🌕 همهٔ شیعیان باید امید داشته باشند که هر لحظه ممکن است ظهور را درک کرده و باید خود را مهیا برای یاری رساندن به امام زمان علیهالسلام کنیم، چرا که «إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا»، اما باید مراقب بود که از هول حلیم و جوسازی دلقکها، در دیگ نیفتیم!
تجربه ثابت کرده است، طی سالیان متمادی هر یک از افراد حتی عالمان به امر تطبیق دست زدهاند، به اشتباه رفته و ظهوری در کار نبوده است و تنها احساسی کاذب در میان مردم پدید آمده که باعث سوءاستفاده مدعیان شده و بیشترین بهره را همین مدعیان دروغین بردهاند، لذا باید توجه کرد اگر بزرگانی مانند سید بن طاوس و علامه مجلسی در تطبیقهای احتمالی خود به خطا رفتهاند، ما باید احتیاط بیشتری کنیم!
🌕 فراموش نکنید که به جز علائم قطعیه که در روایات بدان تصریح شده هیچ علامت دیگری به صورت خاص و قطعی نشان از ظهور قریب الوقوع نیست.
لذا پیوسته برای فرج دعا کنید، روایات را بخوانید و نشر دهید، گوش به زنگ و آماده باشید؛ اما جوگیر نشوید و از دسته مذموم مستعجلون نباشید بلکه از مقرّبون باشید...
گول دلقکهایی را که با اخبار مصائب، جفر و علم حروف، نقل قولهای نوستراداموس و خاله و عمو و عالم نماها و سایرین، زمان ظهور را القاء میکنند، نخورید.
یَا مُفَضَّلُ فَأَلْقِهِ إِلَی شِیعَتِنَا لِئَلَّا یَشُکُّوا فِی الدِّینِ...
ای مفضل! آنچه گفتم(اخبار مهدی علیهالسلام) را به شیعیان ما برسان تا در امر دین خود شک نکنند
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجـــــــ
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ منتظران ظهور
امروز جمعه نیست اما دلم عجیب تنگ است. قرار نیست فقط غروب جمعه سراغش را بگیریم و حال دلمان دگرگون شود. او امامِ تمام عصرها و زمانهاست. او نور تمام روزهای ماست و چراغ تمام شبهای تارمان. روشنی هر صبح از خورشید وجود اوست. وجود مبارک اوست که هدایتگر تمام لحظات عمر ماست.
❤️ دلبستگی به او چیزی نیست که در طول هفته از یادمان برود یا در میانهی تقویم گم شود. وای از دوشنبه و پنجشنبهای که نامهی اعمالمان را برایش ببرند و روسیاه شویم. وای از روزهایی که کسی از شیعیانش به یادش نباشد و او چشم انتظار بماند. مثل پدری که انتظار آمدن فرزند فراموشکارش را میکشد.
🔗 کاش بندهای دنیا را از دستها و پاهایمان باز کنیم و نگذاریم لحظهای بییادش بگذرد. کاش رضایت او در برنامه و لیست کارهای هر روزمان باشد. امان از لحظهای که او به یاد ماست و ما نه. امان از روزهایی که دستهایش برای ما به دعا بلند است و ما در بند دنیاییم.
🔆 کاش نگذاریم لحظهای بییادش بگذرد چرا که هیچکس به اندازه او خوب نیست و هیچ چیز به اندازه رضایتش مهم نیست.
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
🔴 از هر آنچه ناامیدی، نسبت به آن امیدوارتر باش!
در آخرالزمان، خصوصا در آستانه ظهور امام مهدی عجل الله فرجه، بر اثر شدت بلایا و فتنه ها... یک موج نا اُمیدی تمام جهان را در بر میگیرد؛ حکومت ها ناتوان از اداره ها کشورها؛ و مردمِ به بن بست رسیده، نااُمید از حکّام و وضع موجود.. این موج یاس و نا امیدی متوجه شیعیان هم خواهد بود (که خود از نشانه های نزدیکی زمان ظهور حضرت است)؛ لذا در چنین شرایطی بیش از هر زمان دیگری باید به تحقق امر ظهور حجّت خداوند عزیز امیدوارتر بود؛
🌕 امیرالمومنین علیهالسلام فرمودند:
به آنچه ناامیدی، امیدوارتر باش تا به آنچه در انتظار آن هستی! ساحران فرعون در پی عزّت فرعون شتافتند اما با ایمان بازگشتند.
«مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ قَالَ: قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو... وَ خَرَجَتْ سَحَرَهًُْ فِرْعَوْنَ یَطْلُبُونَ الْعِزَّ لِفِرْعَوْنَ فَرَجَعُوا مُؤْمِنِینَ.
📘الکافي، ج 5، ص 83
📘وسائل الشیعة ج 17، ص 52
📘من لا يحضره الفقيه، ج4، ص399
📘تحف العقول، ج 1، ص 208
#بحق_زینب_کبری_سلام_الله
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
هدایت شده از 🌏عجایب 🌏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺با پهپاد داشت از کورکودیل فیلم میگرفت یهویی پهپاد رو میخوره!باتری پهپاد تو دهان کورکودیل میترکه!
کانالی باپستهای هیجانی،جذاب ودیدنی برای شما😍👍👇
╔◦•🌸◉🌿◉🌸•◦╗
@best_natur
╚◦•🌸◉🌿◉🌸•◦╝
جهت حمایت ازکانال ما را به دیگران معرفی کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
چه زیباست🌹🌱
امیدوار بودن🌲
و با امید زندگی کردن🌿🌷
نه امید به خود که غرور است🥀
نه امید به دیگران که حماقت است🪷
امید به خدا منبع تمام ارامش هاست🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍 ای خدای مهربان
❄️در این شب زیبا زمستانی
🤍 عطا کن بر تک تک عزیزانم
❄️ سلامتی و عافیت..
🤍 عشق و محبت و دلخوشی..
❄️ آسایش و آرامش و
🤍 عاقبت به خیری...
❄️به امید طلوعی دیگر
🤍شبتون بخیر
❄️در پنـاه خدای مهربون
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـدایا باتـوکل به تـو
✨پنجره ماه بهمن را بازمیکنیم
❄️1 مــ🌙ـاه خیر وبرکت
✨1 مـ🌙ــاه سلامتی وسعادت
❄️1 مـ🌙ــاه آرامش وپیشرفت
✨1 مــ🌙ـاه زندگی پرازموفقیت
🌸به همه ما عطــابفـرمــــا🙏
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️هر چه بدنیا بدهیم
به خود ما بازمیگردد.
پس بیاییـد عشق ،مهربانی،یاری ،دلسوزی❤️
و خدمت را به دیگران بدهیم.
وقتی که به دیگران کمک کنید و سنگینی
بار مشکلاتشون را کاهش دهید ،قلبتون
از خوشی و احساس سعادت مالامال
خواهد شد .🌹
❄️و مراقب باشید هر انچه
می بخشید و یا کمک میکنید چون
رازی در قلبتون پنهان بماند...❄️
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
🌷✨دوشنبه و اولیــن روز
❄️✨بهمن ماهتون عالی و شـاد
⛄️✨ان شاءالله که
🌷✨مـاه جـدید براتون
❄️✨خوش یمن باشــه
⛄️✨پراز خبـرهای خوب
🌷✨پراز اتفاقات شیـرین
❄️✨پراز خیـر و بـرکت و
⛄️✨پراز نگاه خـدا باشــه
🌷✨و به تمام آرزوهاتون برسید
❄️✨روزتون زیبـا و در پنـاه خـدا
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
📚داستان های زیبا 📚
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗نمنم عشق💗 قسمت8 مهســو باصدای آلارم گوشیم ازخواب خوش پریدم... شروع کردم فحش دادن به
💗نمنم عشق💗
قسمت9
چیییییی وای خدای من هیچکس توکوچه نبود...ینی اصلا نیومده؟
همون لحظه گوشیم زنگ خورد...
باخشم زیادتماسووصل کردم
_منومسخرهکردی شما؟؟؟
با خونسردی جواب داد
+اولا سلام ،دوما من که گفتم تادودقیقه دیگه منتظرم،فک میکنم حرفم واضح بود.من اینقد بیکارنیستم که شما لج کنین و بخاین با من کل کل کنین.نازکشیدنم بلدنیستم.الانم آدرس رومیفرستم تشریف بیارید.نیم ساعت دیگ منتظرم...توجه کنین فقط نیم ساعت.یاعلی.
تااومدم منم حرفی بزنم صدای بوق آزادپیچیدتوگوشم...
این بشر خییییلی بی نزاکته...نه میزاره حرف بزنی نه ....
نه چی مهسو..ها؟نه چی؟تو معطل کردی تو خواستی لج کنی اون بی نزاکته؟
باخشم حاصل از نتیجه ای که گرفتم به طرف خیابون به راه افتادم...مسلما اگر برمیگشتم توی خونه تاماشینموبیارم خیلی ضایع بود پس تاکسیوترجیح دادم.به محض رسیدن سرخیابون یه دربست گرفتم و به سمت آدرسی که برام فرستاده بود حرکت کردم...
یاسر
بعدازینکه از توی آینه ی ماشین دیدمش که سوار تاکسی شده به سمت آزمایشگاه تقریبا پروازکردم.نمیخواستم بفهمه که نرفته بودم.هنوزم بایادآوری کارش کفری میشم...بابا چجوری به چه زبونی بگم از بدقولی متنفرم...والا...ولی خب سرخیابون منتظرموندم چون هم دستم امانت بود هم یجورایی بخاطر تهدیدا میترسیدم هنوزهیچی نشده همه چی خراب بشه...توی این فکرابودم که به آزمایشگاه رسیدم...سریع وارد شدم و ماشینوپارک کردم.پیاده شدم و نوبت گرفتم و منتظر شدم تاعلیاحضرت
نزول اجلال بفرمایند.
درست سرنیم ساعت رسید رفتم جلو سلام دادم.ازچهرش خشم میبارید.منم تودلم عروسی بود که گربه رو دم حجله کشته بودم.جواب سلامموداد و باهم رفتیم و روی صندلی نشستیم.بعداز یک ساعت کارای آزمایش تموم شد و با نامه ای که از اداره گرفته بودم گفتن منتظربمونیم تااورژانسی جواب آزمایشو آماده کنن..
رفتم پیش مهسو:
_مهسوخانم پاشیدبریم یه چیزی بخوریم تا این جواب آماده بشه
+مگه الان میدن؟
_بله نامه داشتم اورژانسی انجام میدن
پشت چشمی نازک کرد و جلوترازمن رفت...
به طرف ماشین رفتیم و سوارشدیم...
+ماشینخودته؟
_بله چطور؟
پوزخندی زد و گفت:
+فک نمیکردم ازین پولاداشته باشی
اخمی کردم و جوابشوندادم
اصلاازحرفش خوشم نیومد.زدم کانال بیخیالی ...
_بعدازینکه جواب آزمایش روگرفتیم میریم یجایی برای اسلام آوردن شما.....
غم رو به وضوح توچهرش دیدم
+حالاچه عجله ایه؟
_خب فرداقراره محرم بشیم،هرچه زودتربهتر
+ببخشید قراره چی بشیم؟
_چیزه،محرم،یعنی عقدکنیم و شما به من حلال بشین
خودم ازخجالت آب شدم تااین جمله رو گفتم
ولی اون اصلا عین خیالش نبود. فکر کنم اصلامنظورمونفهمید چه بهتر....
🍁محیا موسوی🍁
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗نمنم عشق💗
قسمت10
با شنیدن حرفهاش راجع به مسلمون شدن یک لحظه تردید به دلم افتاد...
آخه این چه کاریه که باید انجام بدم..
مگه پلیس نمیتونه همینجوری جلوی اون خلافکاراروبگیره؟
پس جونم چی...
من هنوز کلی آرزو داشتم که به خیلیاش نرسیده بودم...
درسته مسیحی هستم و دینم اسلام نیست...ولی خدا و پسر خدا رو که قبول دارم..
هیچوقت اونقدری که پدرومادرم به دین و اعتقاداتشون پایبندی داشتن من نداشتم ولی هیچوقت خط قرمزهارونمیشکستم...
مسلما زندگی با پسری که قراره شب و روز محافظ من باشه آسون نیست و فراترازخط قرمز منه..
پس من مجبورم که این کار رو انجام بدم...
نه فقط به خاطر خودم بلکه بخاطر جون هزاران آدمی که درمعرض مصرف اون داروهان...
داشتم به افکارم پر و بال میدادم که باترمز ماشین به خودم اومدم...سرمو بالا آوردم ولی با دیدن تصویر روبه روم وحشت کردم..
به این زودی؟؟؟
یه ماشین مشکی که سرنشیناش داشتن پیاده میشدن و بدترازهمه این که ازهمین فاصله هم اسلحه ها شون رو میشد دید...
همه ی این تحلیل ها تو چند ثانیه رخ داد
آروم سرم رو به سمت یاسر برگردوندم تابپرسم حالا چی میشه که گفت...
+کمربندتوببند ومحکم بشین صندلیتم یکم بخوابون که سرت جلوی شیشه نباشه
میخایم یکم بازی کنیم
موقع گفتن این حرفا نفرت و خشونت و صدالبته جدیت خاصی توی صداش موج میزد...
با دیدن اینکه اون مردهادارن باپوزخند به طرف ما میان حسابی ترسیده بودم
باعجله کاری که یاسر گفته بود انجام دادم و فقط شنیدم که یاسر گفت:
یک،دو،سه...
و چرخش ماهرانه ی ماشین که سبب شد صدای جیغم دربیاد ...
ولی اون اصلا توجهی نداشت...
اون مردای سیاه پوش که متوجه هدفمون شده بودن سریعا سوارماشینشون شدن و پشت سرما حرکت میکردن....
یاسر
تمام تمرکزم روی رانندگیم بود ..
برای هزارمین بار خداروشکر کردم که توی دانشکده بهترین راننده ی مواقع بحرانی من بودم و بالاترین نمره رو کسب کرده بودم...
صدای جیغ های ممتد مهسو که ناشی از سرعت بالا و هیجان ناشی از تعقیب و گریز بود روی اعصابم بود.میدونستم ترسیده.بهرحال هدف اونا مهسوبود..
دختری که الان توی ماشین من بود.
بیست دقیقه بود که درگیر تعقیب و گریز بودیم
دیگه داشتم خسته میشدم چون به جیغ های مهسو گریه هم اضافه شده بود.دخترک بزدل...اه
چشمم به یه دوراهی افتاد وسریعا تصمیم گرفتم نقشموعملی کنم...
خوب میدونستم دوراهی سمت چپ میره به خارج شهر و پیچ در پیچه
ولی به سمت جاده ی سمت راست رفتم و سرعتمو کم کردم
کمی عقب ترازاول جاده ایستادم ...
ماشین مشکی حالا درست به یک متریم رسیده بود و از شانس همیشه طلایی من کنار ماشین پارک کرد خواستن پیاده شن که دنده عقب گرفتم و با سرعت عملی که در خودم سراغ نداشتم به سمت جاده ی سمت چپ روندم...
پاموتاآخر روی گاز فشارمیدادم تاازون محدوده دوربشم....
از آینه نگاهی انداختم ...
به جز خودمون کسی توی جاده نبود...
توی دلم خداروشکرکردم و سرمو روی فرمون گذاشتم....
اینم به خیر گذشت...
🍁محیاموسوی🍁
#ماه_رجب
#داستان_حکایت_رمان
#نشر_دهید
🕊
♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊