eitaa logo
‌°رَفیقـِRafighـچادُرے°
1.2هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
783 فایل
«بسم رب الحسین^^» 《نَسل مآ نَسلِ ظُهور اَست اگَر بَرخیزیم》 کپۍ؟!حلالت نظرتون↶ @Zvjfyid |♡| @ain_sh_g مقصد درحال طیـ » ¹.³k..✈️..» جهت تبادل↶ @o0o0o_lIlIlIlIl
مشاهده در ایتا
دانلود
【🧡🎞】 -
بـَعضـٖۍخـٓاطـِرھ‌هـٓا‌هـَٖنـُوز‌خـُوشـٖمـَزھ‌ان…!
🎻‌⃟🍂¦◖•• ••{🌸🍋}•• •---•---•---• "🚎|【 ❀ @zhfyni ❀】⇢ رفیـــق چـادرے اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل لِوَلیِّڪ الفَرَج🤲🏻
【🧡🎞】 - بـَعضـٖۍخـٓاطـِرھ‌هـٓا‌هـَٖنـُوز‌خـُوشـٖمـَزھ‌ان…! 🚗⃟♥¦⇢ •• 🚗⃟♥¦⇢ ♡•• "🚗|@zhfyni⇢ࢪفیـق چـادرے
-`گـآھ‌میپـرسنـد‌ازمـن‌عـٰآشقش‌هستی‌هنـوز بۍ‌تفـٰاوت‌بودنـم‌رـآگریـہ‌میـریـزد‌بهـم...!:) ‌ ‹ 🐿🍂⸾⸾ •• › "🌿👑|@zhfyni⇢ࢪفیـق چـادرے
-
گـآھ‌میپـرسنـد‌ازمـن‌عـٰآشقش‌هستی‌هنـوز
بۍ‌تفـٰاوت‌بودنـم‌رـآگریـہ‌میـریـزد‌بهـم...!:)
‌
‹ 🐿🍂⸾⸾ •• ›
•┈••✾•✨💛✨•✾••┈• ✨💛@zhfyni💛✨ •┈••✾•✨💛✨•✾••┈•
«••𑁍••» -یـك‌دشمـَن‌سرسـَخت‌شد؎‌یـٰارقدیـمۍ چـون‌شـآخہ‌درختـۍ‌کـِہ‌بـہ‌تدریـج‌تبـَر‌شـُد...! ◗🍭🌿◖•• ╲\╭┓ ╭ 👑🌿¦@zhfyni⇢ࢪفیـق چـادرے ┗╯\╲
دیروز نزدیکای ظهر به زیر زمین رفتم . زیر زمین پر بود از اسباب و وسيله های کهنه و رنگ و رو رفته! نمیدونم‌چرا نشده هیچ وقت این وسایل کهنه رو دور بریزم. شایدهنوز هم‌فکرمیکنم یه جایی به کار‌ میان، حتی با وجود اینکه میدونم هیچ وقت اون روزنمیرسه، اما باز هم اینجا انبارشون کردم! در آن شلوغی و کارتن های چیده شده بر سرهم‌،چشمم به یک صندلیِ قدیمیِ ابی اوفتاد" دست ازکارکشیدم. برایم‌عجیب‌بودکه‌هنوز اوراداشتم- لبخندبرلبانم جاری شد(: آن صندلی، بوی‌خاطرات‌کودکی‌ام‌را‌میداد ؛ بوی بازی ' بوی خنده' بوی دوستی' بوی آش‌خوش‌طعم مادرم' بوی سبزی‌های باران خورده' بوی باران ' ان صندلی مرا یاد اورکرد یاداور، لحظه‌های ناب دوران کودکی ام زمان هایی که زیر باران در حیاط مادربزرگ بالا و پایین میرفتیم و در چاله ها آب بازی میکردیم! با وجود اخطارهای پدرواخم‌های بزرگ ترها بازهم شاد بودیم و به کارخود ادامه میدادیم. حیاط از باران خیس میشد و سبزه های تازه کاشته شده ی پدربزرگ بوی خوشی را درآن خانه‌پر میکرد ! بعد ازاینکه‌حسابی‌بازی‌‌میکردیم با لباس های خیس شده به درون خانه‌میدویدیم وبرای رهایی‌ازسرما به دنبال یک جای گرم در تلاش بودیم" تعویض‌لباس هاهمان وانتظارمابرای خوردن‌لبو‌های‌داغ زمستانی مادر بزرگ همان..." طعم آن‌لبو ها با بدن‌های یخ کرده حالمان را جامی‌آورد ولذتی توصیف نشدنی را در وجودمان تزریق میکرد.‌.. آن روزا هاهیچ وقت نمی‌دانستیم،روزی خواهدرسیدکه برای آن لحظات حسرت بخوریم! روزی‌بیایدکه‌بادیدن یک صندلی زنگ زده ی آبی‌تمام‌خاطرات رادوباره لمس کنیم... و‌چه‌زود‌میگذرد‌ انچه‌در‌حال‌گذر‌هست...
اثری با نام مغازه باباجی از اونجایی که خودم عاشق عکس های نوستالژی ام ،میخوام شما هم این حس خوب رو دریافت کنید🥲
کیا هنوز ماماناشون یا مامانبزرگاشون معتقدن که باید رب گوجه رو تو خونه درست کرد ؟🍅 انقدره قشنگه دلم میخواد فقط نگاه کنم
چقدر این عکس بوی مهر رو میده🤓
ولی حس و حالی که اینجور مغازه ها به من میده...♡ کاش منقرض نشه 👌🏻