eitaa logo
ستاد انتخاباتی حمیده سادات ضیائی 1758
134 دنبال‌کننده
19 عکس
4 ویدیو
1 فایل
کاندید دوازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه مشهد و کلات
مشاهده در ایتا
دانلود
١ باز کلاس نگارش بود و خانم سعیدی 😭، باز من انشا نداشتم و مثل همیشه مورد لطف ایشان قرار میگرفتم. هر بار عهد میکردم که دیگر مینویسم تا نوازش نشوم. اما دریغ. ده دقیقه از وقت کلاس گذشت و خانم سعیدی نیامد. طبق عادت منتظر بودیم که ناظم جان بیایند و بگویند که بچه ها دبیر به فلان دلیل امروز نیستند و به آرامی به حیاط عزیمت کنید. کم کم داشتم خوشحال میشدم که تمام رؤیاهای آن ساعتم تبدیل به کابوس شد. خانم سعیدی آمد، آن هم چه آمدنی. با دو عصا زیر بغل آمد. مراسم برپا و برجا که برگزار شد پچ پچ بچه ها هم مثل صدای پرواز مرغ مگس خوار بلند شد. صداهای نا مفهوم که مسلما موضوع همه آن ها یک چیز بود. پاهای خانم سعیدی. دقایقی گذشت و خانم به الیاسی مبصر کلاس گفت :الیاسی حضور غیاب کن. الیاسی هم مثل زمان گچ آوردن از دفتر و با همان سرعت خود را به میز خانم معلم رساند و دفتر را همچون صیدی شکار کرد. اولین بار بود که او حضور غیاب می کرد و ذوق داشت. اسامی تمام شد و تکلیف این هم روشن. دوباره پچ پچ ها میرفت شروع شود که خانم سعیدی با صدایی آرام گفت : الیاسی موضوع انشا چی بود؟ خانم اجازه درباره شغل بود. آینده و شغل. همین چیزا دیگه. خانم سعیدی لبخند همراه با دردی زد و گفت : مرادی بیا پای تخته و انشاتو بخون. استرس مثل همیشه تمام وجودم را گرفته بود. باز باید جلو بچه ها تحقیر می شدم. غرق افکارم بودم که نیشگون سپیده مرا به خود آورد. شنیدن فامیلم از زبان خانم سعیدی همیشه بدترین صوت دنیا بود برایم. و در آن لحظه باز هم آن صوت بد گوشم را آزرد ضیااائییی😭 🇮🇷کانال رسمی 👇 https://eitaa.com/ziaeehamideh
٢ من عاشق فامیلم بودم،ولی شنیدن عشقم از زبان معلمی چون سعیدی دلیلی داشت که هرگز آن دلیل را دوست نداشتم.عرق کف دستانم را به رودخانه ای خروشان تبدیل کرده بود. این برای من نشانه ی استرس شدید بود. مراقب بودم که نگاهم به نگاه سرکار خانم سعیدی گره نخورد. سرم پائین بود و زبانم آماده گفتن جمله ای تکراری. دنبال بهانه ای جدید بودم که ناگهان نحوه ورود خانم سعیدی فکرم را درگیر کرد و ذهنم را باز. این بار به خانم نگاه کردم. بله از زمان ورودشان نشسته بودند. خانم سعیدی که در حالت عادی با نشستن در طول زنگ غریبه بود. نفس عمیقی کشیدم و با فرض اینکه خانم سعیدی مثل همیشه موقع خواندن انشا بالای سر خواننده قرار نمی‌گیرد دفتر به دست راه افتادم. نقشه ی آنی من شمشیر دو لب بود، یا صفر یا صد. راه افتادم با دفتری پر از نوشته های سفید. می‌دانستم تمام چهل نفر حاضر در کلاس چهار موضوع بیشتر ندارند. معلم،پلیس، دکتر یا پرستار. شروع کردم: موضوع انشا، شغل و آینده. به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان. از آنجا که ما دختر هستیم می‌بایست یکی از چهار شغل معلمی، پلیس، دکتر و پرستاری را انتخاب کنیم. من از این چهار شغل برای آینده ام پلیس را انتخاب می‌کنم چون شغل با هیجانی است و به مردم کمک می کند، پلیس...... گفتم و گفتم تا به خط آخر ننوشته هایم رسیدم.این بود انشای من. پاهای خانم سعیدی امروز بهترین دوستان زندگی من شده بودند. چون ایشان بدون هیچ حرکتی من را به نشستن دعوت کرد.در مسیر گفت :ضیائی دیدی انشا نوشتن کار سختی نیست. زنگ که خورد بیا پیشم کارت دارم 🇮🇷کانال رسمی 👇 https://eitaa.com/ziaeehamideh
٣ ای خدا، چرا باید آخر زنگ میماندم؟شک نداشتم که موضوع را فهمیده بود. وسط خوشحالی پیروزی، شکست بزرگی خورده بودم. وای چه خواهد شد. همیشه نمی‌نوشتم و مورد لطف قرار میگرفتم، این بار نانوشته خوانده بودم😭. حکمش را که نمی‌دانستم اما برای من با طناب دار فرقی نداشت. من قبل از اعدام مرده بودم. انشای مینا خیلی خنده دار بود. این را از صداها تشخیص ندادم چون کلا چیزی نمیشنیدم، از چهره بچه ها که از فرط خنده چشم هایشان خیس شده بود فهمیدم. ولی من دلم میخواست زار زار به حال خودم گریه کنم. نمی‌دانستم چه چیزی در انتظارم بود. باز دیدم بچه ها با شوق فراوان در حال جمع کردن وسایل هستند، پس فهمیدم به لحظه مرگبار آخر زنگ نزدیک می‌شویم. چیزی که عاشقش بودم ولی در آن لحظه اصلا دوستش نداشتم. زنگ خورد و بچه ها مثل پرستو به سمت منازل کوچ کردند و من را در قفس تنها گذاشتند. من، خانم سعیدی. ژانر وحشت. کی می‌توانستم این لحظه را تصور کنم. چه میخواستم و چه شد. دوباره آهنگ ضیائی برایم مثل تیری از کمان رها شده که به سمت قلبم می آید عمل کرد ضیائی😭 🇮🇷کانال رسمی 👇 https://eitaa.com/ziaeehamideh
سکوت وحشتناکی بین ما دو نفر حاکم بود. خانم سعیدی مشغول مطالعه نوشته ای بودند و من روبروی ایشان ایستاده، با دست های قفل شده به هم در حال گرویدن به اموات . با اشاره به من فهماند که بنشینم. نیمکت اول نشستم و منتظر شدم. خب ضیائی که میخوای پلیس بشی. اصلا قادر به حرف زدن نبودم فقط منتظر اجرای حکم بودم. دوباره با صدای بلندتری پرسید. من هم با ترس بلاوصفی سرم را به علامت تایید تکان دادم. نه خانم، چی همین بله خانم. از ادامه صحبت و لحن مهربانانه خانم سعیدی جا خوردم. ضیائی چرا گفتی بخاطر اینکه ما دختر هستیم نمیتونیم غیر این چهارتا شغل مسیر دیگه ای انتخاب کنیم؟ کی همچین چیزی به شما گفته؟ مگه مرد و زن با هم چه فرقی دارن دختر؟ ما با آقایون میشیم پنجاه میلیون. همه جا و توی همه آمارها اعلام میشه ایران پنجاه میلیون جمعیت داره.هیچوقت نمیگن زن ها نصف حساب میشن یا مردها نصف. ما با هم جامعه تشکیل میدیم پس باید با هم توی همه امور مشارکت کنیم. گذشت زمانی که دخترها باید فقط تو خونه میموندن، واسه پیشرفت کشورمون همه باید در تمام مراحل کنار هم و دست به دست هم پیش بریم. فکر کنم خانم سعیدی داشت حرف های مهمی میزد، ولی من از اینکه ایشان از انشای نا نوشته ی من مطلع نشده بودند آنقدر سر مست بودم که میخواستم وسط حرف هایشان جلسه را ترک کنم و در سالن چنان فریادی از شادی بکشم که. ضیائی گوش میدی من چی میگم؟ حواست کجاست؟ بله بله خانم حواسم پیش شماست😁. جلسه تمام شد و من با اجازه از ایشان برای خروج اقدام کردم. جلو در کلاس که رسیدم باز ضیائی بود که من را میخکوب کرد. خب این بار راحت تر رفتار کردم. بله خانم. ضیائی بخاطر من این بار یه انشا از حرفای امروزمون بنویس. نانوشته خوب میخونی، فکر کن اگه همینا رو بنویسی چقدر عالی میشه. حالا برو. من رفتم، ولی متعجب و گیج و سرگردان. آن روز حال عجیبی داشتم. همه ی اتفاقات را با هم که مرور می کردم به چند درس زندگی می‌رسیدم. اخلاق آنروز خانم سعیدی تمامش درس بود و صحبت هایشان امروز به واقعیت تبدیل شده است. تصمیم گرفتم هم انشا بنویسم، هم درباره حرف های ایشان نه فقط فکر بلکه تحقیق هم بکنم. و اینگونه شروع شد... 🇮🇷کانال رسمی 👇 https://eitaa.com/ziaeehamideh
اونروز که نفهمیدیم پای خانم سعیدی چی شده بود ولی بعدا چرا. خدا ایشون رو رحمت کنه آخرین بار به اتفاق همکلاسی های دبیرستانی رفتیم بیمارستان عیادتشون. الان که اینجا و توی جلسه کاندیداهای مجلس شورای اسلامی کشورم نشستم تمام اتفاقات زیبای اون روز رو مرور کردم. انشایی که نوشتم با تحقیق بود و فهمیدم تو اون شرایط ویژه خانم سعیدی چی میگفتن. از اون به بعد مصمم شدم فقط واسه اعتلای فردی تلاش نکنم. من دختر ایرانم، پس باید من هم سهمی در پیشرفت ایران جان داشته باشم.مراحل مورد نیاز رو گام به گام طی کردم تا به مرحله ای رسیدم که می‌دونم میتونم.شاید اگه کاستی تو امور اجرایی و هرچیزی در ایران ما بوده بخاطر اینه که زنان به شکل جدی و محکم و گسترده در امور تاثیر گذار مشارکت و دخالت نداشتن. تا جایی هم که من بیاد دارم قانونی برای مشارکت حداقلی خانم ها تو امور عالی کشوری نیست و این یه قانون نانوشته در افکار مردم و مسئولین بوده. حلش میکنیم با توکل به خدای بزرگ. جمعیت کشورمون چهل میلیون زن و چهل میلیون مَرده. باید به شکل مساوی کارها تقسیم بشه. کما اینکه خانم ها گاهی بخاطر دقت بیشتر میتونن اوضاع رو از گذشته بهتر کنن. انشاالله امسال توی مجلس خوب کشور عزیزمون نصف نصف خانم و آقا باشن تا نتیجه مطلوب حاصل بشه و مردم خیر این تلفیق افکار رو ببینن. شاخه ها را از جدایی گر غم است ریشه ها را دست در دست هم است 🇮🇷کانال رسمی 👇 https://eitaa.com/ziaeehamideh