🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
@zibastory
#پيمان_سيزده_شهيد!
🌷 سال ٧۴ یا ٧۵ بود که عراق اجازه داد، مناطقی را نزدیک سعیدیه و بستان که بسیار به نقطه صفر مرزی نزدیک است تفحص کنیم. ما گروهی از بچههاى سپاه را که اکثراً کارمند قدیمی شرکت نفت اهواز بودند؛ جمع کردیم. آنها زمان جنگ آشنا به بحث تخریب بودند و به همین دلیل میتوانستند به عنوان مینياب برای تفحص این مناطق به ما کمک کنند. تعداد زیادی جسد از آن منطقه کشف شد.
🌷مسئول گروه برای ما تعریف کرد که «یک شب در جایی گودالی پیدا کردیم که میدانستيم که در آنجا شهید مدفون است، اما انتهای کار بود که خسته شده بودیم و از تفحص دست کشیدیم. پس از ساعتها تفحص چند عدد پلاک و لباس بسیجی که در آن منطقه پیدا کرده بودیم نشان دهنده این بود که در آنجا پیکر شهید وجود دارد. از خستگی خوابیدیم در خواب دیدم شهیدی آمد و گفت:....
🌷....گفت: «چرا کار را ادامه ندادید، من بچه زنجان هستم، ما منتظر شما بودیم، آمدم؛ بگویم امشب باران شدیدی میآيد و منطقه را آب میگيرد. من به همراه ١٢ نفر دیگر که مجموعاً ١٣ نفر میشويم با هم به جبهه اعزام شدیم و پیمان بستهايم که یا همه با هم شهید بشویم یا همه همدیگر را شفاعت کنیم. اگر امشب ما را پیدا کردید هر ١٣ نفر را به شهرمان منتقل کنید و چنانچه نتوانستهايد؛ همه ١٣ نفر را پیدا کنید؛ مابقی را منتقل نکنید! زیرا طبق عهدی که بستهايم؛ باید همه با هم در یک منطقه باشیم.»
🌷از خواب بیدار شدم و بسیار متعجب از محتوای خواب بودم اما توجهی نکردم. صبح شد متوجه شدم نیمه شب باران شدیدی آمده و همه آن گودال را آب فرا گرفته است. وقتی به اهواز آمدم جریان را تعریف کردم، اما همگی در صحت این خواب شک داشتیم. اسم دو یا سه نفر از شهیدان در ذهنم مانده بود به همین دلیل تلفنی پیگیر نام این شهیدان شدیم از منطقه مورد نظر به ما گفته شد که این دو شهید به همراه ١١ شهید دیگر همه در یکجا بودهاند و همه با هم به شهادت رسیدهاند؛ به این ترتیب از صحت خواب اطمینان پیدا کردیم.»
#راوى: سردار علیاصغر گرجیزاده، فرمانده سپاه حفاظت هواپیمایی
@zibastory
داستان زیبا
@zibastory
🔆توبه آهنگر
در كتاب انوار المجالس صفحه سيصدو چهارده نقل مى كند از حسن بصرى (و در چند كتاب ديگر ديدم از مرحوم شيخ بهائى نقل مى كنند) كه گفت :
يك روز در بازار آهنگران بغداد مى گذشتم كه ناگهان چشمم افتاد به آهنگرى كه دستش را داخل كوره حدادى مى كند و آهن گداخته شده قرمز را مى گرفت بدون آنكه ابدا احساس سوزشى كند روى سن دان مى گذاشت و با پُتك روى آن مى زد و به هر نوع كه مى خواست در مى آورد ومى ساخت . چون مشاهده اين كار شگفت انگيز بود مرا وادار به پرسش از او كرد رفتم جلو سلام كردم جواب داد بعد پرسيدم آقا مگر آتش كوره و آهن گداخته بشما آسيبى نمى رساند؟
آن مرد گفت : نه .
گفتم چطور؟
گفت : يك ايّامى در حاينجا خشك سالى و قحطى شد ولى من همه چيز در انبار داشتم . يكروز يك زن وجيه و خوش سيمائى نزد من آمد و گفت اى مرد من كودكانى يتيم و خردسال دارم و احتياج به آذوقه و مقدارى گندم دارم خواهشمندم براى رضاى خدا كمكى بكن و بچه هاى يتيم مرا از گرسنگى و هلاكت نجات بده منهم چون بهمان يك نظر فريفته جمالش شده بودم ، در مقابل خواسته اش گفتم : اگر گندم مى خواهى بايد ساعتى با من باشى تا خواسته ات را برآورده كنم .
آن زن از اين پيشنهاد ناراحت و روترش كرده و رفت .
روز دوم باز آن زن نزدم آمد، در حاليكه اشك ميريخت ، سخن روز قبل را تكرار نمود، من هم حرفهاى روز گذشته را براى او تكرار كردم ، دوباره بادست خالى برگشت ، دوباره روز سوّم ديدم آمد و خيلى التماس مى كند كه بچه هايم دارند مى ميرند بيا و آنها را از گرسنگى و مرگ نجات بده من حرفم را تكرار كردم و ديدم آن زن بطرف من مى آيد و پيداست كه از گرسنگى بى طاقت شده .
خلاصه وقتى كه نزديك مى شد به من گفت : اى مرد من و بچه هايم گرسنه هستيم بيا و رحمى كن و گندمى در اختيار ما بگذار؟ من گفتم :اى زن بيخودى وقت من و خودت را نگير همان كه بهت گفتم بيا با من باش تا بتو گندم دهم .
در اين موقع زن به گريه افتاد و زياد اشك ريخت و گفت : من هرگز از اين كارهاى حرام نكردم و چون ديگر طاقت نمانده و كار از دست رفته و سه روز است كه خود و بچه هايم غذائى نخورده ام بآنچه كه ميگوئى ناچارا حاضرم ولى بيك شرط گفتم به چه شرطى ؟ گفت : بشرط اينكه مرا بجايى ببرى كه هيچ كس ما را نبيند.
مرد آهنگر گفت : قبول كردم و خانه را خلوت كردم آنگاه زن را بنزد خود طلبيدم . همينكه خواستم از او بهره اى بردارم . ديدم آن زن دارد مى لرزد و خطاب بمن گفت : اى مرد! چرا دروغ گفتى و خلاف شرطت عمل كردى ؟ گفتم كدام شرط؟
گفت : مگر بنا نبود مرا بجاى خلوت ببرى تا كسى ما را نبيند؟
گفتم : آرى مگر اينجا خلوت نيست ؟
گفت : چطورى اينجا خلوت است بآنكه پنج نفر مواظب ما هستند و مارا دارند مى بينند اول خداوند عالم و غير از او دو ملكى كه بر تو موكلند و دو ملكى كه بر من موكلند همه شان حاضراندو ما را مشاهده مى كنند با اين حال تو خيال ميكنى اينجا كسى نيست كه ما را ببيند؟ بعدا گفت : اى مرد بيا و از خدا بترس و آتش شهوت خود را بر من سرد كن تا منهم از خداى خود بخواهم حرارت آتش را از تو بردارد و آتش را بر تو سرد كند.
من از اين سخن متنبه شدم و با خود گفتم اين زن با چنين فشار زندگى و شدت گرسنگى اينطور از خدا مى ترسيد ولى تو كه اين همه مورد نعمتهاى الهى قرار گرفته اى از او (خدا) نمى ترسى ؟
فورا توبه كردم و از آن زن دست كشيدم و گندمى را كه ميخواست باو دادم و مرخصش كردم . زن چون اين گذشت را از من ديد و جريان را بر وفق عفت خود ديد سرش را به سمت آسمان بلند كرد و گفت اى خدا همينطور كه اين مرد حرارت شهوتش را بر خود سرد نمود، تو هم حرارت آتش دنيا و آخرت را بر او سرد كن از همان لحظه كه آن زن اين دعا را در حقم كرد حرارت آتش بر من بى اثر شد.
الهى بى پناهان را پناهى
@zibastory
11.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پست جالب یکی از بلاگرهای اینستاگرام (راننده کامیون سنگین)با ۳۵ هزار فالوور.
@zibastory
ببینید در جواب کامنت یکی از کاربران در مورد اینکه جنگ تمام شده اینقدر از شهید و شهادت نگید مردم گرسنه هستندو...😔
چه جواب دلی و زیبایی می دهد😭😭👌👏شادی روحشون صلوات،
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🤲
@zibastory
🌸خورشیدیو ما چو ذره ناپیداییم
✨سر، بر درِ آستان تو میساییم
🌸صبح دگری دمید، برمیخیزیم
✨تا دفتر دل به نام تو بگشاییم
🌸خدایا
✨با توکل بهاسم اعظمت که روشنگر
🌸جانست روزمان را آغاز می کنیم
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
@zibastory
💓سه شنبه تون پرازمهربانی
🌷روزگارتون پراز امیـد
💓دنیاتون پراز محبت
🌷رزق تون پراز برکـت
💓لحظه هاتون پراز شادی
🌷عشق هاتون پراز پاکی و
💓زندگیتون پرازارامش باشه
🌷روزتون زیبـا و در پناه خـدا
@zibastory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_زمانم 💚
@zibastory
دوباره سهشنبه
قلب من دوباره بی قرار شده
تمام صحن دل
پر از نسیم انتظار شده🕊
قسمت من
نمی شود دیدن روی ماه تو؟
همیشه پرسش من
از خدای روزگار شده
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج💚🙏
@zibastory
🌱وارث خون خدا و پسر خون خدا
به خدا خون خدا منتظر توست بیا
🌱صبح هم منتظر صبح ظهور تو بوَد
روز ما و شب ما منتظر توست بیا
🌱بر سر گنبد زرین حسین بن علی
پرچم کرب و بلا منتظر تو است بیا
#سلامتنهاپادشاهزمین ✋
#اللهمعجللولیکالفرج✨
#امام_زمان❤️
🔘 داستان کوتاه
@zibastory
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر ...
لحظاتی گذشت...
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: گیله مرد! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!
کمی سکوت کرد و گفت:
به این دونه های سبز شده نگاه کن...
چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند...
گفتم: خب!
گفت: سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛
می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛
افت هم کرده باشم!
دونه ای که نخواد رشد کنه؛
هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی
فقط بیشتر می گنده...
📚 گیله مرد
👤 بزرگ علوی
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
@zibastory
کوروش زارعی، بازیگر: وقتی پای صندوق نرویم و دیگران برای ما انتخاب کنند، دیگر هیچ حق اعتراضی نداریم.
@zibastory
🔒 هر وقت تو زندگیت به در
با قفل بزرگی رسیدی
ناامید نباش
چون 🌸🍃
اگه قرار بود باز نشه
جاش دیوار میذاشتن...! 🗝