• دَستانِ کربلا •
کرب و بلا عمیقتر از قصه آب و لبهای تشنه است. کربلا عمیقتر از آسمان داغ و خاکهای به خون نشسته است. کربلا عمیقتر از ماجرای نیزههاست .
سرگذشت این صحرای سوزان را نمیتوان به عمقی رساند و آن را تعریف کرد ،اما میشود داستانش را جاری کرد به اقیانوسی بینهایت
میشود گفت ، کربلا را
خلاصه کرد این شروع را
خلاصه اش ماجرای دستان است...
مقدمه مجموعه " دَستانِ کربلا "
#دَستانِ_کربلا 🥀
با قلم ~ دختری از تبار زینب ~
。 موج دوم 。
موجی به سوی اقیانوس بینهایت غم
دستان کودکان که محصور کرده بود مشکهای خالی از آب ،اما مَملؤ از امید را
همان دستانی که چادر عمه زینب را تکان میدادند ، شاید که قطره ای آب پیدا شده باشد ...
با خود فکر میکردند حتی با یک قطره آب هم کام تشنه شان سیراب خواهد شد .
و دستان قاسم که چنین شمشیر را می فشرد ؛ گویی در ذره ذره فلزات شمشیر ،
روحی از شجاعت و دلیری موج میزند
که چنین میدانی را به ارمغان آورده است .
#دَستانِ_کربلا🥀
با قلم ~زینب~
╭┈────『🤍🌊』
╰┈➤ @zhfyni
。 موج سوم。
موجی به سوی اقیانوس بینهایت غم
ماجرای دستان عباس هم شنیدنی است.
آن دستها که عباس ،خود را در زلال آب درونش دید.
اما، مگر میشد ساقی آب بود و در دریای تشنگی خیمهها غرق نشد ؟
مگر میشد عباس از کودکان تشنه زودتر سیراب شود؟
قرار بود ماجرای دستان عباس همینطور بماند ؛اما انگار حیف بود که زیباترین ماجرا برای دستان او نباشد.
عباس باید ساقیِ عطشان کربلا میشد... اما این بار دستانِ تقدیر ماجرای عباس را نوشت:
نوشت که او در میان آغوش حسین جان داد ؛او جان داد در حالی که چشمانش با دیدن برادر همچون مشکش به زخم نشست. و مشک بود که به میان آبهای نشسته بر خاک تماشا کرد .
تماشا کرد وِداع دو برادر را ...
دو قلب به هم گره خورده را ...
~زینب~
#دَستانِ_کربلا🥀
╭┈────『🤍🌊』
╰┈➤ @zhfyni
عزیزان حسینی💫
با #دَستانِ_کربلا با ما همراه باشید .
و موج های دیگر رو هم به دریای چشمانتون جاری کنید ...
。 موج چهارم 。
موجی به سوی اقیانوس بینهایت غم
زینب، رقیه را دیدی؟
کاش مثل تو دستهایش جان داشت. دستان رقیه چه مظلومانه به میدان آمده بود. یادت هست؟
رقیه نمیدانست سر پدر مهمان شبهای غریبانه اسارت میشود ، وگرنه شاید به دستهایش نیمه جانی باقی میگذاشت. اگر نیمه جانی باقی میماند، حتماً سر پدر را بیشتر به سینه میفشرد؛حتماً وقتی میخواستند سر پدر را از او جدا کنند بیشتر مقاومت میکرد ...
اگر به دستان کوچک رقیه جانی باقی می ماند شاید که می توانست اشک های داغش را از میان بردارد
اما او فقط توانست سر پدر را آرام در آغوش بگیرد؛
السلام علیکِ یا بنت الحسین (ع)
السلام علیکِ یا بنت فاطمه الزهرا (س)
~زینب ~
#دَستانِ_کربلا🥀
╭┈────『🤍🌊』
╰┈➤ @zhfyni
رفقا
حتما قسمت های دیگه #دَستانِ_کربلا
رو مطالعه بفرمایید و نظرتون رو با من به اشتراک بگذارید 👇🏻
@z_abiri
。 موج پنجم 。
موجی به سوی اقیانوس بینهایت غم
آه ای دل، میدانی ؟
دستان علی اکبر ماجرایی کوتاه دارد. آنقدر کوتاه که خلاصه میشود به بودنش میان خیمه، قبل از میدان ؛ همان زمان که رقیه و سکینه دوری برادر را تاب نمیآوردند.
همان زمان که علی با دستانش اشکهای عمه زینب را از میان برداشت و آخرین وداع را با اهل خیمه کرد همان زمان که با دستانش دست پدر را فشرد و طلب رضایت نمود.
و علی چه زیبا با قامتش قیامت به پا کرد.
علی با دستان، با شمشیر، با نیزه با تیر و کمان چه زیبا حماسهای را بر دل تاریخ سرایید .
علی در آغوش پدر چه با شکوه داستانش را نوشت و سردی این دستان پر محبت داغی بر دل حسین گذاشت که حسین(ع) به یکباره از هم در شکست ...
السلام علی علیِ ابن الحسین
السلام علی اولاد الحسین
~زینب~
#دَستانِ_کربلا🥀
╭┈────『🤍🌊』
╰┈➤ @zhfyni
رفقا
حتما قسمت های دیگه #دَستانِ_کربلا
رو مطالعه بفرمایید و نظرتون رو با من به اشتراک بگذارید 👇🏻
@z_abiri
。 موج ششم。
موجی به سوی اقیانوس بینهایت غم
و چه پر رمز و راز بود، دستان آن شش ماهه ،دستان او که با وجود تشنه لبی و ضعف، آنچنان بعد از تیر سه شعبه تکان خورد ،گویی جانی از نو به بدن بازگشته است.
علی جان ! ای کاش دوباره دستانت تکان میخورد.
پدرت وقتی که تو ،میان دستانش جان سپردی، نمیدانست چگونه به سمت خیمه ها بازگردد ...
آخر میدانی چرا ؟
مادرت رباب چشمانش را به اسب سپرده بود.
خیلی منتظرت مانده بود. قرار بود همراه پدر بروی و با آب باز گردید .
اما حالا تو رفتی و مادرت هم تشنه ماند.
ای کوچک ترین شهید کربلا...
ای کسی که آنقدر معصوم و کوچک بودی که خون گرمِ تو حتی به زمین هم ریخته نشد.
میشود با دستان کوچکت ، دستان ما را هم بگیری ؟
السلام علی اولاد الحسین علیه السلام
اللهی به حق دستان علی اصغر
و به حق چشمان منتظر رباب
اللهم عجل لولیک الفرج
~ زینب ~
#دَستانِ_کربلا 🥀
╭┈────『🤍🌊』
╰┈➤ @zhfyni
قسمت های دیگه #دَستانِ_کربلا
رو مطالعه بفرمایید و نظرتون رو با من به اشتراک بگذارید 👇🏻
@z_abiri
。 موج هفتم 。
موجی به سوی اقیانوس بینهایت غم
و ای کاش ماجرای دستان کربلا پایان مییافت، کاش دیگر این بار ،دست حسین نبود که با اهل خیمه وداع میکرد.
کاش تمام میشد و روزگار حال زینب را میدانست و اما شروع دستان حسین همان جا که علی اکبر را بر سینه فشرد. همان جا که سرخی خون علی اصغر را با مشت دستانش به آسمان جاری کرد.... خونی که همچون فرشتگان تا عرش اعلا به پرواز درآمد تا سرخی اش به تمام اهل عالم جگر خون شده حسین را یادآور کند.
دستان حسین همان جا که برادر رشیدش را به خاک بیابان سپرد،
برادر را سپرد به گرمی آسمان و به سردی نسیمی که از علقمه میوزید و شاید حسین داغ دیده بود که سردی آن نسیم را حس میکرد ...
دستان حسین همان جا که ذوالجناح را نوازش کرد تا سمت خیمهها باز نگردد
تا دلهای نگران حرم و خیمهگاه ثانیهای دیرتر آشفته شود .
و حسین چه میدانست؟
حتماً میدانست دل دختران خیمهگاه گرم است به دستانش که در شمشیر آمیخته شده است
و حسین میدانست که دستانش با صلابتترین و با شکوهترین علم جهان است ؟
حسین میدانست ک زینب دلش به علمدار قتلگاه گرم است .
که زینب تمام جــــان و جهانش ،
همین قد خمیده است که دیگر ، سرو قامتش تحمل طوفان و آتش شیاطین را ندارد.
~زینب ~
#دَستانِ_کربلا 🥀
╭┈────『🤍🌊』
╰┈➤ @zhfyni
。 موج هشتم。
موجی به سوی اقیانوس بینهایت غم
میگویم و میگذرم از دستان زهرا(س) که نوازش گونه برای پسر محبت خرج کرد و این مادر در کنار بدن بی جان پسر، دمیده شدن شعلههای اشک را به خوبی معنا کرد.
دستان کربلا که باز هم تمام نشد باز هم ادامه یافت این شروع بیپایان...
میدانی دستان زینب ماجرایش از کی شروع شد؟
از همان زمان که دیگر دستان علمدار قتلگاه میان آن هیاهو پیدا نبود ؛ و زینب چه آینده نگر بود و چه خوب میدانست که بعد از حسین قوّتی به دستان نیاز است، برای گرفتن چادرهای مشکی بر سر، برای دور کردن گرگ صفتان از جسم و جان و روح♡
زینب علی وار جنگید و این دَستان چه خوب یاورهایی برای جانش بودند .
و ای "زینب" درود به دستان تو که مقتدرانه علم حسین را به آسمان افراشتی و سرخی این علم ،آسمان بیعدالتی را شکافت و این شروع داستـــان دستهای توست...
~زینب~
#دَستانِ_کربلا🥀
╭┈────『🤍🌊』
╰┈➤ @zhfyni
。 موج آخر 。
موجی به سوی اقیانوس بینهایت غم
زینب ، گوشِ دختر بچههای معصوم کربلا را یادت هست؟
دستانشان را چطور ؟
آن دستهای کوچک که گوشهای به خون نشسته را گرفته بود .
چه دردی . سخت است به جای گوشواره، از گوشهای دختری لالههای خون جاری باشد ...
این شروع یک داستان است
داستانی بیانتها ♾
شروع نوری است که به سوی ابدیت میتابد و این خلاصهای است از آزادگی و آزادمنشی.
من امروز ،حالا و در چنین جایگاهی دست به قنوت رو به آسمان میگیرم و برای لیاقت ستایش دستان مظلومهای کربلا خدایم را شکر میگویم و به حق صاحبان دستان کربلا ،جان آفرین عالم را قسم میدهم تا به فرج مولایمان سرعت ببخشد و دستگیر ما در روز سرنوشت ساز عالم باشد.
الهم الجعل عواقب امورنا خیرا
اللهم عجل لولیک الفرج🌱
~زینب~
#دَستانِ_کربلا
╭┈────『🤍🌊』
╰┈➤ @zhfyni
°رَفیقـِRafighـچادُرے°
。 موج آخر 。 موجی به سوی اقیانوس بینهایت غم زینب ، گوشِ دختر بچههای معصوم کربلا را یادت هست؟ دس
عزیزانی که در دهه محرم نتونستن موج های دیگه رو بخونن با #دَستانِ_کربلا قسمت های دیگه مجموعه رو هم پیدا کنید.
محتاجیم به دعای خیرتون ❤️