❇️دادرسی ولی عصر (عجل الله فرجه)
🔹صاحب مقام یقین، مرحوم عباسعلی مشهور به حاج مؤمن که دارای مکاشفات و کرامات بسیاری بوده و تقریبا مدت سی سال نعمت مصاحبت با آن مرحوم در حضر و سفر نصیب بنده بود نقل کرد که:
🔸در اول جوانی شوق زیادی به زیارت و ملاقات حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه) در من پیدا شد که مرا بی قرار نمود تا اینکه خوردن و آشامیدن را بر خودم حرام کردم تا وقتی که آقا را ببینم.. دو شبانه روز هیچ نخوردم، شب سوم اضطرارا قدری آب خوردم حالت غشوه عارضم شد، در آن حال حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه) را دیدم و به من تعرض فرمود که چرا چنین می کنی و خودت را به هلاکت می اندازی؟! برایت طعام می فرستم بخور.
🔹پس به حال خود آمدم، ثلث از شب گذشته دیدم مسجد (مسجد سردزک) خالی است وکسی در آن نیست و درب مسجد را کسی می کوبد. آمدم در را گشودم دیدم شخصی عبا بر سر دارد به طوری که شناخته نمی شود از زیر عبا ظرفی پر از طعام به من داد و دو مرتبه فرمود بخور وبه کسی نده و ظرف آن را زیر منبر بگذار و رفت.
🔸داخل مسجد آمدم دیدم برنج طبخ شده با مرغ بریان است. از آن خوردم و لذتی چشیدم که قابل وصف نیست.
🔹فردا پیش از غروب آفتاب، مرحوم میرزا محمد باقر که از اخیار و ابرار آن زمان بود آمد، اول مطالبه ظرفها را کرد و بعد مقداری پول در کیسه کرده بود به من داد و فرمود تو را امر به سفر فرموده اند؛ این پول را بگیر و به اتفاق جناب آقا سید هاشم (پیشنماز مسجد سردزک) که عازم مشهد مقدس است برو، و در راه بزرگی را ملاقات می کنی و از او بهره می بری.
🔸حاجی مؤمن گفت: با همان پول به اتفاق مرحوم آقا سید هاشم حرکت کردیم تا تهران، وقتی که از تهران خارج شدیم پیری روشن ضمیر اشاره کرد، اتومبیل ایستاد پس با اجازه مرحوم آقا سید هاشم.. سوار شد و پهلوی من نشست. در اثنای راه، اندرزها و دستورالعمل های بسیاری به من داد و ضمنا پیش آمد مرا تا آخر عمر به من خبر داد و نیز آنچه خیر من در آن بود برایم گذارش می داد. و آنچه خبر داده بود به تمامش رسیدم. و مرا از خوردن طعام قهوه خانه ها نهی می فرمود و می فرمود : لقمه شبهه ناک برای قلب ضرر دارد. با او سفره ای بود هر وقت میل به طعام می کرد از آن نان تازه بیرون می آورد و به من می داد، و گاهی کشمش سبز بیرون می آورد و به من می داد.
🔹تا رسیدیم به قدمگاه، فرمود: اجل من نزدیک و من به مشهد مقدس نمی رسم. و چون مرُدم کفن من همراهم است و مبلغ دوازده تومان دارم با آن مبلغ قبری در گوشه صحن مقدس برایم تدارک کن و امر تجهیزم با جناب آقا سید هاشم است.
🔸حاجی گفت: وحشت کردم ومضطرب شدم، فرمود: آرام بگیر و تا مرگم برسد به کسی چیزی مگو و به آنچه خدا خواسته راضی باش. چون به کوه طرق.. رسیدیم اتومبیل ایستاد، مسافرین پیاده شدند و مشغول سلام کردن به حضرت رضا (علیه السلام) شدند و شاگرد راننده سرگرم مطالبه گنبدنما شد. دیدم آن پیر محترم به گوشه ای رفت و متوجه قبر مطهر گردید. پس از سلام و گریه بسیار گفت: بیش از این لیاقت نداشتم که به قبر شریفت برسم. پس رو به قبله خوابید و عبایش را بر سر کشید.
🔹پس از لحظه ای به بالینش رفتم، عبا را پس زدم دیدم از دنیا رفته است. از ناله و گریه ام مسافرین جمع شدند، قدری حالاتش را که دیده بودم برایشان نقل کردم. همه منقلب و گریان شدند و جنازه شریفش را با آن ماشین به شهر آورده و در صحن مقدس مدفون گردید.
👤مرحوم حاج#مومن
📗داستانهای شگفت، آیةالله شهید دستغیب
#زیارت
#امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🌺🌺🌺🌺
🕌@ziarat_et