eitaa logo
📚داستان های زیبا 📚
2.1هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین پیشنهاد،تبلیغ وتبادل👇 @yamahdi_1403 هزینه تبلیغ واریز به #ایران_همدل، 👇 ۶۰۳۷۹۹۸۲۰۰۰۰۰۰۰۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘داستان کوتاه مرد تاجری در شهر کوفه ورشکست شد و مقدار زیادی بدهکار گردید، به طوری که از ترس طلبکاران در خانه اش پنهان شد، و از خانه بیرون نیامد، تا اینکه شبی از ماندن در خانه دلتنگ گردید. بنابر این نیمه شب از خانه خارج شد و برای مناجات به مسجد رفت، و مشغول نماز و راز و نیاز به درگاه خداوند بی نیاز شد و در «دعاهایش از ارحم الّراحمین خواست که فرجی بفرستد و قرض هایش را ادا فرماید، و صدای ضجه و یا الرحمن الراحمین اش تمام فضای مسجد را پُر کرده بود». در همان زمان بازرگان ثروتمندی در خانه اش خوابیده بود، در خواب به او گفتند: «اکنون مردی، خدای ارحم الراحمین را می خواند و از خدای مهربان و بخشنده ادای دین خود را می طلبد، برخیز و قرض او را ادا کن.» بازرگان ثروتمند از خواب بیدار شد، وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و دوباره خوابید، باز در خواب همان ندا را شنید، تا اینکه در مرتبه سوّم برخاست و هزار دینار با خود برداشت و سوار شتر شد، آنگاه مهار شتر را رها کرد و گفت: آن کسی که در خواب به من امر کرد که از خانه خارج شوم، خودش مرا به مرد محتاج خواهد رسانید. شتر کوچه های شهر را یکی پس از دیگری پیمود و در برابر مسجدی توقّف کرد، تاجر پیاده شد و به طرف مسجد رفت، ناگهان متوجّه شد از درون مسجد صدای گریه و زاری می آید و کسی صدا می زند یا ارحم الرّاحمین... داخل مسجد شد، پیش تاجر ورشکسته رفت و گفت: ای بنده خدا، سر بردار، زیرا خدای ارحم الراحمین دعایت را مستجاب کرد. آنگاه هزار دینار پول را به او داد و گفت: «با این قرض هایت را بپرداز و مخارج زن و بچه هایت را تأمین کن و هر وقت این پول تمام شد و باز محتاج شدی، اسم من فلان، و محلّ کارم فلان جا است و خانه ام در فلان محلّه می باشد، به من مراجعه کن؛ تا دوباره به تو پول بدهم.» تاجر ورشکسته گفت: «این پول را از تو می پذیرم، زیرا می دانم عطا و بخشش خدای ارحم الراحمین است، ولی اگر دوباره محتاج شدم پیش تو نمی آیم». بازرگان گفت: «چرا؟ پس به چه کسی مراجعه می کنی؟» تاجر ورشکسته گفت: «به همان کسی که امشب به او عَرْضِ حاجت کردم و او تو را فرستاد تا کارم را درست کنی. بازهم اگر محتاج شوم، از او که مهربانترینِ مهربانان و بخشنده ترینِ بخشنده ها است، ارحم الرّاحمین است کمک و یاری و مساعدت می خواهم که هیچ وقت بنده هایش را از یاد نمی برد. اگر محتاج شوم باز هم به خدایم که به من نزدیک تر است و دعایم را مستجاب می کند روی می آورم و از او می خواهم، و او هم وسائلی مانند شما را برایم می فرستد و کارم را اصلاح می کند». @zibastory 📗 ، ج 1 ✍ شهید آیت الله دستغیب ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
@zibastory عجب حکایتیست دنیا … دستی که داس برمی دارد همان دستی است که کاشته بود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
دلت که شکست، سرت را بالا بگیر... تلافی نکن! فریاد نزن! شرمگین نباش! حواست باشد، دل شکسته گوشه هایش تیز است... مبادا که دل و دست آدمی را که روزی دلدارت بود، زخمی کنی... مبادا که فراموش کنی روزی شادیش آرزویت بود... @zibastory صبور باش و ساکت! بغضت را پنهان کن، رنجت را پنهان تر... زمین ... به شكل احمقانه اي گرد است
@zibastory وقتی عصبانی هستیم، مراقب گفته های خود باشیم چون عصبانیت ما فروکش خواهد کرد اما حرف های ما یک جا باقی خواهد ماند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥لقمه حرام و سلب توفیق 🎙 از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای نماز شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود ...! @zibastory •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
تصویر یک تفکر @zibastory •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کلامی زیبا وپرمغز ازمرحوم آیت الله بهجت👆 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌿حاج آقا قرائتی تعریف میکردند که: فردی گناهکار بود و به او تذکر دادم او هم جواب داد و گفت: 💠ای بابا حاج آقا فکر کنم تو خدا را نمیشناسی خدا خیلی خیلی بخشنده و کریمه!!! استاد قرائتی هم که الحق و والانصاف استاد مثال هستند پاسخ داد: 💰 بانکم خیلی خیلی پول داره ولی تو بری بگی بده میده؟ نه نمیده...! چون حساب و کتاب داره..!! @zibastory •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ابوسعید ابوالخیر با پیری در حمام بود. پیر از گرمای دلکش و هوای خوش حمام فصلی تمام گفت. ابوسعید گفت: می دانی چرا این جایگاه خوش است؟ پیر گفت: چون شیخی مثل تو در این حمام است. @zibastory چون در این حمام شیخی چون تو هست خوش شد و خوش گشت و خوش آمد نشست شیخ گفت: من جواب بهتری دارم. پیر گفت: بگو که هرچه تو بگویی عین صواب است شیخ گفت: حمام از این جهت خوش است که از مال دنیا ، فقط یک سطل و یک پارچه بیشتر نداری که آن هم عاریت حمامی است. 📒مصیبت نامه عطار •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥تلنگررررررر @zibastory ⚠️مرگ های ناگهانی در آخرالزمان⚠️ پیامبر اکرم(ص) : وقتی در جامعه ای زنا زیاد شود مرگ ناگهانی زیاد می شود.حتما حتما ببینید •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥂شراب وقمار در قرآن کریم... @zibastory •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ساعت خواب 🕓 خواب آقای قاضی چهار ساعت بود. یک ساعت در روز و سه ساعت در شب. می گفت: خواب عموم مردم سه مرحله دارد؛ مرحله شروع خوابیدن که از ابتدای دراز کشیدن شروع می شود و تا رسیدن به عمق خواب ادامه پیدا می کند. مرحله بعدی، خواب عمیق است که زمانش به تناسب مزاج و سن افراد فرق می کند. اصل خواب که نیاز بدن را رفع می کند همین مرحله است. مرحله سوم بازگشت از خواب عمیق است تا بلند شدن از رختخواب. اگر کسی بتواند با تمرین و تلاش، از مرحله اول و سوم بی نیاز شود، فقط مرحله دوم باقی می ماند و این مرحله هم بیشتر از چهار پنج ساعت طول نمی کشد. 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@zibastory 🔆سگ گرسنه در سال قحط كه مردم سخت در فشار و مضيقه بودند يكى از دانشجويان دينى (طلبه ) ماده سگى را ديد افتاده و بچه هايش بپستان او آويخته اند هر قدر ماده سگ مى خواست برخيزد از ضعف نمى توانست ، نيرو و حركت خود را از دست داده بود، دانشجو دلش بر وضع آن حيوان بسيار سوخت و غريزه ترحم و حس معاونت در او تحريك شد، چون چيزى نداشت كه باو بدهد ناچار كتاب خود را فروخت و نان تهيه كرده پيش او انداخت . سگ رو بطرف آسمان نموده دو قطره اشك تشكر از ديده فرو ريخت . گويا دعا كرد براى او شب در خواب باو گفتند. ديگر زحمت تحصيل و رنج مطالعه را بخود راه مده (انا اعطيناك من لدنا علما) ما بتو از جانب خود دانش افاضه كرديم . 📚مجمع النورين . ص 27
🔻هشدار: روزهای سه شنبه و چهارشنبه اصلا به سفر نروید اصغری، کارشناس هواشناسی: 🔹بخش های شمالی استان فارس درگیر بارندگی خواهد شد. لرستان، ایلام، کرمانشاه و شمال و شرق خوزستان هم به همین ترتیب خواهد بود. 🔹امروز در تهران شرایط برای بارندگی فراهم است. 🔹برای سفر امروز و فردا روز سختی نخواهد بود. 🔹دامنه های زاگرس اما از روز سه شنبه بارش های سنگین برف خواهد داشت. 🔹روزهای سه شنبه و چهارشنبه اصلا به سفر نروید. @zibastory
34.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔵 فیلم کامل حضور استاد مرتضی خدامی اعجوبه بابلسری @zibastory 👈در برنامه تلویزیونی محفل که همه را شگفت زده کرد 🔹بخاطر مطالبی که در باب بزرگی اسلام و قرآن در این ویدیو مطرح می‌شود، شک نکنید با نشر حداکثری این ویدئو می‌توانید در ثواب آن شریک شوید🇮🇷 @zibastory
🌾☘🌾☘🌾☘🌾☘🌾☘🌾 🔆پير زندانى ابوالعتاهيه از شعراء نامى و از ادبا زبر دست دوران عباسى بود و قصائد و اشعارش در مجالس خليفه وقت و رجال كشور با حسن قبول تلقى ميشد. او مدتى بر اثر آزردگى و رنجش خاطر از گفتن شعر خوددارى نمود و اين امر براى مهدى عباسى گران آمد، دستور داد زندانيش كردند. ميگويد: چون به محيط زندان قدم گذاردم و اوضاع زندانيان را از نزديك مشاهده كردم سخت ناراحت شدم ، در گوشه اى نشستم و اطراف و جوانب زندان را مينگريستم ، در اين فكر بودم كه يكى از محبوسين را به همصحبتى برگزينم ، با او انس بگيرم ، از تنهائى برهم ، و تشويش خاطرم كاهش يابد. در يكى از زواياى زندان ، پيرمردى را ديدم خوش سيما و جذاب ، لباس ‍ پاكيزه اى در برداشت و آثار فهم و فراست در قيافه اش خوانده ميشد. بنظرم آمد مرد شايسته و صالحى است بسويش رفتم و بى آنكه سلام گويم در كنارش نشستم ، خواستم آغاز سخن كنم كه او پيش از من بحرف آمد و دو شعر خواند كه مفادش اين بود: ((رنج و ناملايمات فراوان ، مرا بصبر و بردبارى ماءنوس نموده است . نااميدى از مردم ، اميد و اتكاء مرا بلطف الهى افزون ساخته است .)) ابوالعتاهيه ميگويد: شنيدن اين دو شعر حكيمانه و پرمحتوى و مشاهده سكون و اطمينان پير مرد در من اثر عميق گذارد، بخود آمدم و حالت اضطراب و نگرانيم زايل گرديد، درخواست نمودم دوباره آنرا بخواند. پيرمرد كه ابوالعتاهيه را مى شناخت و ميدانست خشم خليفه نسبت به او براى نگفتن شعر است نگاه تندى به وى كرد و گفت : اى اسمعيل ، مثل اينكه در عقل و اخلاقت نقصانى پديد آمده است . چرا وقتى نزد من آمدى سلام نكردى ، سنت اسلام را در اول ملاقات ، رعايت ننمودى و از علت گرفتارى من نپرسيدى ؟ اكنون كه دو بيت شعر خواندم مانند كسى كه با من سخن ميگوئى كه سالها رفيقم بوده و روى سوابق ممتد و دوستى ديرينه ، درخواست ميكند دوباره آنرا بخوانم . ابوالعتاهيه از سخنان آنمرد شرمنده شد، بخطاى خويش اعتراف نمود، از وى معذرت خواست و گفت : حقيقت اينست كه زندان در من ايجاد وحشت و دهشت نموده ، گوئى نيروى دركم را از دست داده ام و دچار بهت و حيرت شده ام . پيرمرد تبسمى كرد و گفت : جرم تو سهل است و گناه تو بيش از اين نيست كه شعر نگفته اى . احترام تو نزد آنان براى اشعارت بود و براى نگفتن شعر به زندانت افكنده اند و اگر دوباره شعر بگوئى و كارت را ادامه دهى از زندان خلاص ميشوى . اما كار من دشوار است ، زيرا اينان در جستجوى يكى از فرزندزادگان زيد هستند، تصميم دارند او را كه از ذرارى پيغمبر اسلام و از فرزندان حضرت زهرا عليهاالسلام است دستگير كنند و بقتل برسانند. ميدانم عنقريب احضارم ميكنند و از من ميخواهند كه بگويم او در كجا است و در چه نقطه اى پنهان شده است . اگر آنها را بمحل اختفاى وى دلالت نمايم بطور قطع او را ميكشند و در پيشگاه الهى مسؤ ل قتل او خواهم بود. من هرگز بچنين گناهى بزرگى دست نميزنم ، خدا را از خود خشمگين نميكنم و آن طاقت را ندارم كه در قيامت ، خصم من رسول خدا باشد، و اگر از راهنمائى آنان خوددارى كنم قطعا مرا خواهند كشت . بنابراين من بيش از تو سزاوار نگرانى و اضطرابم ، با اينحال صبر و سكون مرا مشاهده ميكنى ، آنگاه دو بيت شعر را مجددا خواند و آنقدر تكرار كرد كه من نيز ياد گرفتم . در اين موقع ابوالعتاهيه از پيرمرد تقاضا كرد كه خود را معرفى كند گفت : من از دودمان حضرت على بن الحسين عليه السلام م كه ناگاه در زندان باز شد و چند نفر ماءمور وارد شدند و مستقيما نزد آن دو رفتند و گفتند خليفه ، شما دو نفر را احضار نموده است . ابوالعتاهيه ميگويد: من و پيرمرد حركت كرديم ، از زندان خارج شديم ، حضور مهدى عباسى آمديم و در مقابلش ‍ سرپا ايستاديم . از پيرمرد پرسيد عيسى كجا است ؟ جواب داد من در زندانم و از محل او اطلاع ندارم ، سؤ ال كرد از چه وقت او را نديده اى ؟ گفت از موقعی كه متوارى شده نه او را ديده ام و نه از وى خبرى شنيده ام . مهدى عباسى قسم ياد كرد اگر نگوئى عيسى در كجا پنهان شده است و ما را به محل اختفاى او راهنمائى نكنى تو را خواهم كشت . پيرمرد در كمال رشادت و صراحت جواب داد هر چه ميخواهى بكن . ميگوئى تو را بفرزند رسول خدا دلالت كنم تا او را بكشى و در عرصه قيامت ، پيامبر اسلام خون او را از من طلب نمايد؟ بخدا قسم گفته ات را اجرا نميكنم و اگر عيسى در جامه من پنهان باشد تو را از وى آگاه نخواهم كرد. مهدى از شنيدن سخنان پير، سخت خشمگين شد، فرمان قتلش را داد و ماءمورين او را براى كشتن ، از مجلس خليفه بيرون بردند. سپس رو بمن كرد و گفت شعر ميگوئى يا از پى پير ميروى ، گفتم شعر ميگويم . دستور داد آزادم كردند. 📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در آرامش ملکوتی شب ها چه زیباست در پیشگاه معبودی بنشینیم که به حکم حکمتش به روزهای ما پویایی بخشیده و به لطف رحمتش به شب های ما آرامش و سکون … شبتون الهی دوستان گلم🌷🌸🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خدایا ✨سرآغاز صبحم را 🌸با یاد و نام تو میگشای ✨پنجره های قلبم 🌸را خالصانه و عاشقانه ✨بسویت باز میکنم 🌸تانسیم رحمتت به آن بوزد ✨ناپاکیهای آنرا بزداید 🌸نوری از محبت ✨و عشق تو 🌸به قلبم به ارمغان بیاورد 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم ✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
شروع روزی پُر برکت با صلوات @zibastory بر حضرت محمد (ص) و خاندان مطهرش 🌷🍃 🌷الّلهُمَّ 🌷صلّ 🌷علْی 🌷محَمَّد 🌷وآلَ 🌷محَمَّدٍ 🌷وعَجِّل 🌷فرَجَهُم
‍ نیایش صبحگاهی 🌸🍃 @zibastory 🌸 خدایا 🌷نزدیک عیده 🌸آمده ام به درگهت دعا کنم 🌷برای همه بندگانت 🌸رزق و روزیشان را آنقدر زیاد کن 🌷که محتاج خلق نشوند 🌸بیماری و کسالت را از وجودشان 🌷دور کن تا با آسایش زندگی کنند 🌸گناهان و خطایشان ببخش 🌷و لبخند رضایتت را به آنها هدیه کنی 🌸تا طعم شیرین خوشبختی را بچشند 🌸آمیـــن
🔘داستان کوتاه چوپانی هر روز گوسفندانش را به صحرا می برد عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه ازآنها برای آتش درست کردن استفاده می کرد و برای خود چای آماده می کرد هر بار که او آتشی میان سنگها می افروخت متوجه می شد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است امادلیل آن را نمی دانست چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دست گیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار می داد سرد بود . تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود . تیشه ای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد... آه از نهادش بر آمد میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی می کرد . رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: خدایا ای مهربان تو که برای کرمی این چنین می اندیشی وبه فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کرده ای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم . @zibastory ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@zibastory 🎥 روزه نمیگیری؟ نگیر اما ادب رو در مقابل خـدا رعایت کن! ⛔️برای خـدا گردنکشی نکن، خواری تو علنی نکن! اگـه هـر عذری داری با خـدا میخوای در بیفتی؟! حجت‌الاسلام قرائتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@zibastory 🎥 به هر بهونه‌ای شده با امام زمان عج ارتباط بگیر... اللهم عجل لولیک الفرج
♦️مدت سربازی به‌طور رسمی کاهش یافت 🔹سخنگوی شورای نگهبان اعلام کرد که مصوبۀ کاهش مدت سربازی تایید شده است. 🔹طبق آخرین مصوبۀ مجلس، میانگین خدمت سربازی با احتساب دورۀ آموزشی به ۱۴ ماه می‌رسد.
از دل برود هر آن که از دیده برفت.. داستان ضرب المثل: @zibastory ملا دلباخته دختر کدخدا شده بود. او از هر فرصتی برای ابراز عشقش استفاده می‌کرد. روزی از جانب عموی ملا نامه‌ای رسید که وضع او را ناگوار توصیف می‌کرد. درنتیجه پدر ملا وی را برای پرستاری و مراقبت از برادرش به محل زندگی او در شهری دور فرستاد. ملای عاشق پیشه، برای اثبات دلدادگی خود و اینکه دخترک را هرگز فراموش نخواهد کرد به وی قول داد هر روز برایش نامه بنویسد. از آن به بعد هر روز نامه‌رسان درِخانه ی کدخدا را دق‌الباب می‌کرد. دختر کدخدا نیز برای دریافت نامه ،خود را شتابان به درب منزل می‌رساند. به نظر شما این داستان چه فرجامی داشت؟ آیا ملا به وصال یار رسید؟! بله… بالاخره نامه‌نگاری روزانه اثر خود را گذاشت و دختر کدخدا ازدواج کرد. اما نه با ملا… بلکه با نامه‌رسانی که هر روز او را به واسطه ی نامه‌های ملّا می‌دید. آنچه بینی دلت همان خواهد ( هاتف اصفهانی