eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 داستان کوتاه "ناامید نباش" دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود؛ «خدا رو چه دیدی شاید شد» یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می‌کردیم و حالمون خراب بود. گریه‌مون وقتی شروع شد که گفت: به درک که نمی‌تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی‌تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود... سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه‌ی ما آورده بود. معلم ریاضی‌مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت... « خدا رو چه دیدی شاید شد » وقتی این رو گفت: همه‌ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره!! امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه‌م گرفت. فکر می‌کنی رسیدن به آرزوت محاله؟! «خدا رو چه دیدی شاید شد» 👌 ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼لحظه لحظه عمرتون معطر به 🍃🌼عطر خوش صلوات بر 🍃🌼حضرت محمد ص وآل محمد ص 🍃🌼اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ 🍃💕وَالُ مٌحُمٌدِ 🍃🌼وعجل فرجهم 🌼در پناه امام_زمان_عج 🌼روز و روزگارتون پر برکت
حکایتی زیبا از گلستان سعدی پادشاهي پسر خود را به دست مرد اديب و دانشمندي سپرد و گفت: پسر مرا همانند فرزندان خودت تربيت كن. پس از چند سال پسر پادشاه چيزي فرا نگرفت، امّا پسران اديب، همه عالم و دانشمند شدند. پادشاه، دانشمند را سرزنش كرد كه تو، پسرم را خوب تربيت نكردي و به عهد خود وفا ننمودي. دانشمند گفت: اي پادشاه، تربيت فرزندانم و فرزندت يكسان بود امّا استعداد آنها با هم فرق داشت . گرچه سيم و زر ز سنگ آيد همي در همه سنگي نباشد زرّ و سيم بر همه عالَم همي تابد سهيل(۱) جايي انبان(۲)مي كند جايي اديم(۳) ____ ۱-سهيل:نام ستاره اي است در نيم كره جنوبي آسمان كه گفته مي شود در طلوع آن ميوه ها مي رسند ۲-انبان:ظرفي كه از پوست تهيه شده ودرآن غذا نگه مي دارند. ۳-اديم:چرم مرغوب ودباغي شده 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🔴زبان هر انسان، بزرگ‌ترین کیسهٔ زر اوست تاجری دو شاگرد برای تجارت داشت که در سفرهای تجاری، آن دو را همراه خود می‌برد که بار تاجر بر شتر می‌زدند و از بار او مراقبت می‌کردند تا دزد و سارقی بر آن نزند یا در طول راه بر زمین نریزد. شرط یکی از شاگردان اخذ دستمزد، و شرط دیگری فقط اخذ پند و کلام از تاجر بود؛ و اگر تاجر به او دستمزدی می‌داد، آن را می‌گرفت ولی شرط کرده بود که اگر دستمزد از او دریغ کرد، پند و کلام و نصیحت را از شاگرد خود دریغ نکند. شاگرد عاقل و طالب معرفت هر لحظه برای یادگرفتن درس و حکمتی همراه تاجر بود. روزی در بغداد به مردی برخورد کردند که مرد دیگری را ناسزا می‌گفت. مرد به نزد قاضی شکایت برد و قاضی به علت ناسزا حد قذف بر آن مرد رأی داد و چون مرد را توان شلاق‌خوردن در بدن نبود، شکایت را شاکی تغییر داده و بر اساس تغییر شکایت، رأی قاضی به جریمه 20 سکه طلا تغییر یافت. تاجر روی به شاگرد خود گفت: ای جوان! بدان چنانچه سیم و زر را در هر جا روی در کیسه و انبانی می‌نهی و درب کیسه را محکم می‌بندی و طلا در کیسه زندانی می‌کنی، باید زبان خود نیز پشت میله‌های دندان خود در دهان زندانی کنی. اگر کیسۀ زر بند دهانش باز شود، همۀ زرها به فنا می‌رود و اگر کیسه سوراخ شود شاید فرصتی یابی و زود بفهمی و سکه یا سکه‌هایی از تو فنا رود. گاهی انسان سخن بی‌ربطی در تجارت می‌گوید، گویی کیسه او سوراخ است و اندک سکه‌ای ضرر می‌کند؛ ولی گاه کیسه زر باز می‌کند و زبان درنده از کام دهان رها می‌سازد و مثل آن مرد هرچه در کیسه زر داشت، بیرون می‌ریزد. پس بزرگ‌ترین کیسۀ زر تو دهان توست که باید بیش از کیسۀ زر همراه خود، مراقبش باشی. 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🔴 ‌داستان کوتاه "احنف بن قیس" نقل می کند:روزی به دربار معاویه رفتم و دیدم آنقدر طعام مختلف آوردند که نام برخی را نمی دانستم. پرسیدم این چه طعامی است؟ معاویه جواب داد: مرغابی است ، که شکم آنرا با مغز گوسفند آمیخته و با روغن پسته سرخ کرده و نِیشکر در آن ریخته‏اند. بی اختیار گریه ‏ام گرفت.معاویه با شگفتی پرسید: علّت گریه ‏ات چیست؟ گفتم به یاد علی ابن ابیطالب افتادم. روزی در خانه او میهمان بودم؛آنگاه سفره‏ای مُهر و مُوم شده آوردند. از علی پرسیدم: در این سفره چیست؟پاسخ داد نان جو.گفتم شما اهل سخاوت می‏ باشید، پس چرا غذای خود را پنهان می ‏کنید؟ علی فرمود این کار از روی خساست نیست، بلکه می‏ ترسم حسن و حسین‏، نان ها را با روغن زیتون یا روغن حیوانی، نرم و خوش طعم کنند. گفتم مگر این کار حرام است؟ علی فرمود نه، بلکه بر حاکم امت اسلام لازم است در طعام خوردن، مانند فقیرترین مردم باشد که فقر مردم، باعث کفر آنها نگردد تا هر وقت فقر به آنها فشار آورد بگویند: بر ما چه باک، سفره امیرالمؤمنین نیز مانند ماست. معاویه گفت:ای احنف! مردی را یاد کردی که فضیلت او را نمی توان انکار کرد. 📚الفصول العلیه ، صفحه ۵۱ ‌ ‌ 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
8.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ [ روایتی تکان دهنده از ترک نماز ] حجت الاسلام دانشمند . «فیِ جَنَّاتٍ یتَسَاءَلُونَ؛ عَنِ الْمُجْرِمِینَ؛ مَا سَلَککمُ‌ْ فیِ سَقَرَ؛ قَالُواْ لَمْ نَک مِنَ الْمُصَلِّینَ . آن‌ها در باغ‌های بهشتند و سؤال می‌کنند از مجرمان. چه چیز شما را به دوزخ وارد ساخت؟! می‌گویند: ما از نمازگزاران نبودیم» . 📚سوره مبارکه "مدثر" آیات ۴۰، ۴۱، ۴۲ و ۴۳ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🔹 در محضر حاج اسماعیل دولابی (ره) ✨ می گویند: پسری در خانه خیلی شلوغ کاری کرده بود. همه اوضاع را به هم ریخته بود. وقتی پدر وارد شد مادر شکایت او را به پدرش کرد. پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت شلاق را برداشت. پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه درها هم بسته است. وقتی پدر شلاق را بالا برد پسر دید کجا فرار کند راه فراری ندارد. خودش را به سینه پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد. شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی ریخت است به سوی خدا فرار کنید. (وَ ‏فِرُّوا الی الله مِنَ اللهِ)؛ نهج البلاغه، خطبه ٢۴. هر کجا متوحش شدید راه فرار، به سوی خداست. همه عالم سینه اولیای خداست. خود را به سینه آن ها بچسبانید. همه عذابها برطرف میشود. چقدر زیباست. مصداق این را در کلمات ائمه علیه السلام می بینیم. 📙کتاب طوبای محبت، جلد اول، صفحه١٨٠ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
✍ امام کاظم (علیه السلام) فرمودند : ☘ بلا و گرفتارى بر مؤمنى وارد نمى شود مگر آنکه خداوند عزوجل بر او الهام مى فرستد که به درگاه باری تعالى دعا نماید و آن بلا سریع بر طرف خواهد شد. ولی چنانچه از دعا خوددارى نماید، آن بلا و گرفتارى طولانى می گردد. پس هر‌گاه فتنه و بلائى بر شما وارد شود، به درگاه خداوند مهربان دعا و زارى نمائید... 📚 الکافی، ج ۲، ص ۴۷۱ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار نیست آدمیزاد همیشه خوب باشد! همدیگر را درک کنید! گاهی آدم بی دلیل بد است! اینقدر روی این سوال پافشاری نکنید که چرا حالت بد است؟! چرا امروز بی حوصله ای؟! خب اگر خودش دلیل حال بد اش را میدانست که چاره ای پیدا میکرد! بعضی حال ها را آدم نمیفهمد چرایش را نمیداند شاید بعدا بفهمد اما در حال حاضر حوصله جواب دادن به هیچ سوالی را ندارد! به خدا اگر کمی یکدیگر را درک کنیم زمین جای قشنگتری برای زندگی میشود! 🎙"مرتضی‌خدام" •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقل است پیرمرد ساده لوحی چون شنیده بود خدا روزی رسان است، تصمیم گرفت به مسجدی برود و فقط به دعا بپردازد. او معتقد بود خدا در هر صورت روزی‌اش را می‌رساند. بنابراین از صبح به مسجد رفت و در کنجی مشغول به دعا و عبادت شد. چون نزدیک ظهر شد، از خدا خواست شکمش را به طریقی سیر کند. اما ساعت‌ها گذشت و خبری از روزی نشد. شب هنگام، زمانی که پیرمرد از گرسنگی کم‌توان شده بود، درویشی به مسجد آمد و مشغول خوردن شام شد. پیرمرد به خیال این که روزی‌اش از طرف خدا رسیده منتظر ماند تا آن درویش غذایش را با او قسمت کند. اما درویش بی‌آن که متوجه حضور پیرمرد گرسنه باشد، غذا را به نیمه رساند. پیرمرد که داشت ناامید می‌شد، سرفه‌ای کرد و در این حال درویش متوجه حضور او شد. و چون وضع پیرمرد را دید، غذایش را با او قسمت کرد. پیرمرد داستانش را با درویش در میان گذاشت. و درویش به او گفت: «اگر سرفه نمی‌کردی من چگونه می‌توانستم متوجه حضورت شوم. سرفه تو کاری بود که تو کردی و باعث شد روزی خدا به تو برسد.» •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 📕 📘 👇👇👇 🌸🌸🌸🌸 @zibastory🌸 @zibastory🌸 🌸🌸🌸🌸
🔴بچه ات عاشق کتاب داستانه😍 مجبوری هر هفته براش کتاب بخری⁉️🥺 خوب بیا این کانال همه رو یجا براش بخر😃 https://eitaa.com/joinchat/2918252874C0f40369f7e قیمت تعاونی کتاب فقط ۷۵۰۰😳😳 مجموعه کامل ۵۷ جلدی کتاب داستان💯 اینجا کلیک کن همشو میتونی ببینی☝️☝️