eitaa logo
مجله فرهنگی ضیاءالصالحین
4هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
4.9هزار ویدیو
133 فایل
«اهمیت فضای مجازی به‌اندازهٔ انقلاب اسلامی است.» هرکس از شما موقعیت ما را پرسید؛ بگوئید ما در موقعیت تنگه احد هستیم... تبلیغات 👇 @Admin_sardabir313 @adminziaossalehin14 #️⃣ کانال و صفحه ویراستی: @ziaossalehin @sardabir313
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 دست و دل‌باز 🔰 امیرالمؤمنین علیه‌السلام: خودتان را به بردباری و صبوری عادت دهید و در ایثار کردنِ آنچه از آن بخل می‌ورزید، شکیبایی ورزید. (میزان الحکمه، ج۸، ص۳۰۱، ح۱۴۶۹۰). 🔻 زمان ما، تخم مرغ قیمتی بود و نایاب. توی روستا خانواده‌ها هم کم‌بضاعت و فقیر بودن. ابوالفضل خیلی دست و دل‌باز بود و مادرش هم خیلی بهش می‌رسید. 🔹 مکتب‌خونه (مدرسه قدیم) که می‌رفتیم، خوراکی‌هاش رو با من نصف می‌کرد. 🔸 روزی یه تخم مرغ آب‌پز آورده بود، با همون دست‌های کوچیکش اون رو نصف کرد؛ نصفش رو به من داد و نصفش رو هم خودش خورد. 📚 بخشی از زندگی شهید ابوالفضل رفیعی؛ از کتاب «علقمه، ص۲۸». 📎 📎 📎 📎 🌐 به بپیوندید... 👇 ☫ @ziaossalehin
بابک عاشق  (ع) بود ، ما هر سال آبان‌ ماه خانوادگی به پابوس حضرت علی ‌بن موسی ‌الرضا (ع) می‌ رفتیم ، ولی سال آخر بابک سوریه بود نتوانست به مشهد برود درست در شب شهادت امام رضا (ع) هم آسمانی شد. بابک نمازش هیچگاه قضا نمی‌شد ، همیشه صبحِ زود از خواب بلند می‌شد ، یکروز هم که تا ساعت 10 صبح خواب مانده بود سراسیمه از خواب بلند شد و گفت ، من نباید عمرم را هدر دهم و این همه را صرف خواب کنم. بابک همیشه در حال درس خواندن بود و حتی فوق ‌لیسانس قبول شد و ثبت نام هم کرد اما گفت ، رفتن به سوریه و دفاع از حریم آل الله واجب تر از رفتن به دانشگاه است وقتی از آنجا آمدم ادامه تحصیل خواهم داد..... 📕 مدافعان حرم 🌐 به بپیوندید... 👇 ☫ @ziaossalehin
✍ یک روز داخل منزل که با ایشان علائم ظهور را مطالعه میکردیم من گفتم دو سوم جهان میمیرند تا امام زمان عجل الله بیایند این یکی از نشانه هاست ...ولی حمید اقا گفتن من از خدامه بمیرم و امام زمانم بیاد اشکالی نداره با مرگ من یه قدم ظهور نزدیک بشه? در لحظه شهادتش مطمئن بودم حتما امام زمان عجل الله رو ملاقات میکنه روایت همسر شهید مدافع حرم ...🌷🕊 ‍‌🌐 به بپیوندید... 👇 ☫ @ziaossalehin
📨 🌹شهید مدافع‌حرم 🦋همسر شهید نقل می‌کنند: یک روز وحید ناراحت از سر کار به خانه آمد و مستقیم به آشپزخانه رفت و وسایل را جدا می‌کرد؛ نصف وسایل را برداشت. بهش گفتم: «وحید این وسایل را چه‌کار میخواهی بکنی؟» گفت: «دوستم تازه ازدواج کرده، در منزلشان هیچی ندارند. از لوازم منزل، آنهایی که از نظرم اضافه است را جمع کردم تا به آنها بدهم.» 🦋در آن مدتی که در بندرعباس بودند، این کار وحید سه‌مرتبه تکرار شد. حتی موتورش را به یکی از دوستانش بخشید تا دوستش و همسرش به گردش بروند و زندگی مشترک‌شان نابود نشود. هدیه به روح مطهر شهید صلوات اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد 🌐 به بپیوندید... 👇 ☫ @ziaossalehin