سلام👋🏻🧕🏻
🌺دنبال یک کانال خوب میگردی🌺
🌺می خوای یک کانال عالی بهت معرفی کنم که تو: 🌺
#داستان
#فونت_اسم
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#بازی_در_خانه
#قرآن
#کیوت
#دعا
#تست_هوش
#بازی
#طبیعت
#انگیزشی
#لطیفه
#اسلایم
#آشپزی
#نقاشی
#کرانچ
#کاردستی
#پروفایل
#ذکر_روز
#عکس_خام
#ایده
#ماه_های_تولد
#ترفند
#میوه_آرایی
#خلاقیت
#بک_براند
#عکاسی
#چالش
#بستن_روسری
#تزئین_کیک
#رمان
#ارسالی
#تبادل
#چالش
#حدیث_روز
#دانستنی
#کتاب
#سوپرایز
#نماز
#فونت_اسم
#مکتب_حاج_قاسم
#تلنگر
#گاندویی
#رمان_امیـــن_هانیـــه
#میوه
#عکاسی
#رمان_امیـــن_هانیـــه
#وصیت_نامه_حاج_قاسم
#مهدویت
#ساندویچ_خونگی
#داستان_کوتاه
#آموزش_ساخت_اسݪایم
#توصیه
#آموزش_زبان
#ادابازی
#بیوگرافی
#تبلیغ
#عاشقانـــه_مذهبــــی
#قلقلک
#العجلیامولا
#درسی
#ایده
#فعالیت_زیاد
توش داشته باشه🌺
پس یک سر به این کانال بزن🌺
@mnssha4
#داستـان📚
✍با پیـرمــردِ مؤمنـی، درمسجد نشسته بـودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست کمک داخل خانهی خـدا شد. پــیرمـردِ مــــؤمـن٬ دســت در جیب ڪرد و اسڪناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نڪردند و سڪهای دادند.
جوانـی از او پـرسیــد: پول شیرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سڪه ای می دادی ڪافی بود!! پیرمرد تبسمی ڪرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع میڪند. از پـول شیـــرینتـــر، جـان و سلامتی من است ڪه اگر اینجا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشڪان بروم و آنجا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان ڪه از پول شیرینتر، سلامتے٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است.
به فـرمـایــش حضـرت علـۍ (ع) چه زیاد است عبرت و چه ڪم است
"🌿👑|@zhfyni⇢ࢪفیـق چـادرے
سلام رفیق 💕💋
به جمع دختران بهشتی خوش اومدی😍
پست های کانال به شرح زیر میباشد 😇
❀͜͡♥️➜ #بیو...•❅
❀͜͡😍➜ #عآشقآنه...•❅•
❀͜͡😍➜ #پروف...•❅•
❀͜͡😍➜ #تلنگر...•❅•
❀͜͡♥️➜ #مذهبی...•❅•
❀͜͡😍➜ #رهبرانه...•❅•
❀͜͡😍➜ #هنری...•❅•
❀͜͡♥️➜ #مداحی...•❅•
❀͜͡😍➜ #شهیدانه...•❅•
❀͜͡😍➜ #داستان...•❅•
❀͜͡♥️➜ # امام زمان...•❅•
❀͜͡😍➜ # از همه مهم تر درخواست های شما خوشکلام •❅•
راسی یادم رفت کپی برای همه خوشملا آزاده و ساعت فعالیت کانال به خاطر شما ساعت ۱۷ الی ۲۴ شب و نکته مهم این تایم فقط برای تا پایان خرداد هست💓
https://chat.whatsapp.com/C7bKyDewa0EE2Rz6CWS6j3
#داستان
*کلاغی که مامور خدا بود*
یه روز جمعه با دوستان رفتیم کوه
دوستان یه آبگوشت و چای روی هیزم درست کردن
سفره ناهار چیده شد
ماست، سبزی، نوشابه،نون
دوتا از دوستان رفتن دیگ آبگوشتی رو بیارن که...
یه کلاغی از راه رسید رو سر این دیگ و یه فضله ای انداخت تو دیگ آبگوشتی..
دل همه برد
حالا هرکه دلش میشه بخوره
گفت اون روز اردو برای ما شد زهر مار
خیلی بهمون سخت گذشت.
توکوه
گشنه
همه ماست و سبزی خوردیم
کسی هم نوشابه نخورد
خیلی سخت گذشت
و خیلی هم رفقا تف و لعن کلاغ کردن گاهی هم میخندیدن ولی اصلش ناراحت بودن
وقت رفتن دوتا از رفقا رفتن دیگ رو خالی کنن
یه دفعه ای گفتن رفقاااااااااا
بدویییییین
چی شده؟
دیدیم دیگ که خالی کردن یه عقرب سیاهی ته دیگه.
واگر خدا این کلاغ رو نرسانده بود ما این آبگوشت رو میخوردیم و همه مون میمردیم کسی هم نبود.
*اگر آقای انصاریان اون عقرب را ندیده بودن هنوز هم میگفتن یه روز رفتیم کوه خدا حالمون گرفت*
*حالت نگرفت، جونت نجات داد*
خدا میدونه این بلاهایی که تو زندگی ما هست پشت پرده چیه.
امام عسکری فرمودند:
هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آن که نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.
الإمامُ العسكريُّ عليه السلام :ما مِن بَلِيّةٍ إلاّ و للّه ِ فيها نِعمَةٌ تُحيطُ بِها
بهترین راه برای شکر نعمتهای خداوند عزیز، نماز است.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 #داستان زندگی من و شما
🔻مردی غمزده و نومید از زندگی، از بالای یک ساختمان بیست طبقه خودش را به پایین پرتاب کرد.
🔹همینطور که داشت #سقوط می کرد، از پنجره به داخل خانه ها نگاه می کرد.
▫️به دلخوشی های کوچک همسایه ها. به عشق های زیبا و آرام و بی صدا،
▫️به ظرافت انگشت های یک زن وقتی با قاشق قهوه را هم می زد،
▫️به جدیت یک مرد وقتی جدول روزنامه را حل می کرد و انگار اگر یک خانه جدول را پر نمی کرد او را می بردند دادگاه!،
▫️به لبخند زیبای یک کودک که آرام خوابیده بود،
▫️به چین های برجسته پیشانی پیرمردی که داشت از تلویزیون فوتبال نگاه می کرد و جوری فریاد می زد که انگار اگر تیم محبوبش پیروز می شد، او را دوباره به جوانی برمی گرداندند و ...
🔺سقوط می کرد و چیزهایی را می دید که هیچوقت توی آسانسور یا پله های آپارتمان ندیده بود.
▫️درست وقتی که به آسفالت خیابان خورد، انگار فهمید #مسیر_اشتباهی برای خارج شدن از زندگی انتخاب کرده است.
▫️در آن لحظه آخر حس کرد، #زندگی ارزش زیستن را داشت اما دیگر دیر شده بود!
🔴 .... پیش از آنکه به آسفالت خیابان برسیم یادمان بیاید که همین #دلخوشی_های کوچک ارزش زيستن دارد،ارزش #شادی و #امیدواری
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
هدایت شده از دُخٺــࢪاݩفـٰاطـمـے❤️💫
📌 #داستان زندگی من و شما
🔻مردی غمزده و نومید از زندگی، از بالای یک ساختمان بیست طبقه خودش را به پایین پرتاب کرد.
🔹همینطور که داشت #سقوط می کرد، از پنجره به داخل خانه ها نگاه می کرد.
▫️به دلخوشی های کوچک همسایه ها. به عشق های زیبا و آرام و بی صدا،
▫️به ظرافت انگشت های یک زن وقتی با قاشق قهوه را هم می زد،
▫️به جدیت یک مرد وقتی جدول روزنامه را حل می کرد و انگار اگر یک خانه جدول را پر نمی کرد او را می بردند دادگاه!،
▫️به لبخند زیبای یک کودک که آرام خوابیده بود،
▫️به چین های برجسته پیشانی پیرمردی که داشت از تلویزیون فوتبال نگاه می کرد و جوری فریاد می زد که انگار اگر تیم محبوبش پیروز می شد، او را دوباره به جوانی برمی گرداندند و ...
🔺سقوط می کرد و چیزهایی را می دید که هیچوقت توی آسانسور یا پله های آپارتمان ندیده بود.
▫️درست وقتی که به آسفالت خیابان خورد، انگار فهمید #مسیر_اشتباهی برای خارج شدن از زندگی انتخاب کرده است.
▫️در آن لحظه آخر حس کرد، #زندگی ارزش زیستن را داشت اما دیگر دیر شده بود!
🔴 .... پیش از آنکه به آسفالت خیابان برسیم یادمان بیاید که همین #دلخوشی_های کوچک ارزش زيستن دارد،ارزش #شادی و #امیدواری !!!
دختران فاطمی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
هدایت شده از دُخٺــࢪاݩفـٰاطـمـے❤️💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 فیلم داستانی « میلاد امام جواد (ع) » - شماره ۱
🌐 منبع : نرم افزار داستانی - آموزشی صالحین
🔰 موضوع : #میلاد #امام_جواد #فیلم #داستان
📖خاطره ای زیبا از دکتر حسابی
پرفسور حسابی میگفت: در دوره تحصیلاتم در آمریکا در یک کار گروهی با یک دختر
آمریکایی به نام "کاترینا و همینطور فیلیپ" که
نمیشناختمش همگروه شدم از کاترینا پرسیدم
فیلیپ رو میشناسی؟! کاترینا گفت: آره
همونپسر که موهای بلوندِ قشنگی داره و ردیف
نخست جلو میشینه...گفتم نمیدونم کیو میگی
گفت: همون پسرِ خوشتیپ که معمولا
پیراهن و شلوار روشن شیکی تنش میکنه گفتم
بازم نفهمیدم منظورت کیه! گفت همون پسر که:
کیف و کفشش رو با هم ست میکنه! بازم
نفهمیدم منظورش کی بود. کاترینا تن صداشو
یکم آورد پایین و گفت: فیلیپ دیگه! همون پسر
«مهربونی که روی ویلچر میشینه...»
این بار دقیقا فهمیدم کیو میگه ولی به طرز غیر
قابل باوری رفتم تو فکر آدم چقدر باید نگاهش
به اطرافش مثبت باشه که بتونه از ویژگی
منفی چشمپوشی کنه. چقدر خوبه مثبت دیدن!
با خودم گفتم اگه که کاترینا از من«در مورد»
فیلیپ میپرسید چی میگفتم؟ حتما سریع
میگفتم همون معلوله دیگه! وقتی، نگاه کاترینا
رو "با نگاه خودم مقایسه کردم" خیلی خجالت کشیدم،
حالا ما با چه دیدگاهی به اطراف
نگاه میکنیم؟ مثبت یا منفی؟
🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆🔆
و آگاهی ما را نجات خواهد داد....
#داستان