eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 •برای این‌که بتوانیم راحت‌تر با عصبانیت همسرمان کنار بیاییم و آن را بهتر مدیریت کنیم باید به نکات زیر توجه داشته باشیم: -سریع قضاوت نکنیم -انتظاراتمان را کم کنیم -به خودمان نگیریم -صبور باشیم و درجه‌ی تحمل خود را بالا ببریم -گاهی سکوت کنیم -قبل از هر عکس‌العملی دلیل عصبانیتش را بپرسیم -همدلی را فراموش نکنیم -به حل مسئله فکر کنیم -حتما در مورداحساس خودمان نیز صحبت کنیم          @zibastory👈
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣 مثال‌هایی از زندگی واقعی افراد و رفتارشان در خانه و بیرون از خانه...          @zibastory👈
14.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ یک راهکار برای صحبت‌های زوجین با یکدیگر درباره مسئله‌های زندگی...          @zibastory👈
📗حکایتی‌بسیارزیباوخواندنی آورده‌اند که شخصی به مهمانی دوست خسیس رفت. به محض این که مهمان وارد شد. میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟! پسر گفت: به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد. با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده. او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم. این گونه بود که دست خالی برگشتم. پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد. پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم.          @zibastory👈 ‌
❤️ پاره دوز روشن ضمیر بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم آخوند ملا علی همدانی فرمود: آیت اللَّه العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری قدس سره هیچ وقت از پارچه خارجی و گران قیمت استفاده نمی کرد، بعضی از آقایان به ایشان عرض کردند: اگر برای خودتان از پارچه های وطنی استفاده می کنید حداقل برای فرزندان و آقازاده ها که جوانند و لباس خوب را دوست دارند پارچه خارجی و نسبتاً گران قیمت بخرید، مرحوم حاج شیخ اول چیزی نفرمود تا اینکه این پیشنهاد تکرار شد آن وقت فرمود: گوش بدهید داستانی را برای شما نقل کنم: یک وقتی من به عتبات مشرف شدم و در کربلا مدت اقامتم طول کشید چند نفر از آقایان طلاب از من خواستند که درسی بگویم من درس لمعه را برای آنها شروع کردم، در کنار آن مسجدی که من درس می گفتم پاره دوزی بود که هر روز در پای درس به موقع حاضر می شد و خوب گوش می داد یک روز من وقتی او را در پای درس دیدم پیش خود فکر می کردم که این پاره دوز چرا وقت خود را ضایع می کند او که چیزی از این درس نمی فهمد برای چه در درس شرکت می کند. فردای آن روز که برای درس آمد و من شروع کردم به گفتن درس، دیدم این پاره دوز اشکال کرد من پاسخ دادم، دوباره اشکال کرد و ایرادهای درست می گرفت و من جواب می دادم، معلوم شد که پاره دوز عادی نیست بلکه عالمی برجسته و ملا است من از او خوشم آمد و خواهش کردم که یک روز نهار مهمان ما باشد، گفت: قبول می کنم ولی به این شرط که در این مهمانی چیزی بر غذای هر روز خود اضافه نکنید. من نیز قبول کردم، قرار شد روز جمعه نهار تشریف بیاورند و ما معمولًا نان با پیاز می خوردیم، اتفاقاً روز جمعه فراموش کردم که ایشان تشریف می آورند، برای نهار همان نان و پیاز را داشتیم ناگهان ایشان تشریف آوردند و من خجالت کشیدم که نان و پیاز بیاورم، مقداری پول امانت پیشم بود که قرار بود به ایران آورده و به کسی رد کنم و صاحبش اجازه تصرف داده بود، از آن پول بردم و دو سیخ کباب خریده در میان سفره نهادم و هر چه تعارف کردم آن مرد دست به کباب نزد و تنها با نان و پیاز نهار خورد و گفت: مگر من با شما شرطی نکردم چیزی بر نهار هر روز اضافه نکنی چرا از پول امانت بردی کباب خریدی؟ این را گفت و رفت و من تعجب کردم که این مرد از کجا فهمید که من با پول امانت کباب را خریده ام. فردا که برای درس آمدم خواستم اول به در دکان او رفته از او عذرخواهی کنم هرچه در اطراف مسجد نگاه کردم نه دکانی بود و نه پاره دوز، و هرچه پرسیدم چنین کسی در چنین دکانی اینجا بود گفتند: چنین کسی را ما نمی شناسیم و دیگر او را ندیدم، معلوم شد که ما مراقب داریم که کارها و مخارج ما را زیر نظر دارن. 📚منبع : پاک نیا، عبدالکریم؛ خاطرات ماندگار از خوبان روزگار، ص: 95
🔆کارد پیشکش سيد مرتضى موسوى نواده سيد محمد (صاحب مدارك ) عليه الرحمه فرمود: استاد تقى اصفهانى كاردگر گفت : من كارد بسيار خوبى براى آشپزخانه حضرت رضا (علیه السلام ) ساختم آنگاه بقصد زيارت آن بزرگوار از اصفهان حركت كردم و آن كارد را بعنوان پيشكش ‍ بآستان قدس رضوى با خود برداشتم و براه افتادم . وقتى نزديك كاشان رسيدم در كاروانسرائى (مسافرخانه ) كه در آنجا بود در يكى از اطاقها منزل كردم . در آنجا شخصى را ديدم مريض است و روى بستر با يك حال ناتوانى افتاده من دلم بحال او سوخت و نزديك رفتم و از احوال او جويا شدم . گفت من از اهل بلخم (افغانستان فعلى ) ولى بر طريقه و مذهب ايشان نيستم و اراده رفتن بخراسان دارم و حال در اينجا بيمار شده ام و بجهت بى پرستارى ناخوشى من طول كشيده است . استاد تقى مى گويد: وقتى اين حرف را زد كه من خيال زيارت امام رضا (ع ) را دارم با خود گفتم خدمت زوّار امام رضا (ع ) يكى از عبادت هاست . خوب است كه من از او پرستارى كنم بلكه بهبودى يابد. لذا يك هفته توقف كردم و مشغول پرستارى او بودم تابحال آمد و قوى پيدا كرد و من غافل از اين بودم كه آن ملعون گرگى است كه خود را در لباس ‍ ميش درآورده و مارى در آستين . شبى در همان كاروانسرا خوابيده بودم آن ملعون فرصت را غنيمت شمرده بود و بقصد كشتن من دست و پاى مرا محكم بسته بود. وقتى كه خواست مرا بكشد يكمرتبه از خواب بيدار شدم . ديدم آن خبيث كارد خودم را كه براى حضرت رضا (ع ) ساخته بودم در دست گرفته و اراده قتل مرا دارد و گفت من از زيادى خوبى تو، بتنگ آمدم و اينك من تو را با همين كارد خودت مى كشم و راحت مى شوى . آن كارد بقدرى تيز و تند بود كه عكسش را اگر در آب مى انداختى نهنگان دريا ريزريز مى شدند و طورى آن را درست كرده بودم كه با يك اشاره كارد از غلاف بيرون مى آمد. من در آنحال بيچارگى و اضطرار و پريشانى بمضمون (امن يجيب المضطر اذا دعاه ) توجه بحضرت رضا (ع ) كرده و متوسل بآنحضرت شدم و و متحير بودم كه ناگاه ديدم آن كارد بمانند زبان اژدها در كام چسبيده و از نيام بيرون نمى آيد. پس آن بدبخت كارد را بزير سينه خود گذاشت و با زور و قوت تمام مى كشيد كه كارد از غلاف بيرون شود كه ناگهان كارد الماسى از غلاف درآمد و بر سينه نحس آن ملعون خورد كه فورا تمام امعاء و احشامش فرو ريخت و جان بمالك دوزخ سپرد. منكه از كشته شدن نجات يافتم خداى را شكر كردم لكن با دست و پاى بسته افتاده بودم . كه ناگاه مردى شمع بدست وارد شد و چون مرا دست و پاى بسته و آن شخص را كشته ديد ترسيد. گفتم مترس كه امشب در اينجا معجزه اى روى داده آن شخص تا صداى مرا شنيد و از صدا مرا شناخت پيش آمد و مرا ديد و او را شناختم كه يكى از همسايگان است و او نيز مثل من قصد زيارت حضرت رضا (ع ) را دارد. پس ‍ قضيه را باو گفتم و او دست و پاى مرا باز كرد و بدن نحس آن ملعون را بيرون انداخت براى خوردن سگها. سپس با همان مرد باعتقاد راسخ حركت كرديم و به مشهد مشرف شديم و آن كارد را بآستان مقدس رضوى تقديم نموديم . 📚دارالسلام محدث نورى 🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹    ✅  @zibastory
27.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رسانه های تصویری اگه مدیریت نشه زندگی را متلاشی میکنه!!! این توصیه را جدی بگیرید. نشر دهید👆     @zibastory👈
داستان مردی عالم 🤫 هر روز یک کتاب می خرید و آن را روی طاقچه خانه اش می گذاشت، همسرش هر روز با کلی ناراحتی که چرا این کتاب ها را نمی خوانی اما خریده ای و حتی اجازه نمی دهی بعد گذشت سالها آن ها را دور بریزم. اما فایده ای نداشت، این خبر در شهر پیچید. قاضی شهر گفت به آن مرد بگوئید به محکمه بیاد، تا سوال کنم این واقعه چرا رخ می دهد. هدف این مرد چیست🤔 مرد را آوردند، قاضی گفت ای مرد این چه کاری است که کتابی که نمی خوانی را میخری؟ مرد گفت من کار عجیبی نکرده ام، این را که همه مردم شهر انجام می دهند، قاضی گفت چطور، فقط خبر تو به گوش ما رسیده، مرد گفت به تمام مردم شهر بگوئید کتاب هایشان را بیاورند تا دلیلش را بگویم، قاضی به مردم شهر گفت فردا هر کس کتابی در خانه دارد بیاورد. چون اهل آن شهر زیاد اهل علم نبودند، همه گفتند آقای قاضی ما که عالم نیستیم و کتابی نداریم. قاضی گفت هر کتابی بود بیاورید، فردای آن روز تمام مردم شهر با یک کتاب به میدان شهر آمدند، قاضی گفت این کتاب را خوانده اید، مردم گفتند نه جناب قاضی،  گفت پس چرا خریده اید؟ گفتند این کتاب خداست، ما آن را به نشان مسلمانی خریده ایم🤔 قاضی گفت وا عجبا که کل شهر ما را غفلت پر کرده، کتابی که ندانی چه گفته چطور می تواند شما را مسلمان کند     @zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴درخواست کمک فوری به هزاران نفر از شیعیان سوریه که به موادغذایی و اسکان و لوازم بهداشتی نیاز دارند. 🔹ویدئو بالا اوضاع بد شیعیان سوریه را نشان میدهد؛به نیت حضرت زینت (س) کودکان سوریه را تنها نگذاریم کمک‌های خود به مردم سوریه، لبنان و امور اجتماعی مربوطه را به شماره کارت زیر واریز کنید👇👇 🔻
6037997750004344
بنام: «جبهه جهانی شباب المقاومة» کانال رسمی شباب المقاومة👇 https://eitaa.com/joinchat/3545694224Ccf85b685fb
az-pemba-ta-mariana-25.mp3
11.19M
بخش بیست و پنجم:کتاب صوتی از پمبا تا ماریانا 🔞⛔🔞⛔🔞⛔🔞⛔🔞⛔🔞⛔ صدای فریاد مار ، زوزه گرگ و ... جن و پری ها صورت های بسیار زیبا و پاهای سم گونه 😱😱😱     @zibastory👈 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖