eitaa logo
‌°رَفیقـِRafighـچادُرے°
1.2هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
9.4هزار ویدیو
783 فایل
«بسم رب الحسین^^» 《نَسل مآ نَسلِ ظُهور اَست اگَر بَرخیزیم》 کپۍ؟!حلالت نظرتون↶ @Zvjfyid |♡| @ain_sh_g مقصد درحال طیـ » ¹.³k..✈️..»
مشاهده در ایتا
دانلود
ولی امام‌حسین دلم برای محرمت تنگ میشه برای پرچم سیاهتون برای لباس مشکیامون برای خستگی شبای محرم برای حسین حسین گفتنامون برای بیدار موندنمون تا اذان صبح برای گریه های بعد از مراسم ظهر عاشورا برای شما که تو روضه ها بغلمون میکردید(: برای کلکل کردن سر اینکه کی بیشتر کار کرده. . امام حسین دیگه از این به بعد ماییم و دلای حیرون کربلا کم کم داریم نزدیک میشیم‌به تپش های اربعین. اشکال نداره امسال میمونم ببینم خانم سه ساله چی‌کشید(: میمونم بفهمم جاموندگی چه حالیه💔
‌°رَفیقـِRafighـچادُرے°
-
ما را زِ دنیا همین بس است .. که دچار به عشقِ حسین شدیم :) | |
‌°رَفیقـِRafighـچادُرے°
-
نَظرتُك الرَّحيمة هي مأوايَ الأخير نگاهِ مهربانِ تو ؛ پناهِ آخرِ من .. | |
سلام خوب هستین دوستان برام دعا کنید ۳۰ ام میخواهم ب دیدار امام رئوف بروم و هیچ بلیطی پیدا نمیکنم اگه میشه برام دعا کنید مشکلم حل بشه اگه میشه ۸ بار امام رضا رو به امام جوادشون قسم بدید این کار رو برام میکنید؟ | |
دیروز نزدیکای ظهر به زیر زمین رفتم . زیر زمین پر بود از اسباب و وسيله های کهنه و رنگ و رو رفته! نمیدونم‌چرا نشده هیچ وقت این وسایل کهنه رو دور بریزم. شایدهنوز هم‌فکرمیکنم یه جایی به کار‌ میان، حتی با وجود اینکه میدونم هیچ وقت اون روزنمیرسه، اما باز هم اینجا انبارشون کردم! در آن شلوغی و کارتن های چیده شده بر سرهم‌،چشمم به یک صندلیِ قدیمیِ ابی اوفتاد" دست ازکارکشیدم. برایم‌عجیب‌بودکه‌هنوز اوراداشتم- لبخندبرلبانم جاری شد(: آن صندلی، بوی‌خاطرات‌کودکی‌ام‌را‌میداد ؛ بوی بازی ' بوی خنده' بوی دوستی' بوی آش‌خوش‌طعم مادرم' بوی سبزی‌های باران خورده' بوی باران ' ان صندلی مرا یاد اورکرد یاداور، لحظه‌های ناب دوران کودکی ام زمان هایی که زیر باران در حیاط مادربزرگ بالا و پایین میرفتیم و در چاله ها آب بازی میکردیم! با وجود اخطارهای پدرواخم‌های بزرگ ترها بازهم شاد بودیم و به کارخود ادامه میدادیم. حیاط از باران خیس میشد و سبزه های تازه کاشته شده ی پدربزرگ بوی خوشی را درآن خانه‌پر میکرد ! بعد ازاینکه‌حسابی‌بازی‌‌میکردیم با لباس های خیس شده به درون خانه‌میدویدیم وبرای رهایی‌ازسرما به دنبال یک جای گرم در تلاش بودیم" تعویض‌لباس هاهمان وانتظارمابرای خوردن‌لبو‌های‌داغ زمستانی مادر بزرگ همان..." طعم آن‌لبو ها با بدن‌های یخ کرده حالمان را جامی‌آورد ولذتی توصیف نشدنی را در وجودمان تزریق میکرد.‌.. آن روزا هاهیچ وقت نمی‌دانستیم،روزی خواهدرسیدکه برای آن لحظات حسرت بخوریم! روزی‌بیایدکه‌بادیدن یک صندلی زنگ زده ی آبی‌تمام‌خاطرات رادوباره لمس کنیم... و‌چه‌زود‌میگذرد‌ انچه‌در‌حال‌گذر‌هست...
‌°رَفیقـِRafighـچادُرے°
دیروز نزدیکای ظهر به زیر زمین رفتم . زیر زمین پر بود از اسباب و وسيله های کهنه و رنگ و رو رفته! نمید
ببینید‌چی‌براتون‌آوردیم! یه‌تیکه‌خاطره‌، که‌کلی‌حالتون‌رو‌خوب‌میکنه‌ یک‌نوستالژی‌کوتاه‌اما‌‌ زیبا... اگه‌دوست‌داشتید یا خوشتون اومد، اینجا‌واسمون‌بگید‌تا‌بازم‌بیاریم‌براتون...(: 🥰👇 https://daigo.ir/secret/6415583243
💞 شُکر که در قلبمان مـویرگی هست متصل به خون گرم شـــهیــدان 🩸 و از هــــمان خــــون است که گاه ،،، قلبمان به یادشان می تپد 🙂❤️‍🩹 ﴿♡شہید‌علـے‌خلیلے➺﴾