هدایت شده از فراریِمسلَحبهقَلَم
حالا میفهمم دلیل اونهمه بیقراری دیشبم چی بود، میفهمم چرا خوابم نمیبرد، اون دل آشوبی که سحر روز آخر سر مزار حاجی داشتم و بعدش که یکی یکی خبرای ضاحیه اومد. کاش هنوز کنارت بودم حاجی. کاش به جای اینکه اینجا قلبم درد بگیره و دست و پام یخ کنه و نتونم حرف بزنم، گلزار شهدای کرمان کنار خودت زار میزدم. مثل شب آخر. داغونیم حاجی، حال و هوامون مثل بیروته، مثل بیروت بود ..
- زیتون
حالا میفهمم دلیل اونهمه بیقراری دیشبم چی بود، میفهمم چرا خوابم نمیبرد، اون دل آشوبی که سحر روز آخر
دیشب یک خوابیدم، سه از خواب پریدم :)
- زیتون
همه فکر میکنن تاثیر حوزهس چادر ساده پوشیدم ؛ ولی چادرمو گم کردم😂
البته چیز خاصی نیست، تو خونه گم شده ؛ چون عجله داشتم نتونستم پیداش کنم🗿
- زیتون
یعنی چی، بقیه پسرا خونشون از ما رنگینتره که امروز نباید برن حوزه؟
زندگی عالیه، بازم پسرا خونشون رنگینتره🗿