🌴✨🌴✨🌴✨🌴✨🌴
#داستان_آموزنده
🔆خوشسیمای جاهل
🔸مردی خوشسیما به مجلس «ابو یوسف کوفی» (م 182) قاضی هارونالرشید آمد، قاضی او را احترام و تعظیم کرد. او در آن مجلس بسیار ساکت و خاموش بود. قاضی گمان برد که او با این وجاهت و سکوت دارای فضل و کمالی باشد.
🔸قاضی گفت: سخنی بفرمائید. گفت: «برای تحقیق مسئلهای آمدهام و سؤالی دارم.» قاضی گفت: «آنچه دانم جواب گویم.»
🔸گفت: «روزهدار کی روزه را افطار کند؟» در جواب گفت: «وقتیکه آفتاب غروب کند.»
مرد گفت: «شاید تا نیمهشب آفتاب غروب نکند؟»
🔸 قاضی خندید و گفت: چه نیکو گفته است شاعر «حریر بن عطیه» (از شعرای عصر بنیامیه، م 110)«خاموشی زینت برای مردی است که ضعیف و نادان است و بهدرستی که صحیفهی عقل مرد از سخن گفتن او معلوم شود، همچنان بیعقلی او هم از سخن گفتن ظاهر شود» پس پی به جاهل بودن مرد خوشسیما برد.
📚(لطائف الطوایف، ص 412))
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
💚حافظ میگه,
🌸اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
🌱به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
💚صائب در جواب حافظ میگه,
🌸هر آن کس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
🌱نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
🌸اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
🌱به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
💚شهریار در جواب هر دو میگه,
🌸هر آن کس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
🌱نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
🌸سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
🌱نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را
🌸اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
🌱به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
#ضربالمثل
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
اورنگ زیب پادشاه مسلمان هندوستان در قرن 17 میلادی بود و دختر بسیار زیبا و شاعرهیی داشت که مخفی تخلص میکرد و این شعر او نسبتآ معروف است -
در سخن مخفی شدم ، مانند بو در برگ گل
هر که دارد میل دیدن ، در سخن بیند مرا
مخفی علیرغم خواستگاران فراوان ازدواج نمیکرد ، چون عاشق یکی از کاتبین دربار به نام عاقل خان شده بود . هر چه پدرش اصرار میکرد ، مخفی قبول نمیکرد و میگفت دوست دارم پیش شما بمانم .
جاسوسان به اورنگ زیب گزارش دادند که مخفی عاشق عاقل خان شده . واضح است که یک کاتب معمولی دربار جرات حرف زدن با دختر پادشاه را هم به زور داشته چه رسد به عاشق شدن و خواستگاری کردن . اورنگ زیب باور نکرد ولی برای مطمئن شدن تدبیری اندیشید و گفت روزها رفت و آمد در کاخ زیاد است . کاتبین شبها به کاخ بیایند و گزارشات و تواریخ را بنویسند تا خودش ملاقات مخفی و عاقل را در تاریکی ببیند .
یکی از دوستان عاقل به وی هشدار داد که احتمالا" برنامه برای به تله انداختن اوست . از روز شروع نوشتن که یک هفته بود عاقل خان خودش را به بیماری زد و از رفتن به کاخ در شب اجتناب کرد . مخفی چند شب منتظر ماند ولی از آمدن عاقل خبری نشد .
تا اینکه این نیم بیت را برای او فرستاد
شنیدم ترک منزل کرد عاقل خان به نادانی
و عاقل در جواب او نوشت - .......
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی.
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
#پندانه
یکی از اصلی ترین پایه های شخصیت سالم ، داشتن اصالت است.
این که تن به انجام هركاری نمیدی به این معنی نیست كه نمیتونی!
بهش میگن "چهارچوب"!
چهارچوبی كه خودت برای خودت تعریف میكنی و پایه و اساسش از "خانواده" شكل میگیره...
كسی كه چهارچوب داره، "اصالت" داره...
اصالت رو نه میشه خرید، نه میشه اداشو درآورد و نه میشه با بزك و دوزك بهش رسید!
اصالت یعنی
دلت نمیاد خیانت كنی،
دلت نمیاد دل بشكنی،
دلت نمیاد دورو باشی،
دلت نمیاد آدما رو بازی بدی....
این بی عرضگی نیست!
اسمش "اصالته"..
حکایت وداستان زیبا
@zibastory
🌸🌸🌸🌸
عجایب جهان
@best_natur
🌼🌼🌼🌼🌼
کلبه استیکر
@kolbesticker
😍😍😍😍😍
دوستان عزیز پیشنهاد میکنم درگروه زیر جهت فعالیت واستفاده از پستهای سیاسی ومذهبی به روز عضو شوید واستفاده ببرید😍👇👇👇
🌎مرکز گروههای نفوذسیاسی📛وبصیرت انقلابی🇮🇷
https://eitaa.com/joinchat/3587965022C526f837d0d
📚داستان های زیبا 📚
دوستان عزیز پیشنهاد میکنم درگروه زیر جهت فعالیت واستفاده از پستهای سیاسی ومذهبی به روز عضو شوید واست
گروه بسیار عالی هست پیشنهاد عضویت به شما دوستان👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الـهـی دریـــای
✨زنـــدگـیتـون
🌸پــراز امواج زیبـای سـلامتی
✨آسمون دلتـون خالی از
🌸ابرای غـم و ناراحتی
✨و ساحل عمـرتون پراز
🌸ماسه های برکت باشـه
شــبتون بخیر 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️امام علی علیه السلام:
🌸🍃 روزگار، دو روز است
روزى سازگار با تو و روزى ناسازگار
اگر با تو ساز بود،
سرمستى مكن و اگر ناساز بود،
شكيبا باش.🌸🍃
📕تحف العقول، ص۹۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 السلام علیک یا اباصالح المهدی
✨وقتی که عطر و بویت
✨مهمان جان ما شد
✨دیگر دل آرزویی
✨جز وصل تو ندارد
🌼 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج
پیر شدیم و نفهمیدیم ...
دوست داشتن ...
ارزشش بیشتر از نبخشیدن اشتباهاتی است ...
که مرتکب می شویم...
پیر شدیم ...
ولی هنوز راه درست زندگی کردن را ...
پیدا نکرده ایم ...
مدام از شانس و اقبالمان شاکی می شویم.
جوانی را چه مفت ...
با حرص خودن سر کردیم ...
غافل از گذر ثانیه ها ...
و دقیقه های که برنمی گردن ...
مشغول شمردن بدبیاری هایمان می شویم.
جوانی را در پیری درمی یابیم ...
که دیگر پای راه رفتن ...
طاقت دوری ...
از اتاق تاریک و دنجمان را نداریم ...
بازهم مشغول جوانی از دست رفته می شویم.
پس ما فقط حسرت خوردیم ...
هیچ وقت در لحظه زندگی نکردیم ...
قدیما می گفتن به پای هم پیر شید!
ما حتی به پای هم پیرهم نشدیم...
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥
🎥حاج آقا عالی
💥💥داستان حفظ زبان شهید دیالمه
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
میخواست ازدواج کند.پدرش کیسه کش حمام بود و اوضاع اقتصادی مناســبی نداشــتند. خانــوادۀ عروس هم بــه همین خاطر بــا این وصلت موافق نبودند.
با یکی از همســایه ها که شــنیده بــود جناب صمصام مســتجاب الدعوه است، به منزل ایشان رفتند. سید مشغول کوک زدن به گوشۀ لباسش بـود.بعــد از ســلام ونشســتن،قبل هــر حرفی،آقا گفت: امشــب شــب جمعــه اســت. شــب امام زمــان.اگر مشــکلی داریــد وپایتــان جایی گیراست، نماز امام زمان بخوانید وبه ایشان متوسل شوید.
جواب ســوال نپرسیده شــان را گرفتند. موقع خداحافظی سید رو کردبه همسایه.
- چــون تو وضع مالی ات خوب اســت، حق بچه هــای امام زمان را هم بایــد بدهــی تــا حاجتــت برآورده شــود. آقــا پــول را گرفت و گذاشــت زیر تشک و گفت:حالا زود بروید که حوصله ندارم.
#صمصام
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
پیرمردی می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سخت بود.. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود
پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .
دوستدار تو پدر
پیرمرد اینچنین تلگرافی را دریافت کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
صبح فردا 12 نفر از مأموران اف بی ای و ۴ نفر افسران پلیس محلی دیده شدند, و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد :
پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم
در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی خواهم یافت، یا راهی خواهم ساخت...
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
هیچ درختی به خاطر پناه دادن
به کبوترها
بی بار و برگ نشده است
تکیه گاه باشیم
مهربانی سخت نیست 🌸
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
📘#حکایت_دو_بازرگان
روزی دو بازرگان به حساب معاملههایشان میرسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت:
طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم.
بازرگان دیگر گفت:
اشتباه میکنی! تو یک و نیم دینار به من بدهکار هستی؟
آن دو بر سر نیم دینار با هم اختلاف پیدا کردند و تا ظهر برای حل آن با هم حرف زدند اما باز هم اختلاف، سر جایش ماند. هر دو بازرگان از دست هم خشمگین شدند و با سر و صدا تا غروب آفتاب با هم درگیر بودند. سرانجام بازرگان اولی خسته شد و گفت:
بسیار خوب! تو درست میگویی! یک روز وقت ما به خاطر نیم دینار به هدر رفت.
سپس یک و نیم دینار به بازرگان دوم داد. بازرگان دوم پول را گرفت و به سمت خانهاش به راه افتاد. شاگرد بازرگان اولی پشت سر بازرگان دوم دوید و خودش را به او رساند و گفت:
آقا، انعام من چی شد؟
بازرگان، ده دینار به شاگرد همکارش انعام داد. وقتی شاگرد برگشت، بازرگان اولی به او گفت:
مگر تو دیوانهای پسر؟! کسی که به خاطر نیم دینار ،یک روز وقت خودش و مرا به هدر داد چگونه به تو انعام می دهد؟!
شاگرد ده دینار انعام بازرگان دومی را به اربابش نشان داد. آن مرد خیلی تعجب کرد و در پی همکارش دوید و وقتی به او رسید با حیرت از او پرسید:
آخر تو که به خاطر نیم دینار این همه بحث و سر و صدا کردی، چگونه به شاگرد من انعام دادی؟!
بازرگان دومی پاسخ داد:
تعجب نکن دوست من، اگر کسی در وقت معامله نیم دینار زیان کند در واقع به اندازه نیمی از عمرش زیان کرده است چون شرط تجارت و بازرگانی حکم میکند که هیچ مبلغی را نباید نادیده گرفت و همه چیز را باید به حساب آورد، اما اگر کسی در موقع بخشش و کمک به دیگران گرفتار بی انصافی و مال پرستی شود و از کمک کردن خودداری کند نشان داده که پست فطرت و خسیس است. پس من نه می خواهم به اندازه نیمی از عمرم زیان کنم و نه حاضرم پست فطرت و خسیس باشم.
@zibastory
@zibastory
🌸🌺🌸🌺
بهتر از کیمیا : دستورالعملی از مرحوم آیت الله نخودکی که مناسب برای انجام شدن هر خواستهای است👇
نقل شده که امام راحل(ره) در سن حدود سی الی چهل سالگی در حرم امام رضا(ع) با ایشان روبرو شده و خطاب به ایشان گفته: تو را به این امام رضا، اگر (علم) کیمیاداری به ما هم بده! مرحوم نخودکی فرمود:اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول میدهید که بجا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و در هر جایی به کار نبرید؟ امام صادقانه فرمود: نه، نمیتوانم چنین قولی به شما بدهم. شیخ فرمود: چه اصراری دارید چیزی را که ممکن است موجب خسران شود، یاد بگیرید؟ حالا که نمیتوانید «کیمیا» را حفظ کنید من بهتر از کیمیا را به شما یاد میدهم و آن این که:
* دستورالعملی که برای انجام شدن هر خواستهای، مناسب است:
بعد از نمازهای واجب
یک بار آیه الکرسی را تا «هو العلی العظیم» میخوانی: اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَوَتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَوَتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ؛
و بعد تسبیحات فاطمه زهرا سلام الله علیها را میگویی؛
و بعد سه بار سوره توحید «قل هو الله احد» را میخوانی؛
و بعد سه بار صلوات میگویی: اللهم صل علی محمد و آل محمد؛
و بعد سه بار آیه مبارکه: وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا (سوره طلاق آیه 2 و 3)
هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه برونشو ( و نجات از مشکلات) برایش فراهم میکند و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد، و هرکس بر خداوند توکل کند خدا او را بس است (وکفایت امرش را میکند)، خداوند فرمان خود را به انجام میرساند، و خدا برای هر چیزی اندازهای قرار داده است.
اگه خودتو از غمهای دیروزت خالی کنی ، جا برای شادی های امروزت باز میشه ...
حکایت وداستان زیبا
@zibastory
🌸🌸🌸🌸
عجایب جهان
@best_natur
🌼🌼🌼🌼🌼
کلبه استیکر
@kolbesticker
😍😍😍😍😍
لبخند شما رویای هر فرد افسرده است ..
سلامتی شما رویای همه آدم های بیماره ..
خانه شما رویایی است برای همه آدم هایی که بیخانمانند ..
سبک زندگی شما ممکن است رویای خیلی از آدم ها باشه ..
نگذارید که مسائل باعث شوند شکرگزاری را فراموش کنید ..
حکایت وداستان زیبا
@zibastory
🌸🌸🌸🌸
عجایب جهان
@best_natur
🌼🌼🌼🌼🌼
کلبه استیکر
@kolbesticker
😍😍😍😍😍
🍃🍃🍃🍃
🍁🍁تقوای غلط
💥عصر رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم بود، سه نفر از زنان برای شکایت از شوهرانشان به حضورش آمدند.
💥اوّلی گفت: شوهرم گوشت نمیخورد، دوّمی گفت: شوهرم از بوی خوش استفاده نمیکند، 💥سوّمی گفت: شوهرم با زن خود همبستر نمیشود. (اینان با این اعمال قصد زهد و تقوا کرده بودند.)
💥پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم بسیار ناراحت و خشمگین شد بهطوریکه وقتی از خانه بهسوی مسجد حرکت کرد، عبایش بر زمین کشیده میشد.
💥پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم در اجتماع مردم، بالای منبر پس از حمد و ثنا فرمود: چرا بعضی از اصحاب من گوشت نمیخورند و بوی خوش استعمال نمیکنند و با زنان خود همبستر نمیشوند؟
💥ای مسلمانان آگاه باشید من هم گوشت میخورم، هم از بوی خوش استعمال میکنم و هم با همسر خود همبستر میشوم، این سنّت است، کسی که از این سنّت من دوری کند، از من نیست.
👈بهاینترتیب، آن حضرت پایهی تأسیس بدعت زُهد غلط را از بنیان ویران کرد و پایهگذاران آن را محکوم نمود.
📚(حکایتهای شنیدنی، ج 2، ص 74 -فروع کافی، ج 5، ص 496)
✨✨امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «هیچ عملی باتقوا، اندک نباشد.»
📚(اصول کافی، ج 2، ص 61)
🔅 #پندانه
✍ همه به کسی نیاز دارن که درکشون کنه
🔹 کشاورزی تعدادی بزغاله داشت و قصد داشت آنها را بفروشد. اعلامیهای درست کرد و در حال نصب آن بود که احساس کرد کسی لباس او را میکشد. برگشت دید که یک پسربچه است.
🔸پسرک گفت: «آقا، من میخوام یکی از بزغالههای شما را بخرم.». کشاورز گفت: «اینها از نژاد خوبی هستند و باید پول خوبی براشون بدی.»
🔹پسرک دستش را کرد تو جیبش و تعدادی سکه داد به کشاورز و گفت: «من ۳۹ سنت دارم. این کافیه؟». کشاورز گفت: «آره، خوبه».
🔸بزغالهها را به پسرک نشان داد. پسر قطار بزغالهها را دنبال میکرد و چشمهایش برق میزد. در حالی که مشغول تماشای آنها بود متوجه شد چیزی داخل خانه بزغالهها تکان میخورد.
🔹یک بزغاله پشمالوی دیگر نمایان شد که از چهار تای دیگه کوچکتر و ضعیفتر بود. از لبه در لانه پایین افتاد و در حالی که لنگ لنگان قدم بر میداشت سعی میکرد خودش را به بقیه برساند.
🔸پسرک به این آخری اشاره کرد و به کشاورز گفت: «من اونو میخوام.».
🔹کشاورز خم شد و به پسر گفت: «این به درد نمیخوره. اون نمیتونه مثل چهار تای دیگه بدوه و با تو بازی کنه.»
🔸پسر با شنیدن این حرف کشاورز، پاچه شلوارش را بالا زد و یک آتل فلزی رو به کشاورز نشان داد که پایش را به یک کفش مخصوص وصل میکرد. پسر به کشاورز نگاه کرد و گفت: «منم نمیتونم خوب بدوم و اون به کسی نیاز داره که درکش کنه».
تا خـدا هست هیچ لحظه ای
آنقـــــدر سخت نمی شود ڪه
نشود تحــملش ڪرد .
شـدنی ها را انجام بده و تـمام
نشدنیهایت را به خدا بسپار
روززتون عالی در پناه خداوند مهربان💚
حکایت وداستان زیبا
@zibastory
🌸🌸🌸🌸
عجایب جهان
@best_natur
🌼🌼🌼🌼🌼
کلبه استیکر
@kolbesticker
😍😍😍😍😍
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍در ایام نوجوانی مرحوم پدرم، هر روز یک سکه پنج تومانی به من میداد که چهار تومان آن هزینۀ تاکسیام بود و یک تومان دیگر هم خرجیام بود.
روبروی مدرسه مغازه ساندویچی بود و من عاشق ساندویچ بودم و کتلت ارزانترین ساندویچی بود که میتوانستم بخرم. اگر میخواستم روزی ساندویچ بخورم که پنج تومان بود، آن روز را سه کیلومتر بین مدرسه و خانه باید پیادهروی میکردم. برای من جالب بود که هرچه از ساندویچ حاصل کرده بودم در این پیادهروی میسوزاندم و زمان برگشتن به خانه گویی ساندویچی نخوردهام و گرسنه بودم.
گاهی یادم میآید لذتهای ما در دنیا مانند خوردن ساندویچ در ایام جوانیام بود که لهو بود، چون آنچه بدست میآوردم سریع میسوزاندم و از دستش میدادم که نوعی از لهو و لعب بود. مثال، مجلس قرآنی میرویم و با کلام غیبتی آنچه حاصل کردهایم میسوزانیم.
کتلت با خیارشور طعم و لذت خاصی داشت، اصلا مزه یک ساندویچ به خیارشور کنار آن است. برای من جالب بود که خیارشور بیخاصیت، کمکی بود برای خوردن سوسیس و کالباسِ مضر و بیخاصیتتر از خودش، و هیچ کس در مغازه لبنیاتی، خامه و عسل را با خیارشور نمیفروخت؛ چون هیچ کس خیارشور بیخاصیت را با خامه و عسل باخاصیت نمیخورد.
در دنیا هم، همین طور است؛ همیشه لهو و لعبها و بیخاصیتها برای شیرین کردن یکدیگر به میدان میآیند.
یاد دارم آن زمان جوانی در شهر بود که کمی شیرین عقل بود، هیچ کس او را برای مجلس ختم پدرش که در آن تلاوت قرآن و غم و یاد مرگ بود راه نمیداد. او در تمام مجالس عروسی دعوت میشد چون چاشنی مجلس بود و رقص همراه با لودگی و شیرین کاریهایش، باعث گرم شدن مجلس لهو و لعب مردم میشد.
هیچ زنی در مجلس سوگواری مرگ پدرش، به دنبال آرایشگاه برای زیبایی خود نمیرود؛ چون آرایش ابزار و خیارشور مجلس لهو و لعب عروسی یا جشنِ تولد است.
حکایت وداستان زیبا
@zibastory
🌸🌸🌸🌸
عجایب جهان
@best_natur
🌼🌼🌼🌼🌼
کلبه استیکر
@kolbesticker
😍😍😍😍😍