eitaa logo
‌°رَفیقـِRafighـچادُرے°
1.3هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
9.3هزار ویدیو
783 فایل
«بسم رب الحسین^^» 《نَسل مآ نَسلِ ظُهور اَست اگَر بَرخیزیم》 کپۍ؟!حلالت نظرتون↶ @Zvjfyid |♡| @ain_sh_g مقصد درحال طیـ » ¹.³k..✈️..» جهت تبادل↶ @o0o0o_lIlIlIlIl
مشاهده در ایتا
دانلود
یخورده با ریحانه حرف زدیم و خندیدیم که خوابمون گرفت. ریحانه گفت +بیا جاهامونو عوض کنیم _نه نه نمیخاد تو بشین سر جات +خب تو ک دوس داشتی کنار پنجره بشینی... یه نگاه به چشای ملتمس محمد انداختم. نمیدونم چرا ولی حس کردم اون ازش خواهش کرده. برا همین بدون اینکه چیزی بگم از جام پاشدم تا ریحانه بیاد این سمت. نشستم کنار پنجره و سرمو تکیه دادم بهش. بغضم گرفته بود‌ اون حتی نمیخواست من کنارش باشم. هندزفریمو در اوردم وگذاشتم تو گوشم. از منفذ کنار پام باد سرد میومد داخل. نوک انگشتای پام میسوخت از سرما. به ریحانه نگاه کردم که هنوز خوابش نبرده بود. _ریحانه جان. میشه بری کنار ی دقه کولمو بگیرم؟ ریحانه از جاش بلند شد پشت سرش منم پاشدم که کولمو داد دستم. ازش تشکر کردمو کولمو گرفتم ک گفت +هر چ میخای بگیری بگیر بزارمش بالا. سوییشرتمو از توش برداشتمو زیپشو بستم. از زیر چادر سوییشرتمو تنم کردمو زیپشو تا ته کشیدم بالا‌ پاهامو گذاشتم رو صندلی و تو بغلم جمعش کردم‌ . نمیدونم ... از بی مهری محمد بود یا از اینکه کنار پنجره نشستم ... وجودم یخ زده بود. حس میکردم میلرزم از سرما ‌. میخواستم به خودم مسلط باشم‌ . چشامو بستمو سعی کردم بخوابم.‌... __ دیگه از سرما سردرد گرفته بودم. به دور و برم نگاه کردم. اکثرا خوابیده بودن ریحانه هم کنار من خوابش برده بود. دلم نمیخاست دیگه به محمد نگاه کنم. ولی ناچار سرمو برگردوندم عقب. تو دستش یه مفاتیح بود و مشغول خوندش بود‌ . از نگاهم روشو برگردوند سمتم. میخاستم بگم سردمه ولی خجالت میکشدیم. بیخیال شدم و سرمو چرخوندم‌ دیگه از سرما تو خودم مچاله شده بودم. به ساعتم نگاه کردم تقریبا ۱ بود. بی اختیار گوشیمو روشن کردمو زنگ زدم به مامانم نمیدونم بعد چند تا بوق جواب داد ولی میدونم با شنیدن صداش اشکم درومد ادامه دارد... نویسندگان: و دختران فاطمی 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/662700063C6b3c7b3eca 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃