eitaa logo
‌°رَفیقـِRafighـچادُرے°
1.3هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
9.3هزار ویدیو
783 فایل
«بسم رب الحسین^^» 《نَسل مآ نَسلِ ظُهور اَست اگَر بَرخیزیم》 کپۍ؟!حلالت نظرتون↶ @Zvjfyid |♡| @ain_sh_g مقصد درحال طیـ » ¹.³k..✈️..» جهت تبادل↶ @o0o0o_lIlIlIlIl
مشاهده در ایتا
دانلود
‌°رَفیقـِRafighـچادُرے°
#رمان✨🩷 #دلدادگان #پارت_42 خنده ام گرفت. حامد حرفی نزد، اما غرق در فکر بود. ‌بعد از چند دقیقه رو کر
✨🩷 تو سر خودم میزدم و گریه میکردم. هرچی مامان و فاطمه سعی میکردن آرومم کنن انگار نمیشنیدم. هیچ چیز برام مهم نبود.. فقط دلم میخواست فریاد بزنم. جگرم آتش گرفته بود.. نگاه به قبرش میکردم.. قبری که در آن خوابیده بود.. پس از 5 سال زندگی.. چقدر در این پنج سال دوستش داشتم.. چقدر عاشق هم بودیم.. فریاد میزدم و گریه میکردم... -حااامددد، حامد من تورو به خدا بلند شو حامد من بدون تو چطور زندگی کنم.. حامد بچه هات یتیم شدن رفت.. حاااااااامدددددددد فقط فریاد میزدم... قلبم داشت تکه تکه میشد.. عشقم رفت.. زندگیم رفت.. حال چه کنم بدون او.. بدون عشق.. ___ بچه ها 10 سالشون شده بود. مثل همیشه رسوندمشون مدرسه... ادامه دارد.. نویسنده :وآنیا🪷 ✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛✨💛