#خاطرات🌱
●{به نقل از #همسرِ شهید}●
(سیدهنرگسقاسمے)
ساعت حدود ۹ صبح بود🌤
که دیدم گوشےام زنگ خورد.📞
#محمد بود.😍
_سلام #نرگس خوبے⁉️اووووه چه خبره
چقدر سروصداس‼️
+جشنه دیگه🎈🎉 ،
همه دارن شادے میکنن.
جات خالے...🙃
_#عروس چطوره⁉️#داماد خوبه‼️
+آره خوبن.
توچطورے ، کجایے!🤔
_ماهم رسیدیم ، خوبیم.
+خبرایے شنیدم. انگار اوضاع خوب نیست.😥
_چے شنیدے⁉️
+توے اخبار همهش از #سوریه میگن.
از #حملاتِانتحارے.💣
_نه بابا ما اونجا نیستیم.ما الان #دمشق
هستیم.
رفتیم #زیارت.🖐🏻🙂
جاتون خالے زیارتِ #حضرتزینب و #حضرتِرقیه.💚
چندساعت دیگه احتمالاََ میریم #حلب
یا جاےِ دیگه.🙃
اصلا نگران نباش ، به این حرفا توجه نکن.🚫
حالا از #عروس بگو ، چه خبر‼️
+#محمد یه لحظه با #زینب صحبت کن.
_نه #نرگس‼️
+چرا⁉️
_نه نمیخواد.
+یعنے چی!🙄
بابا #زینب میخواد باهات حرف بزنه.
_من نیستم بچه اذیت میشه صدامو بشنوه.😔
+نه اتفاقا خوشحال میشه.☺️
_نه بچه اذیت میشه.
اصرار کردم و بالاخره قبول کرد.💙
_باشه گوشے رو بده به #زینب.
کمے با دخترش خوش و بِش کرد و بعد
گوشے را گرفتم و باهم خداحافظےکردیم.🖐🏻
آرام شدم و توانستم بیشتر حواسم را
جمعِ حنابندان کنم...🌿
برگرفته از کتابِ
#هفتروزِدیگر📚
#شَھیدمُحَمَدتَقےسالخُوردِه🕊
.👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#خاطرات🌱
●{به نقل از #همسرِ شهید}●
(سیدهنرگسقاسمے)
ساعت حدود ۹ صبح بود🌤
که دیدم گوشےام زنگ خورد.📞
#محمد بود.😍
_سلام #نرگس خوبے⁉️اووووه چه خبره
چقدر سروصداس‼️
+جشنه دیگه🎈🎉 ،
همه دارن شادے میکنن.
جات خالے...🙃
_#عروس چطوره⁉️#داماد خوبه‼️
+آره خوبن.
توچطورے ، کجایے!🤔
_ماهم رسیدیم ، خوبیم.
+خبرایے شنیدم. انگار اوضاع خوب نیست.😥
_چے شنیدے⁉️
+توے اخبار همهش از #سوریه میگن.
از #حملاتِانتحارے.💣
_نه بابا ما اونجا نیستیم.ما الان #دمشق
هستیم.
رفتیم #زیارت.🖐🏻🙂
جاتون خالے زیارتِ #حضرتزینب و #حضرتِرقیه.💚
چندساعت دیگه احتمالاََ میریم #حلب
یا جاےِ دیگه.🙃
اصلا نگران نباش ، به این حرفا توجه نکن.🚫
حالا از #عروس بگو ، چه خبر‼️
+#محمد یه لحظه با #زینب صحبت کن.
_نه #نرگس‼️
+چرا⁉️
_نه نمیخواد.
+یعنے چی!🙄
بابا #زینب میخواد باهات حرف بزنه.
_من نیستم بچه اذیت میشه صدامو بشنوه.😔
+نه اتفاقا خوشحال میشه.☺️
_نه بچه اذیت میشه.
اصرار کردم و بالاخره قبول کرد.💙
_باشه گوشے رو بده به #زینب.
کمے با دخترش خوش و بِش کرد و بعد
گوشے را گرفتم و باهم خداحافظےکردیم.🖐🏻
آرام شدم و توانستم بیشتر حواسم را
جمعِ حنابندان کنم...🌿
برگرفته از کتابِ
#هفتروزِدیگر📚
#شَھیدمُحَمَدتَقےسالخُوردِه🕊
.👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#خاطرات🌱
●{به نقل از #همسرِ شهید}●
(سیدهنرگسقاسمے)
ساعت حدود ۹ صبح بود🌤
که دیدم گوشےام زنگ خورد.📞
#محمد بود.😍
_سلام #نرگس خوبے⁉️اووووه چه خبره
چقدر سروصداس‼️
+جشنه دیگه🎈🎉 ،
همه دارن شادے میکنن.
جات خالے...🙃
_#عروس چطوره⁉️#داماد خوبه‼️
+آره خوبن.
توچطورے ، کجایے!🤔
_ماهم رسیدیم ، خوبیم.
+خبرایے شنیدم. انگار اوضاع خوب نیست.😥
_چے شنیدے⁉️
+توے اخبار همهش از #سوریه میگن.
از #حملاتِانتحارے.💣
_نه بابا ما اونجا نیستیم.ما الان #دمشق
هستیم.
رفتیم #زیارت.🖐🏻🙂
جاتون خالے زیارتِ #حضرتزینب و #حضرتِرقیه.💚
چندساعت دیگه احتمالاََ میریم #حلب
یا جاےِ دیگه.🙃
اصلا نگران نباش ، به این حرفا توجه نکن.🚫
حالا از #عروس بگو ، چه خبر‼️
+#محمد یه لحظه با #زینب صحبت کن.
_نه #نرگس‼️
+چرا⁉️
_نه نمیخواد.
+یعنے چی!🙄
بابا #زینب میخواد باهات حرف بزنه.
_من نیستم بچه اذیت میشه صدامو بشنوه.😔
+نه اتفاقا خوشحال میشه.☺️
_نه بچه اذیت میشه.
اصرار کردم و بالاخره قبول کرد.💙
_باشه گوشے رو بده به #زینب.
کمے با دخترش خوش و بِش کرد و بعد
گوشے را گرفتم و باهم خداحافظےکردیم.🖐🏻
آرام شدم و توانستم بیشتر حواسم را
جمعِ حنابندان کنم...🌿
برگرفته از کتابِ
#هفتروزِدیگر📚
#شَھیدمُحَمَدتَقےسالخُوردِه🕊
.👇👇
🌹📡 @nekavang 📡🌹
🕌 @ziaratashoraneka🕌
https://eitaa.com/joinchat/2711552203Cf097dc164f
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈