eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.3هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 https://eitaa.com/joinchat/4221632789C0d32769a76
مشاهده در ایتا
دانلود
❖ "زندگی" دشوارترین امتحان است بسیاری از مردم "مردود" می ‌شوند... چون سعی می کنند از روی دست هم بنویسند، "غافل" از این که سوالات موجود در برگه‌ ی هر کسی "فرق" می‌کند.... 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
📗 روزی یک شیخی از کودکی خردسال پرسید فرزندم مسجد این محل کجاست؟ کودک گفت آخر همین خیابان، به طرف چپ بپیچید،آن جا گنبد مسجد را خواهی دید شیخ گفت آفرین فرزند من هم اکنون در آنجا سخنرانی دارم، تو میخواهی به سخنانم گوش دهی؟ کودک پرسید درباره چه چیزی صحبت میکنی حاج آقا ؟ شیخ گفت می خواهم راه بهشت را به مردم نشان دهم کودک خندید و گفت تو راه مسجد را بلد نیستی، می خواهی راه بهشت را به مردم نشان دهی! 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
« برگی در آب ،کشتی صد مور می شود» : یک برگ از درخت جدا افتاده را در نظر بگیرید، به نظر می‌رسد که این برگ دیگر هیچ فایده‌ای نداشته باشد اما همین برگ بدون این که ما بدانیم ، می‌تواند صدها مورچه که گرفتار آب شده باشد را از مهلکه نجات بدهد. این ضرب المثل زمانی به کار می‌رود که بخواهیم به کسی گوشزد کنیم ، هر چیز کوچک و هر چیز بی ارزش در موقع خود به کار می‌آید و تبدیل به یک چیز مهم می‌شود ، پس هیچ چیزی را بی ارزش ندان … 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
درس خمپاره! کلاس آموزش رزمی داشتیم. درس خمپاره و انواع آن. مربی یکی از آنها را بالا گرفته بود و توضیح می داد: اینکه می بینید، اینقدر شازده است و مؤدب و سر به زیر، جناب خمپاره 120 است. خیلی آقاست. وقتی می آید پیشاپیش خبر می کند، پیک می فرستد، سوت می زند که برادر سرت را ببر داخل سنگر من آمدم، خورد و مرد پای من نیست، نگویید نگفتید! سپس آن را گذاشت زمین و خمپاره دیگری را برداشت و گفت: این هم که فکر می کنم معرف حضور آقایان هست. نیازی به توضیح ندارد، کسی که او را نمی شناسد خواجه شیراز است. همه جا جلوتر از شما و پشت سر شما در خدمتگزاری حاضر است. شرفیاب که می شوند محضرتان به عرض ملوکانه می رسانند منتها دیگر فرصت نمی دهند که شما به زحمت بیفتید و این طرف و آن طرف دنبال سوراخ موش بگردید! با اسکورتشان همزمان می رسند. نوبت به خمپاره 60 رسید، خمپاره ای نقلی و تو دل برو، خجالتی، با حجب حیاء، آرام و بی سر و صدا. دلت می خواست آن را درسته قورت بدهی. اینقدر شیرین و ملیح بود: بله، این هم حضرت والا «شیخ اجل»، «اگر منو گرفتی»، «سر بزنگاه»، «خمپاره جیبی» خودمان 60 عزیز است. عادت عجیبی دارد، اهل هیچ تشریفاتی نیست. اصلاً نمی فهمی کی می آید کی می رود. یک وقت دست می کنی در جیبت تخمه آفتابگردان برداری می بینی، اِ آنجاست! مرد عمل است. بر عکس سایرین اهل شعار نیست. کاری را که نکرده نمی گوید که کرده ام. می گوید ما وظیفه مان را انجام می دهیم، بعداً خود به خود خبرش منتشر می شود. هیاهو نمی کند که من می خواهم بیایم. یا در راه هستم و تا چند لحظه دیگر می رسم. می گوید کار است دیگر آمد و نشد بیایم، چرا حرف پیش بزنیم برای همین شما هیچ وقت نمی توانید از وجود و حضور او با خبر بشوید. اول می گوید بمب! بعد معلوم می شود خمپاره 60 بوده است. 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
داستان: "مرد حکیم و باغبان" روزی روزگاری در یک دهکده‌ی کوچک، مردی حکیم و دانا زندگی می‌کرد. او به همه‌ی مردم دهکده مشاوره می‌داد و همیشه به دنبال فرصتی بود تا از تجربیات خود به دیگران بیاموزد. یک روز، باغبانی به نام محمود که سال‌ها در باغ خود مشغول به کار بود، نزد حکیم آمد و گفت: "استاد، من در زندگی‌ام همیشه سخت تلاش کرده‌ام. باغ من همیشه سرسبز بوده و من تمام عمرم را در آن گذرانده‌ام. اما هیچ‌گاه احساس نکرده‌ام که زندگی‌ام ارزشمند است. به نظرم این تلاش‌ها بی‌نتیجه است." حکیم لبخندی زد و گفت: "محمود، آیا می‌توانی به من نشان دهی که درختان باغت چه زمانی به بهترین شکل رشد می‌کنند؟" محمود کمی فکر کرد و گفت: "خب، زمانی که به آنها آب می‌دهم، زمانی که آنها در آفتاب می‌نشینند و زمانی که دقت می‌کنم به اندازه‌ای که نیاز دارند، رشد می‌کنند." حکیم سرش را به نشانه تایید تکان داد و گفت: "همانطور که درختان به زمان، آب و نور احتیاج دارند، زندگی انسان‌ها نیز نیاز به زمان، تلاش و محبت دارد. تو به باغ خود آب می‌دهی و از آن مراقبت می‌کنی تا رشد کند. اما زندگی تو هم به همان اندازه نیازمند محبت، مراقبت و توجه است. اگر خود را نادیده بگیری و تنها به کار و تلاش بپردازی، همانند درختانی می‌مانی که هیچ‌گاه گل نمی‌دهند، حتی اگر رشد کنند." محمود با دقت به حرف‌های حکیم گوش داد و اندکی مکث کرد. سپس گفت: "پس شما می‌خواهید بگویید که در کنار تلاش‌های روزانه، باید به خودم و لحظات زندگی‌ام نیز اهمیت بدهم؟" حکیم با لبخند پاسخ داد: "دقیقاً. زندگی، همانند باغ است. وقتی به آن عشق ورزی، آن را با دقت مدیریت می‌کنی، نه تنها محصول خوبی می‌گیری، بلکه از زیبایی و آرامش آن لذت می‌بری." محمود پس از این گفت‌وگو به خانه برگشت. او شروع کرد به زمانی برای خود صرف کردن، به زیبایی‌های اطرافش توجه کردن و از لحظات ساده زندگی لذت بردن. به این ترتیب، زندگی او نه تنها پر از تلاش و کار، بلکه پر از خوشبختی و آرامش شد. 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
تأمل ✍ به چیزهایی که بعد از دعا کردن،به دست نیاوردید فکر نکنید. ✅ به همه چیزهای بی شماری فکر کنید که خدا بدون هیچ درخواستی به شماداده است.⚘ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
✨﷽✨ ✅هیچ عملی را کوچک نشماریم یکی از علمای اهل بصره می‌گوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردم پس تصمیم گرفتم خانه‌ام را بفروشم و به جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه با خبر ساختم. پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود به من داد و گفت: برو و به خانواده‌ات بده. به طرف خانه به راه افتادم در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم به تکه نانی که در دستم بود نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی‌تواند گرسنگی را تحمل کند چیزی به او بده خدا حفظت کند. آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچگاه فراموش نمی‌کنم. گفتم: این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به خدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانه‌ام کسانی هستند که به این غذا محتاج‌ترند. اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم به طرف خانه برمی‌گشتم. روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می‌کردم. که ناگهان ابو نصر را دیدم که از خوشحالی پرواز می‌کرد و به من گفت: ‌ای ابا محمد چرا اینجا نشسته‌ای؟! در خانه‌ات خیر و ثروت است! گفتم: سبحان الله! از کجا‌ ای ابانصر؟ گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت می‌پرسد و همراهش ثروت فراوانی است. گفتم: او کیست؟ گفت: تاجری از شهر بصره است. پدرت سی سال قبل مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی پول و ورشکست شد. سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد همان ثروت سی سال پیش به همراه سودی که به دست آورده. خدا را شکر گفتم و به دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی‌نیاز ساختم. در ثروتم سرمایه‌گذاری کردم و یکی از تاجران شدم مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می‌کردم. ثروتم کم که نمی‌شد زیاد هم می‌شد. کم کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائکه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم. شبی از شب‌ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده‌اند. و مردم را دیدم که گناهان‌شان را بر پشتشان حمل می‌کنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل می‌کند. به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند. گناهانم را در کفه‌ای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند، کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد. سپس یکی یکی از حسناتی که انجام داده بودم را برداشتند و دور انداختند. چون در زیر هر حسنه (شهوت پنهانی) وجود داشت. از شهوت‌های نفس مثل: ریا، غرور، دوست داشتن تعریف و تمجید مردم. چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم. آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند: این برایش باقی مانده! و آن همان تکه نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم. سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه‌های آن زن را به خاطر کمکی که به او کرده بودم، در کفه حسناتم قرار دادند، کفه بالا رفت و همینطور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت: نجات یافت. بله دوستان من، خداوند هیچ عملی را بدون اخلاص از ما قبول نخواهد کرد پس بکوشیم هیچ عملی را کوچک نشماریم و هر عبادت و کار خیری را خالصانه برای خدای تعالی انجام دهیم. 📚کتاب وحی القلم ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 🔹میدونی از یزید پست تر کیه ؟ 🌹 🍃🍂 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آیا عقد موقت در دوران آشنایی جایز است؟ 📌عقد موقت برای آشنایی صلاح است تا پسر و دختر یکدیگر را بشناسند. 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊
💪چطوری یه رابطه عاطفی رو حفظ کنیم ؟ ❤️۱ ) وقتی یک مشکلی بین شما پیش میآید دنبال مقصر نگردید چون دنبال مقصر گشتن باعث میشه هیچ کدوم از ما خطاها و اشتباهات خودمون رو نبینیم ❤️۲ ) به هیچ عنوان قهر نکنید؛ گاهی اوقات خیلی از آقایون یا خانم ها ، فکر میکنند اگر قهر کنند شخص مقابل کوتاه میاد و به نتیجه میرسن اما قهر ، تمرین فاصله و جداییه. شاید وقتی در ابتدا قهر کنید یکی دوبار شخص مقابل بیاد و سعی کنه دل شمارو بدست بیاره ولی اگر زیاد از حد و همیشگی باشه نه تنها دیگه سمت شما نمیاد بلکه بیشتر فاصله میگیره و رابطه سرد میشه ❤️۳ ) وقتی طرف مقابل درمورد مسئله ای از شما انتقاد میکنه جبهه نگیرید ، عصبی نشید و دعوا نکنید ، اول گوش کنید چون شاید این انتقاد درست باشه پس اول گوش کن بهش فکر کن و بعد منطقی با هم آنالیزش کنید ❤️۴) به هیچ عنوان به همدیگه بی احترامی نکنید بی احترامی باعث میشه شکاف عاطفی بوجود بیاد پس سعی کنید در رابطه در بحث و دعوا احترام رو حفظ کنید 🕊 ♥️⃟🌙 @zibastory👈🕊