سلام ورحمت خداوند نثار تک تک شما عزیزانم!
#بسیار سپاسگزارم از ارسال کلیپ ها وپیام های مهربونی تان......
یک داستانی یادم افتاد می خواستم برای شما عزیزانم تعریف کنم...
✍#میگویند؛
#آقا محمد خان قاجار" علاقه خاصی به شکار روباه داشته.
#تمام روز را در پی یک "روباه میتاخته،" بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، "زنگولهای آویزان" میکرده و آخر رهایش میکرده.
#تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست.
البته که روباه بسار دَویده، وحشت کرده، اما زنده است؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش.
"میماند آن زنگوله!"
#از این به بعد روباه هر جا که برود زنگوله توی گردنش صدا میکند!
#دیگر نمیتواند "شکار" کند، چون صدای زنگوله، شکار را فراری میدهد.
#بنابراین «گرسنه» میماند.
صدای زنگوله، "جفتش" را هم فراری میدهد، پس «تنها» میماند.
از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را «آشفته» میکند، «آرامش» را از او میگیرد.!
😊#دانشجویان عزیزم!این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد.
#فکر و خیال رهایش نمیکند!"
#زنگولهای از "افکار منفی،" دور گردنش "قلاده"میکند.
#بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست.
#برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد،
آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل #سر و صدای یک زنگوله!
💞#عزیزان دلم راستی هر یک از ما چقدر اسیر این زنگوله هستیم؟
#منتظر پاسخهای زیبای شما هستم....