eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 عقوبت_گناهان به سوی شیعیان سریع تر از هر کسی شیعیان در قیامت مؤاخذه نمی شوند زیرا پیش از آن بوسیله ی بلاها پاک خواهند شد ✍امام صادق علیه السلام فرمود: از گناهان بپرهیزید و برادرانِ [دینی] تان [یعنی شیعیان] را از آن بر حذر دارید چرا که به خدا سوگند، عقوبت [و بلا] به سوی کسی سریع تر نباشد از آنچه بسوی شماست. چرا که شما [مؤمنان] درباره ی آن در روز قیامت بازخواست نشوید. [بلکه در دنیا و یا در هنگام مرگ و یا در قبر به عقوبت گناهان گرفتار و پاکیزه می شوید.] 👈 مشاهده می شود که در هنگام نزول بلاها و گرفتاری های عمومی مانند خشکسالی و زلزله و سیل و یا بروز جنگ ها و قحطی و فراگیر شدن گرانی و فقر، برخی از جاهلان به مقایسه ی جامعه ی مؤمنین با جامعه ی کفار می پردازند و بروز مشکلات در جامعه ی مسلمین را نشانه ی دروغ بودن فضیلت ایمان بر کفر می نمایانند و یا دست کم آن را نشانه ی برتری کفّار بر مؤمنین در رفتار و پندار تلقی می کنند. حال آنکه در حقیقت و بر اساس روایات نزول بلاها معنا و دلایل وسیعی دارد. از جمله برای مؤمنین موعظه و تذکّر و موجب پاک شدن از گناهان و برای کفّار مایه ی عبرت و تعجیل در عذاب خواهد بود.    📚الدعوات (للراوندي)سلوة الحزين ؛ ص291 📚بحار الأنوار (ط - بيروت) ؛ ج‏6 ؛ ص57 📚وسائل الشيعة ؛ ج‏15 ؛ ص305 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
‌ گمان مبر هر اتفاقی که برایت پیش آید ، چه خوب و چه بد ، ماندگار است ! ورای این روزها ، روزی می رسد، که از هرچه داری راضی هستی ! چون این روزها ، در اوج شیرینی و تلخی اش تو را می سازد ، برای همان روز ! من چه دانستم که مادرِ شادی رنج است ، و زیرِ یک ناکامی ، هزار گنج است . من چه دانستم که زندگی ، در مُردگی است ، و مراد ، همه در بی مرادی است . زندگی ، زندگیِ دل است ، و مُردگی ، مُردگیِ نفس . تا در خود بنمیری ، به حق زنده نگردی . بمیر ای دوست ، اگر ، می زندگی خواهی . نکته‌ای روح فزا از دهن دوست بگو نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار .👤حافظ 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
🟩مثل اینکه آقا از آسمان افتاده 🔸️این مثل در مورد افراد گردن کلفت و زورگو و متکبر که می‌خواهند همه چیز را به زور تصرف کنند و یا در هر کاری خیلی به قدرت خود می‌بالند و تکبر می‌کنند استفاده می‌شود‌. 🔹️داستان این مثل مربوط به دوران قاجاریه است و آن را به دو اتفاق مشابه نسبت می‌دهند. 🔻یکی اینکه سید محمد باقر شفتی، در عصر فتحعلی شاه و محمد شاه قاجار در اصفهان سکونت داشت. وی در مرافعات، بسیار دقیق بود و طول می‌داد به قسمی ‌که بعضی از مرافعاتش بیش از یک سال هم طول می‌کشید تا حقیقت مطلب به دستش آید. میرزا محمد تنکابنی می‌گوید: «... زنی خدمت آن جناب رسید و عرض کرد کدخدای فلان قریه ملک صغار مرا غضب کرده. کدخدا را حاضر کردند. او منکر برآمده و چهارده حکم از چهارده قاضی اصفهان گرفته و در همه مجالس آن زن را جواب گفته. سید (حجةالاسلام شفتی را سید می‌نامند و مسجد سید در اصفهان از بناهای اوست) آن احکام را ملاحضه کرد و آن نوشتجات را پیش روی خود بالای هم گذاشته، پس به آن زن گفت که: "کدخدا مرد درستی است و سخن بقاعده می‌گوید!" آن زن شروع به الحاح و آه و ناله نمود. سید به مرافعات دیگر اشتغال فرمود و در میان مرافعات پرسید که: "ای کدخدا، مگر تو این ملک را خریده ای؟" گفت: "نه، مگر در مالکیت خریدن لازم است؟" سید گفت: "نه، ضروری نیست." باز مشغول سایر مرافعات شد. در آن اثنا از کدخدا پرسید که: "این ملک از باب صلح یا وصیت به شما رسیده؟" گفت: "نه، مگر در مالکیت اینگونه انتقال شرط است؟" سید فرمود: "نه". پس در اثنای مرافعات یک یک از نواقل شرعیه را نام برد و آن شخص همه را نفی کرده اقرار بر عدم آنها نمود. سید گفت: "پس به چه سبب این ملک به تو انتقال یافته؟" گفت که: "سببی نمی‌خواهد. از آسمان سوراخی پدید آمده و به گردن من افتاده". سید فرمود: "چرا از آسمان برای من ملک نمی‌آید؟! برو ملک صغار این زن را رد کن که تو غاصبی". پس سید آن چهارده حکم را درید و به خواهش آن زن حکمی ‌به کدخدای قریه خود نوشت که: آن ملک را گرفته تسلیم آن زن نموده باش...» 🔺️اما واقعه دیگری که در زمان ناصرالدین شاه قاجار اتفاق افتاده به شرح زیر است: محمد ابراهیم خان معمار باشی ملقب به وزیر نظام که مردی بسیار هشیار و زیرک بود از طرف کامران میرزا نایب السلطنه (وزیر جنگ ناصرالدین شاه) مدتی حکومت تهران را بر عهده داشت. در طول مدت حکومتش شهر تهران در نهایت نظم و آرامش بود. با مجازات‌های سختی که برای خاطیان و متخلفان وضع کرده بود، هیچ کس یارای دم زدن نداشت و تهرانیها از آرامش و آسایش کامل برخوردار بودند. روزی یکی از اهالی تهران به وزیر نظام شکایت کرد که چون عازم زیارت مشهد بودم، خانه‌ام را برای حفاظت و نگاهداری به فلان روضه خوان دادم. اکنون که با خانواده‌ام از مشهد مراجعت کردم مرا به خانه راه نمی‌دهد. حرفش این است که متصرفم و تصرف قاطعترین دلیل مالکیت است. هر کس ادعایی دارد برود اثبات کند! وزیر نظام بر صحت ادعای شاکی یقین حاصل کرد و روضه خوان غاصب را احضار نمود تا اسناد و مدارک تملک را ارائه نماید. غاصب شانه بالا انداخت و گفت: "دلیل و مدرک لازم ندارد، خانه مال من است زیرا متصرفم." حاکم گفت: "در تصرف تو بحثی نیست، فقط می‌خواهم بدانم که چگونه آن را تصرف کردی؟" غاصب مورد بحث که خیال می‌کرد وزیر نظام از صدای کلفت و اظهارات مقفی و مسجع و دلیل تصرفش حساب می‌برد با کمال بی پروایی جواب داد: "از آسمان افتادم توی خانه و متصرفم. از متصرف مدرک نمی‌خواهند". وزیر نظام دیگر تأمل را جایز ندید و فرمان داد آن روحانی نما را همان جا به چوب بستند و آن قدر شلاق زدند تا از هوش رفت. آنگاه به ذیحق بودن مدعی حکم داد و به غاصب پس از به هوش آمدن چنین گفت: "هیچ میدانی که چرا به این شدت مجازات شدی؟ خواستم به هوش باشی و بعد از این هر وقت خواستی که از آسمان بیفتی، به خانه خودت بیفتی نه خانه مردم! چرا باید این گونه افکار، آن هم نزد امثال شما باشد؟" 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
🟩جواب ابلهان خاموشیست 🔹️ابوعلی سینا در سفر بود . در هنگام عبور از شهری ، جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد . خر سواری هم به آنجا رسید ، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست . شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند ، چرا که خر تو از کاه و یونجه او می خورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را می شکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی. شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد. صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت. قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است ؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد ! قاضی پرسید : با تو سخن گفت ؟ چه گفت ؟ صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را می شکند . قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت. قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود ؟! ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد درزبان پارسی به مثل تبدیل شد : ” جواب ابلهان خاموشی ست “ 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
اگر انسان ها مۍدانستند  فرصت با هم بودنشان  چقدر محدود است...  یڪدیگر  را دوست مۍ داشتند... @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
المـاس، حاصل فشارهای سخت است... اگر در خودتان  لیاقت الماس شدن می‌بینید، از فشارهای سخت زندگی نترسید
با اولین نگاه نسبت به دیگران قضاوت نکن ️چرا که با اولین نگاه نمک و شکر از هم تشخیص داده نمی شوند مردم نیز چنین هستند که بعد از تجربه معاشرت تشخیص داده می شوند.
اگر دو عبارت حالم خوب نيست و خسته ام را از زندگی خود پاك كنيد نيمی از بی حالی و بيماری خود را درمان كرده ايد
15.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥داستان عنایت خاص علی بن موسی الرضا علیه السلام به یک جیب بر! 🎙استاد مومنی 👇👇👇 🌺🌸🌺🌸 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
🟩آب ریخته با کوزه نیاید 🔹️عبیدالله زیاد بسیار مکار بود و ضحاک قیس را گفت تو شیخ قریش و زاهدی و مرتبه تو از عبیدالله زبیر بیشتر است‌. چرا به نام او خلق را دعوت کنی و به نام خود نمی‌کنی. ضحاک فریفته شد و با نام خود مردم را دعوت کرد. مردم گفتند تو به نام زبیر از ما بیعت گرفتی و اکنون بیعت با خود می‌خواهی. تو بر چیزی نیستی. او پشیمان شد و دوباره دعوت به نام زبیر کرد. اما سودی نداشت. 🔸️این مثل را در مورد هر چیزی که از دست رفته و دیگر جبران شدنی نیست به کار می‌برند. و به شکل‌های دیگری نیز استفاده شده و می‌شود. مانند: 🔻آب ریخته جمع نگردد. 🔻آب رفته به جوی بازنگردد. 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
📚ضرب المثل قدیمی 🦓خر بيار باقالی بار كن 🔹️کشاورزی باقالی فراوانی خرمن کرده کنار جاده آورده و بعد از ساعتی همانجا خوابش برد. شخصی كه كارش زورگويی و دزدی بود گونی آورده و شروع به پر کردن آن کرد. کشاورز بیدار شد و با دزد گلاويز شد. دزد صاحب باقلی را به زمين كوبيد و روی سينه‌اش نشست و گفت: من میخواستم يک گونی باقالی ببرم، حالا كه اينجور شد می كشمت و همه را می برم. صاحب باقالی ها كه ديد زورش نمیرسد گفت: 🔻حالا كه پای جون تو كاره، برو خر بيار باقالی بار كن! 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺
11.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 داستان خواب یکی از شیعیان در مورد حضور عجل الله تعالی فرجه الشریف 📘داستان وحکایت زیبا📕 @zibastory @zibastory 🌸🌺🌸🌺