eitaa logo
‌°رَفیقـِRafighـچادُرے°
1.1هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
9.6هزار ویدیو
789 فایل
«بسم رب الحسین^^» 《نَسل مآ نَسلِ ظُهور اَست اگَر بَرخیزیم》 . کپۍ؟!حلالت . نظرتون↶ @Jfgdhdqh |♡| @ain_sh_g
مشاهده در ایتا
دانلود
*پرچم علمدار * قسمت ۱ هوا گرم بود و آنقدر دویده بودم که دیگر نای ایستادن نداشتم . دلم میگفت گریه کن اما منطق اجازه نمیداد ، چون حتما راهی پیدا میشد . بعد از نماز صبح با پدر و خواهرم از موکب خارج شدیم تا ادامه مسیر مشایه را طی کنیم و به کربلا برسیم... اما با هجوم جمعیت گم شدم؛ آنهم بدون هیچ موبایل و یا حتی وسیله ارتباطی. عمود ها را طی میکردم ،بلکه پیدایشان کنم اما نبودند. هیچ کجا نبودند . با ده نفر صحبت کردم تا بشود راه ارتباطی پیدا کنم اما دریغ از کمکی که به نتیجه برسد . نشستم زیر آفتاب و ذکر گفتم. بارها از خدا کمک خواستم و بغضم را پس زدم . آدم که قحط نبود. ده نفری که کمک شان نتیجه نداد به کنار اما، حتما کسی پیدا میشد ! دوباره گشتم و به هر کسی که رو زدم تا کمک کند پیدا شوم ، پاسخی نگرفتم . *** نمیدانستم چند عمود جلو آمده ام . دوازده ساعتی بود که از خواهر و پدرم خبری نداشتم و بیشتر نگران آنها بودم روی نیمکتی نشسته و به نرده های موکبی تکیه زدم . قدم زدن زائران را تماشا میکردم وبغضی که ساعت ها با آن جنگیده بودم ،آزاد شد . ادامه دارد... ~ محبه المهدی- زینب ~ https://harfeto.timefriend.net/17232248242227 نظرت رفیق🖐🏻
*پرچم علمدار* قسمت ٢ به ناچار به اطرف خیره بودم و در دل گفتم : امام حسین چقدرِ دیگه باید ازت بخوام تا کمک کنی پیدا بشم ؟ چقدر تو این دوازده ساعت صدات کردم و تو بهم توجه نکردی ؟ به خدا منم هم اسم خواهرتم درست نیست اینجوری ازم پذیرایی کنی ... چرا با من اینکارو کردی ؟ اینهمه توسل کردم چرا بهم جواب ندادی ؟ با روسری اشک هایم را پاک میکردم و قلبم از بیچارگی کند میزد ، نمیدانستم چه پیش می آید و حتی باید به چه کسی تکیه کنم ؟ چیزی از پشت نرده ها روی شانه ام خورد سرم را برگرداندم و پارچه ضخیم مشکی را که تا شده بود در دست گرفتم . با پشت دست اشک هایم را کنار زدم و پارچه را گشودم پرچمی بود که رویش نوشته بود (السلام علیکَ یا ابولفضل العباس یا قمر بنی هاشم ) خنده تلخی زدم و گفتم : - حضرت عباس کمک که نکردی بهم. به نظرت درسته یه دخترِ تنها توی این مسیر گم بشه ؟ درسته که دوباره یه دختر تو این مسیر گریه کنه؟ با کلافگی ،سریع پرچم را تا کردم و برگشتم تا روی نرده ها بگذارم ، در امتداد پرچم و از بین میله ها کسی را دیدم . ادامه دارد ... ~محبه المهدی- زینب~ https://harfeto.timefriend.net/17232248242227 نظرت رفیق🌷
*پرچم علمدار * قسمت ٣ در فاصله بسیار دور خانمی روی نمیکت درون موکب نشسته بود . در دل گفتم : حضرت عباس این آخرین نفریه که ازش کمک میخوام ، خودت یه بار دیدی دیگه، حتما میدونی که اگه یه دختر گم بشه چقدر بده . میدونی که پدرش چقدر نگران میشه ... نمیخوای که بابام شب رو هم نگران بمونه ؟ رفتم جلو به خانم چادری گفتم : +ببخشید من گم شدم شما موبایلی دارید تماس بگیرم با پدرم ، با چند نفر هم صحبت کردم ولی تماس برقرار نمیشه. خانم با لبخندی گفت: - آخی ، شرمنده عزیزم من موبایل ندارم ، اپلیکشینی هم برای تماس نداریم. در دلم پوزخندی زدم ، چه دلخوش بودم که قرار میگذاشتم بین خودم و حضرتِ عباس . با گفتن بله ای برگشتم که بروم ثانیه ای نگذشته بود که گفت : -اما فکر کنم برادرم میتونه برات کاری کنه عزیزم. وقتی گفتم که دوازده ساعت است گم شدم و ده کیلومتر تنها آمدم همه شان متعجب شدند ... و آن آقا گفت - ماشالله بچه زرنگ کجایی که ده کیلومتر تنها اومدی ؟ +قم -دخترم نگران نباش من صحیح و سالم به بابات تحویلت میدم حتی شده تا خود قم میبرمت . و بعد از این حرف بود که سیل اشک هایم روان شد ... اشک هایی از شرمندگی. از حرف هایی که زده بودم و شکایت هایی که کردم ... و پس از نیم ساعت به وسیله همان آقا، پدرم پیدا شد. آقایی که پسرش سندروم داون داشت و چندسالی میشد که به نیت شفا گرفتن پسرش ، اربعین را مهمان ارباب بودند . ~محبه المهدی- زینب~ https://harfeto.timefriend.net/17232248242227 نظرت رفیقم ❤️
سلام دوستای قشنگم میخوام حرف دلی بزارم مثل شبای دیگه بیاین بگین دوست دارین موضوع حرف دلی چی باشه ...؟🥲 https://harfeto.timefriend.net/17232248242227 اینم بگم که به خاطر مهربونیتون برای ممنونم ❤️