص بیماریهای عفونی به والدین دانشآموزان:
🔹به هیچ عنوان دانشآموزی را که تب، سرفه، آبریزش بینی، عطسه، گرفتگی بینی یا علائم دیگر شبیه به سرماخوردگی دارد، به مدرسه نفرستید.
✅کانال اخبار 20:30👇
http://eitaa.com/joinchat/1684144128C592f3e217d
خواهرم ای دختر ایران زمین
یک نظر عکس شهیدان را ببین
در خیابان چهره آرایش مکن
از جوانان سلب آسایش مکن
خواهر من این لباس تنگ چیست
پوشش چسبان رنگارنگ چیست
پوشش زهرا و زینب بهترین
بر تو ای محبوبه خواهر آفرین
پیش نامحرم تو طنازی مکن
با اصول شرع لجبازی مکن
یادت آید از پیام کربلا
گاه گاهی شرمت آید از خدا
در جوارش خویش را مهمان نما
با خدا باش و بده دل را صفا
یاد کن از آتش روز معاد
طره گیسو را مده بر دست باد
زلف را از روسری بیرون مریز
با حجاب خویش از پستی گریز
در امور خویش سرگردان مشو
نو عروس چشم نا محرم مشو
❗️خواهر من قلب مهدی خسته است
❗️ از گناه ماست کو رو بسته است
شاعر:مرحوم آقاسی
@haram110
#چهارمحال_و_بختیاری
#زینبیه_فارسان
سخنرانی اخلاقی آیت الله تحریری
مورخ: ۹۹/۶/۱۶
یکشنبه ساعت ۸ صبح
مسئولین حوزه های علمیه راهگشا هستند.
استاد ارجمند فرمودند:
◾️افرادی که در حیطه مدیریت حوزه ها هستند الان راهگشا هستند به معنای کشتی نجات و چراغ هدایت...
◾️انسان با بدن خاکی با تمایلات متفاوت می تواند به جایی برسد که موجودات نمی توانند برسند.
◾️انسان حقیقی در مرحله اول انبیاء و پیامبران هستند که در ایات قران به ترتیب از آنها نام بردند و در ایات به مخلصیت انبیاء می کند اشاره می کنند.
یعنی ظرف وجودیشان را از هرچیزی پاک کرده است و متصرف در خداست و تمام تمایلاتشان رنگ الهی دارد اشاره به آیه صبغه الله...
جلوه خوبان این مخلصین هستند
◾️کسی که همه وجودش یاد خداست به هرجهتی که نگاه کند جز خدا نمیبیند این می شود ایت الکبری بود
◾️ایت الکبری بودن دو نکته دارد:۱. اینکه خود شخص با ایمان و رنگ الهی داشتنش باور داشته باشد ۲. اینکه دیگران باور دارن و سکنات و رفتارهایش جز برای خدا نیست. کسی که به مقام مخلصیت برسد امر او امر خداست.
◾️در زمان ائمه زمانی که مردم به سمت خانه خدا می رفتند مشرکین برای اینکه مردم صدای دلنشین وبه حق قران را نشنوند به انها می گفتند در گوش هایتان پنبه کنید ولی انها از سر کنجکاوی و اینکه این چه سری است که باید پنهان شود پنبه ها رو در می اوردند.
این دشمنی در زمان ما هست همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند.
◾️ استاد اشاره کردند که رکن اساسی یک جامعه خانم ها هستند اگر خانم نظام خانواده رو نگه دارد و تربیت درست کند کمتر صدمه ایی به جامعه و خانواده زده می شود.
و هدف اصلی تشکیل خانواده باید پرورش باشد و تمامی دستورات خداوند برای پرورش و خود شکوفایی است.
◾️امیرالمومنین از طریق عبودیت خدا امور جامعه را رسیدگی و مدیریت می کردند. دستگاه تعلیم و تعلم ما از تزکیه جدا نیست و هدف در قران یزکیهم و یعلمهم الکتاب آمده است.
در حوزه های علمیه هم تعلیم و تزکیه نباید از هم جدا باشد.
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و امها و بنیها و سر المستودع فیها
🏴🏴🚩🚩
🛑@zeynabiyon
🌷 آموزش زبان بین المللی انگلیسی
🌷 بصورت مجازی (آفلاین)
🌷 با #معتبرترین_مدرک_دانشگاهی
🌷 #تخفیف 50 درصدی برای #طلاب
🌷 استفاده از زبان آموزان #برتر به عنوان #استاد
ثبت نام👈 @adminregister
لینک کانال👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/505806881C85fb1347fa
🔴اطلاعیه
#چهارمحال_و_بختیاری
#زینبیه_فارسان
#بیت_الزهرا
کاری از بیت الزهرا سلام الله علیها فارسان و طلاب پاره وقت کانون فرهنگی مدرسه علمیه زینبیه سلام الله علیها .
📍برگزاری مراسم عزاداری
🏴 اجتماع بانوان عاشورایی 🏴
با 🎙سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین جناب اقای ملک پور امام جمعه محترم شهرستان فارسان
📢مورخ ۱۸ شهریور ماه در بیت الزهرا سلام الله علیها شهرستان فارسان .واقع در کوچه بیت الزهرا
🕡ساعت ۶ عصر (۱۸)
در صورت تمایل حضور بهم رسانید .
با رعایت تمامی دستورات بهداشتی .
التماس دعا .
🤲🤲🤲
🌹🌹🌹🌹
🖤
💔🥀
🛑@zeynabiyon