eitaa logo
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
3.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
374 ویدیو
155 فایل
⸤ بسم‌رب‌الشھداء🌿'! ⸣ • . "هل‌من‌ناصرینصرنـے❔" 🌱|مـےشنوۍرفیـق؟! امام‌زمـ؏ـانمون‌یـٰارمۍطلبـد♥️!(: ــــــ ـ🌼. اِرتباط، @Katrin_a ˘˘ شروط: @Shartha ! • . - اللھم‌عجل‌لولیک‌الفرج(꧇︕
مشاهده در ایتا
دانلود
˼ رف‍یق چادرۍ !' ˹
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷 🍷🍷 بسم الله الرحمن الرحیم ♦️♦️ خاطرات سفیر ♦️♦️ 🔸🔸 مقدمه 🔸🔸: ... القصه! به ع
این مقدمه زیبای کتاب است 👆 ان شاءالله از امروز روزی 2 پارت رو تقدیم نگاه هاۍ مهربونتون میڪنیم💕♥️🌱 ممنون از همراهیتون💜✨
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷 🍷🍷 ♦️♦️ خاطرات سفیر 1 ♦️♦️ 🔸🔸 معیار مهم من از نظر استاد 🔸🔸 🔹🔹 قسمت اول 🔹🔹: چند تا پذیرش داشتم از چند دانشگاه معتبر. مهمترینش انسم {ensam} پاریس بود.😍 انسم ها اکل {ecole} های ملی ممتاز مهندسی ان که اعتبار خیلی بالایی دارند. دانشجوی خوب و توانمند می گیرند و به اندازه کافی هم امکانات در اختیارش قرار میدن.😳 هزار تا فکر و خیال می اومد تو سرم و می رفت و ذوق م رو ده برابر می کرد.😍 خیلی خوشحال بودم که میتونم دانشجوی انسم باشم. چقدر خوبه این سیستم دانشگاهی که برای میزان علم دانشجو و توانمندیای های علمی ش این قدر ارزش قائله.😊 استادی که قرار بود استاد راهنمای تزم بشه یه نامه برام فرستاده بود که بیا همدیگه رو ببینیم.✉️ اون موقع ساکن شهر توغ {tours} بودم. با یه خانواده فرانسوی زندگی می کردم؛👨‍👩‍👧‍👦 چیزی شبیه دختر خونده.👩‍💼 رفتم یه بلیط رفت و برگشت گرفتم برای دو روز بعد. یه ساعتی بود که رسیده بودم پاریس.🗼 جلوی در انسم بودم؛ یه بنای خیلی قدیمی و زیبا و اصیل.⛪️ رفتم تو. چند دقیقه بعد، با راهنمایی برگه ای که توی بخش پذیرش و نگهبانی داده بودن دستم، رسیدم به دفتر استادی که مدیریت تز من رو قبول کرده بود؛ یه خانوم خیلی خیلی یخ و سرد.😒 در زدم و خیلی مودب رفتم تو و با لبخند سلام کردم.😊 به هر حال به اندازه کافی برای اینکه دانشجوی اکل بودن ذوق داشتم که قیافه سنگی استاد نتون لبخندم رو بپرونه!😏 استاد با یه نگاه مبهوت سر تا پام رو برانداز کرد و بعد از یه مکث کوتاه جواب سلامم رو داد. ازم خواست بشینم. شاید ده ثانیه به سکوت گذشت. منتظر بودم ازم سوال کنه؛ اگرچه همه چیز رو می دونست که قبولم کرده بود. رزومه سوابق تحصیلی من دستشون بود. ☺️ من هم خیالم از همه چیز، به خصوص توان علمی و سطح تحصیلی م از توی دوره های قبل، راحت راحت بود.😌 برای همین اتفاقاً من بیشتر مایل بودم که ازم سوال کنه؛ از اینکه چه ایده هایی دارم، از اینکه چی توی سرمه و چه جوری می خوام به نتیجه برسونمش..... جواب همه اش رو آماده کرده بودم و داشتم فکر می کردم باید از کجا شروع کنم.🤔 خیلی خوشحال، منتظر شروع گفت و گو بودم که خانم دکتر، در حالی که با دست به سر تا پای من و حجاب اشاره می کرد، گفت: «تو همین جوری میخوای بیای توی دانشگاه؟»😳 ادامه دارد......... 🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷 🍷🍷 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷 🍷🍷 ♦️♦️ خاطرات سفیر 2♦️♦️ 🔸🔸 معیار مهم من از نظر استاد 🔸🔸 🔹🔹 قسمت دوم 🔹🔹: انتظار همه جور حرفی رو داشتم به جز همین یکی رو!😲 اما.... خوب، نیازی به از قبل فکر کردن نبود. جوابش خیلی واضح بود.🙂 گفتم: « البته»😊 تلفن رو برداشت و زنگ زد به یه نفر دیگه که اون موقع نمیدونستم کیه.☎️ آقایی که قیافه ش شبیه فرانسویا نبود، اما و ادا هاش چرا، اومد توی اتاق. دستش رو آورد جلو که دست بده.🤝 دستام رو روی هم گذاشتم و عذرخواهی کردم و توضیح دادم که من مسلمونم و نمیتونم با شما دست بدم.😌 بعد ها فهمیدم اون آقا، که معاون رئیس اون لابراتوار بود، خودش یه مسلمون مراکشیه؛ از اون افرادی که اصرار دارند از خود اروپاییا هم اروپایی تر رفتار کنن!😒 آقاهه یه نگاهی کرد به خانوم استاد و با هم از اتاق رفتن بیرون؛ اما به مدت فقط چند ثانیه. آقاهه یه جوری بود.😣 خدا رو شکر کردم که اون استادم نیست.🤩 استاد اومد تو. بدون اینکه بخواد چیزی درباره من بدونه، گفت: « فکر نمی‌کنم بتونیم با هم کار کنیم؛ بخصوص که تو هم می خوای این جوری بیای دانشگاه .... غیر ممکنه .... اون هم توی انسم!»😨 توی سرم، که تا چند دقیقه قبل پر از ولوله و هیاهوی حرف های جورواجور بود، یهو ساکت شد؛😔 اما صدای فریاد و اعتراض دلم رو می شنیدم.😔 بلند شدم. خیلی سخت بود؛ ولی دوباره بهش لبخند زدم. گفتم: « ترجیح می دم عقایدم رو حفظ کنم تا مدرک دکتری انسم رو داشته باشم.»😇 گفت:« هر طور که میخوای!»😠 توی قطار، موقع برگشتن به شهر خودم، به این فکر می کردم که میزان دانش و توانمندی علمی م چقققققققققدر توی این کشور مهمه.....😏 و خوب البته اینکه موهام دیده بشه مهم تره!😔 نمیدونم چرا بغض کرده بودم.💔 به خودم گفتم: « چه ته؟ اگه حرفی رو که زدی قبول نداشتی و همین جوری یه چیزی پروندی که بیخود کردی دروغ گفتی؛ 😠 اما اگه قبول داری، بیخود ناراحتی.😠 تو بودی و استاد. اما خدا هم بود. انشاالله که هر چی هست خیره.»😉 یه هفته بعد برای ثبت نام توی لابراتوار سه په ان ای{CPNI} دانشگاه آنژه عازم شهر آنژه {Angers} شدم. پایان 🍹 🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷🍷🍷 🍷🍷🍷🍷 🍷🍷 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ✨ مےشنوۍ؟! صداۍ پاۍ مہمانے را مےگویمـ🌙ــ هماݩ مہمانے ساده و پر از عشــ♥️ــقے ڪہ میزبانشـ خداسٺـــــ🌸 ڪمـ ڪمـ آماده شو😇 براۍ نسیـ🌿ــمـ سحــ🍃ـــر و |رَبَّـ✨ـنٰٓا| ۍ افـــ🌙ـــطار... ڪہ عاشقـــ💚ـــانہ در آغـــوش معـ💕ــشوق جاۍ گیرۍ... 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 🍃🌸 ایــام ولادت حضرت 😍 🍃مولای ڪریم یا قاسم... ســرود زیبا و شنیدنی 😍 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
پنجمین روز رسیده زِ دل شهر الله یادَم آمد عطش ظهر و غمِ ثارالله دلِ گودال و پسر بچه ے شیرِ جمل و به فداے رَجزِ یا حسنت، عبدالله 💐 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
🍯|‌‌ پدرش‌سفره‌ےافطارفراهم‌کردھ مادرش‌دلبرودلدار♥️فراهم کردھ شیشہ‌های‌عسل‌انگارفراهم‌کردھ درجهان‌رحمتِ‌بسیارفراهم کردھ ولادت حضرت احلےمن‌العسل😋 برامام زمان و شما محباݩ مبارڪ باد♥️💕🌱 😍🌿♥️🍃 {@zfzfzf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است تا سحر پیمانه‌ریز کاسه‌ی ما قاسم است یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم ذکر کاشی‌های باب‌المجتبی یا قاسم است 😍🌿♥️🍃 ‌{@zfzfzf‌
من از میان واژه‌های زلال « دوستی » را برگزیده‌ام، آن‌ جا که برف‌ های تنهایی آب می‌ شوند در صدای تابستانی یک دوست… 💕 😍🌿♥️🍃 ‌{@zfzfzf‌
#امام_زمانی 🌸 عکس_نوشته .....🙃🏳‍🌈 آقا ترین سکوت مرا غرق نور کن ....✨ ♥️🌙🌱↯ *-*| @zfzfzf |*-*