📚داستان های زیبا 📚
#دام شیطانی #قسمت۳۰ 🎬 به خانه رسیدم,بابا اومده بود,مامانم خونه بود,فوری رفتم تواتاقم,در پاکت راباز
#دام شیطانی
#قسمت ۳۱ 🎬
سرکلاس استاد مهرابییان یک احساس خاصی داشتم,یعنی احساس بدی نبودیه جورایی خوشایند بود.استادهم هراز چندگاهی ,نگاهی مرموزانه سمت من میانداخت,سنگینی نگاهش راحس میکردم ,منتها تا سرم را بالا میگرفتم ,نگاهش راازمن میدزدید.😊
جلسات انجمن برگزیدگان,هرهفته ای یک بار برگزارمیشد,برام جالب بود هرهفته راجب مسیله ای صحبت میکردند یعنی یه جورایی نامحسوس شستشوی مغزی میدادند,تواین کلاسها با خانمی به اسم سپیده دوست شدم,سپیده تحصیلات انچنانی نداشت اما خیاط,بسیار ماهروچیره دستی بود وازطریق یکی,ازمشتریهای به قول خودش امروزی وروشنفکرش بااین انجمن اشنا شده بود.
سپیده از لحاظ اعتقادی ,خیلی متعصب نبود واطلاعات دینی زیادی نداشت ومثل خیلی,ازجوانها از اسلام وشیعه ,فقط نامش رایدک میکشید,این کلاسها هم موثر واقع شده بودندواز همون نام دین هم زده بودنش.
یک چیز,جالبی که بود,اینه که من فکرمیکردم به خاطرحجاب واعتقادات دینی ام ازاین انجمن طرد بشم ,اما باکمال تعجب دیدم خیلی,هم تحسینم میکردند .
یک جلسه که درباره ی دین و..بود مارادوگروه کردند وتو.دوتا کلاس متفاوت بردند,سپیده جز اون گروه ومن جز گروهی دیگه بودم وکاملا معلوم بود گروه مذهبیهای متعصب را از شیعه های سست اراده جداکرده بودند واین از هوشمندیشان نشات میگرفت تا هریک از مارا طبق اعتقادات خودمون اما در راه رسیدن اهداف انجمن تربیت بشویم.
کلاس که تمام شد.
قبل از رفتن,سپیده راپیداکردم وگفتم:امروز میخوام یه جایی ببینمت,
سپیده ادرس خیاطیش راداد تا بروم به دیدنش...
#ادامه_دارد ..
#دام شیطانی
#قسمت۳۲ 🎬
غروب رفتم خیاطی سپیده,اووه اوووه عجب بزرگ بودهاا
سپیده رادیدم وگفتم:دختر ,میدونستم کارت عالیه,اما نمیدونستم مملکتت اینقده بزرررگه .😊
سپیده:باخنده گفت ,ازاول اینجورنبود باکمکهای انجمن توسعه اش دادم.
راستش مدلهای لباسهایی که برای نمایش گذاشته بود جوان پسند وخیلی فریبنده اما کلا آزاد وغربی بود..
سپیده روکرد به من وگفت:نگاه کن هرمدلی پسندیدی ,مهمون من,خودم برات رویه پارچه ی زیبا درمیارم وتقدیم میکنم.
گفتم:ممنون سپیده جان,طرحات خیلی قشنگن اما باسلیقه ی من جور نیستن.
اخه اینا رانگاه میکنم ,فکر میکنم نکنه توخیاط خونه ای در لندن اومدم😊😊
سپیده:دختر خوب ,وقتشه تو هم بروز باشی,تاکی این مدلهای املی وتاریخ گذشته رااستفاده میکنی؟.
من:مدلهای لباسم اتفاقا به روزه منتها چون یه دخترمسلمان شیعه هستم پوشیده است ,تا از گزند گرگهای آدم نما درامان باشم ,وهرکس وناکسی با چشماشون به بدنم ,ناخنک نزنن ,عزیزززم.
سپیده سرش را آورد کنارگوشم وگفت:تمام مدلها مال اونور آب هستند ,انجمن برام فرستاده,جوانها هم خیلی ازشون استقبال کرده اند ,میبینی چقد سرم شلوغه...
خیلی متاثرشدم ,ببین این نامردهای خبیث تاکجا پیش رفتند که ما حتی تو پوششمون هم طبق نظر اونا پیش میریم.
به سپیده گفتم ,حالا ازاینا بگذریم ,چون از هم جدامون کردن خیلی دوست داشتم بدونم توکلاس شما چی گفتن؟؟
سپیده خندیدوگفت:وای دختر توچقد حال داری هااا,چی گفتن یه مشت حرف که من ازشون هیچی نفهمیدم,فقط برام جالب بودن خخخخ.
گفتم:عجببب,پس نفهمیدی وبراتم جالب بودن ؟! یکیشون را که خیلی برات جالب بود، بگو ببینم؟
سپیده:اهان یکی که خیلی توذهنم مونده بود اینه:استاد میگفت چرا شما برای امام حسین ع گریه میکنید درحالی که میدونید امام حسین ع باشهادتش پیروز شده ,بعدشم تو دین اومده ضرر زدن به بدن حرامه,وشما باگریه برحسین ع,دارین اعصابتون راخورد وچشماتون را ازبین میبرید پس ازاین دست کارها نکنید وروکرد به من:هما خیلی جالب بود نه؟؟اگه به عمق مطلب فکر کنی، میبینی راست میگن؟
وااای چقد اینا خبیثند ,مطالبی که برای سپیده واون گروه گفته بودند دقیقا خلاف مطالبی بود که برای مامیگفتند.
به سپیده گفتم:چندروز پیشا تویک سایت میخوندم تو دل اروپا برای اینکه مردم دچار افسردگی نشن یه جا درست کردند که مردم هفته ای یکبار میرن اونجا وبالاجبارگریه میکنن ,آخه دانشمندا کشف کردن با گریه ,نیروهای منفی خارج میشوند ویکجور سرزندگی وشادی به آدم رو میاره.
حالا ما تو مذهب سراسر نورمان برای امام حسین ع گریه میکنیم واین گریه مثل اروپاییها از روی اجبارنیست,ازروی عشق به خداست چون حسین ع رانوری ازانوارخدا میدونیم وخون حسین ع ,خون خداست پس باگریه ی برای ارباب هم ارادتمون رابه خدا ثابت میکنیم هم ازعشق حسین ع ,عشق میکنیم,هم بهشت رابرای خودم میخریم وازهمه مهمتر افسردگی نمیگیریم😊😊
سپیده ازتوضیحات من تعجب کردگفت :اره به خدا توراست میگی من چقد خنگم
که زود وبدون آگاهی حرف بقیه را میپذیرم.
از سپیده خداحافظی کردم ودرحالی که هزاران فکر در مغزم جولان میداد سوارماشین شدم...
#ادامه_دارد ..
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
دام شیطانی
#قسمت ۳۳ 🎬
ذهنم درگیر امروز بود,اینا برای سپیده که در دین کم اطلاع ترند,با چوب دین,دین رامیکوبند وامثال سپیده هم چشم وگوش بسته ,بدون فکروتعقل حرفهاشون رامیپذیرند وبرای ما که در دین اطلاعاتی داریم بازهم شیطنت میکنند,یادم نمیره امروز صبح استاد به اصطلاح دینی ما,انقدر باحرارت دم از ولایت امیرالمومنین علی ع میزدتمام ماراطوری تحریک میکرد که ازکلاس بیرون شدیم تو کوچه وخیابون به خلیفه های اهل سنت بد وبیراه بگیم,یک جور تندروی راتبلیغ میکرد که باعث ایجاد اغتشاش وناامنی درجامعه شود وخیلیا از جوانها عرق مذهبیشون به جوش امده بود وروشون تاثیر گذاشته بودند,اما من رفتار امام صادق ع را با اهل سنت زمانش ,مطالعه کرده بودم ونظرم مخالف نظر اینابود اما چه کنم که باید تقیه پیشه کنم وخودم را جا بزنم تا به هسته وهدف اصلیشون برسم.
امروز معینی باهام تماس گرفت وگفت برای اون کار اصلی چقد پیشرفتی؟
گفتم :تاحدی موفق شدم به بعضی اطلاعات دست پیدا کردم منتها هنوز چندتا کارکوچک دارم.
معینی:پس زودتر بجنب چون دوهفته ی دیگه دونفراز هسته ی اصلی انجمن میان ایران ,یک جلسه ی بزرگ هم هست که مثل اون اولی ست,اگر کاری راکه برعهده ات گذاشتند درست انجام بدهی,علاوه بر تامین مالی,برای تعلیم به خارج ازکشور اعزامت میکنن...
وااای خدای من ,,خارج از کشور!!!
میخواستم عصر اقای محمدی رادرجریان بگذارم.
وبرام جالب بود که زمان جلسه زودتر برسه اما نمیدونستم توی اون جلسه چیزی میبینم که ...
دوباره توسط پدرم ،اقای محمدی را درجریان گذاشتم.
اقای محمدی یک گوشی باسیمکارت و یک فلش برام فرستاده بود وتاکیدکرده تا هروقت نیازبه تماس بود با گوشیی که فرستاده تماس بگیرم,داخل گوشی شماره های خاصی ثبت شده بود تا درصورت لزوم تماس بگیرم.
روی فلش هم یک سری اطلاعات واقعی اما دستکاری شده بود.
بالاخره روز جلسه فرا رسید,جلسه روز جمعه بود مثل قبل با معینی وهمراه با چشم بند حرکت کردیم.
رسیدیم به سالن,اینار خلوت تر بود ,انگار به قول خودشون,غربال شده بودیم وبهترینها دعوت داشتند.
فلش رابه معینی دادم وخودم توردیف دوم نشستم,همینجور که مشغول کنکاش بودم یک دفعه توردیف اول چشمم افتادبه ......
وای باورم نمیشد ,استاد مهرابیان بود.
انگار سنگینی نگاهم را حس کرده بود وبرگشت وبهم نگاه کرد....
به به عجب دانشگاهی شده,معینی که مشخصا نیروی بیگانه ورفیق فابریک یکی ازاستادان به نام دانشگاه,منم که نخبه وازنظر انجمن جاسوسه باهوش,اینم ازاستاد جوان وبامعلومات دانشگاه,چه گل اندر گلی هست....
هعی هعی.......
سخنران شروع کرد:همونطور.که تاحالا دستگیرتان شده ,تلاش ما برای ایجاد جامعه ای ارمانیست.جامعه ای که از لحاظ علمی پیشرفته وعلم در دستان برگزیدگان باشد وبس,جامعه ای که تحت نظر ماشکل بگیرد وپله های ترقی را به سرعت بپیماییم,ضعیفان وتهیدستان وانان که ازنعمت هوش بهره ای ندارند دراین جامعه جایی ندارند....
جامعه ی برگزیدگان,ازهمه لحاظ باید قوی باشد و...
گفت وگفت وگفت....
اخرش هم تاکید کرد شما غربال شده اید وبازهم غربال میشوید وبهترینهایتان,برای سفری علمی ,تفریحی برگزیده خواهندشد.
اخرجلسه که کنارمعینی بودم,نگاهم به نگاه مهرابیان خورد,اونم خیره به من بود,اما نه من حرفی زدم ونه او...
در راه برگشت بامعینی.
معینی اظهارکرد که ازکارم خیلی خوششون امده وتاییدش کردند دوباره پاکتی حاوی دلار بهم دادند...
این دلارها راخرج نمیکردم,همه را دست نزده داخل پاکت وگاوصندوق خونه نگه داشته بودم.
#ادامه_دارد ..
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
.
💠 ویزای کربلا
به نقل از آیت اللّه حاج سید طیّب جزایری آمده است:
در سال ١٣۴١ ه.ش در یکی از سفرهایم، یکی از عالمان پاکستان را در مشهد دیدم.
از او پرسیدم: پس از زیارت مشهد چه میکنید؟
گفت: به پاکستان برمی گردم.
گفتم: حیف نیست انسان از پاکستان تا مشهد بیاید، ولی زیارت عتبات نرود؟
سخنم در او اثر کرد و بنا شد او هم با من به کربلا بیاید. از این رو، با هم از مشهد به تهران آمدیم و به سفارت عراق رفتیم، ولی آن جا اوضاع بسیار ناگوار بود و در دادن ویزا سخت گیری می کردند.
به همراهم گفتم: میخواهی کربلا بروی؟
گفت: پس برای چه از مشهد به تهران آمدهام؟
گفتم: هزار صلوات نذر حضرت ام البنین علیهاالسلام میکنیم، ان شاء اللّه ویزا میدهند.
هر دو نذر کردیم که هزار صلوات هدیه ام البنین علیهاالسلام بکنیم. در همین حال همراهم گفت: من نامهای برای سفیر پاکستان دارم. بیا باهم این نامه را به او برسانیم.
به سفارت پاکستان رفتیم. در آن جا نامه را به سفیر دادیم. او بسیار به ما احترام کرد و پرسید: از تهران به کجا می روید؟
گفتیم: هر دو عازم عراق هستیم. البته اگر ویزا گیر بیاید.
گفت: اتفاقا من هم میخواهم به عراق بروم. کمی صبر کنید تا مدارکم را آماده کنم.
پس از مدتی آمد و گفت: دو نامه به نام شما برای کنسول عراق نوشتهام.
نامه را گرفتیم و ناامیدانه به سفارت برگشتیم. نامه را به دربان سفارت دادیم. دربان رفت و پس از مدتی با دو فرم برگشت و پرسید: عکس را آورده اید؟
گفتم: بله!
سپس فرم های مخصوص را پر کردیم و همراه عکس و گذرنامه به آن شخص دادیم.
بنا به گفته آن شخص، ساعت یک بعد از ظهر به جلو سفارت رفتیم.
نخست اسمی که صدا کردند، اسم ما دو نفر بود. با دلواپسی گذرنامه را باز کردم. دیدم ویزای سه ماهه زدهاند. از خوشحالی اشک از چشمانم سرازیر شد.
سپس به زیارت عبدالعظیم حسنی علیه السلام رفتیم و صلوات ها را به روح حضرت ام البنین علیهاالسلام هدیه کردیم.
📔 ستاره درخشان مدينه؛ حضرت امالبنین عليها السلام
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
.
✨ توسل به مادر
حجت الاسلام حاج سيّد جواد موسوی زنجانی میگوید:
یکی از فرزندانم، ناگهان به شدّت سرگیجه گرفت و مدام حالت تهوع داشت. او را نزد پزشک بردم.
پزشک داروهایی تجویز کرد، ولی هیچ گونه اثر مثبتی نداشت تا این که رفته رفته وضع بیمار وخیم تر می شد. پس از نیمه شب با دکتر تماس گرفتم و وضعیت را گفتم. وی گفت فورا او را به بیمارستان منتقل کنید.
پس از معاینه، دکتر متخصص گفت: بیماری فرزندتان مننژیت حادّ است و تمام مغزش را چرک گرفته و زمان معالجه نیز گذشته است. با تلاش بسیار، شورای پزشکی تشکیل شد و پزشکانی از خارج از بیمارستان نیز برای معالجه بیمار حاضر شدند.
حتی وزیر بهداری وقت، در زمینه معالجه بیمار توصیه هایی کرد، ولی معالجه هیچ گونه تأثیری نداشت. فرزندم یک هفته در حال کُما و بیهوشی بود تا این که شب تاسوعا فرا رسید.
وقتی از یک سو، ناتوانی پزشکان در درمان بیمار و از سوی دیگر، نگرانی و شیون مادر و خواهران و بستگان را دیدم، دو رکعت نماز خواندم؛ سپس صد مرتبه صلوات فرستادم و ثوابش را به حضرت ام البنین علیهاالسلام ـ مادر قمر بنی هاشم ـ هدیه نمودم و خطاب به آن بانوی بزرگوار عرض کردم:
هر فرزند صالحی مطیع دستورهای مادر خود است، از شما میخواهم از فرزندت ـ باب الحوائج؛ حضرت اباالفضل العباس علیه السلام ـ بخواهی که شفای فرزندم را از خدا بگیرد.
نزدیک سپیده صبح بود که از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند: بیمار از حالت کُما بیرون آمده و شفا یافته است، چنان که گویا مریض نبوده است.
با عجله به بیمارستان رفتم و فرزندم را در حالت عادی دیدم. این در حالی بود که پزشکان گفته بودند: اگر به احتمال بسیار ضعیف، خوب هم بشود، حتما بینایی و شنوایی اش را از دست خواهد داد یا فلج خواهد شد.
همان شب، یکی از بانوان مؤمن محل، حضرت عباس علیه السلام را در خواب دیده بود که حضرت فرموده بود: موسوی شفای فرزندش را از مادرم خواسته بود و من شفای او را از خداوند گرفتم.
📔 ستاره درخشان مدينه؛ حضرت امالبنین عليها السلام
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
.
🌱 کلاس درس با حضور امام زمان (عج)
علامه نوری در کتب دارالسلام و نجم الثاقب از خط سید سند؛ آقا میرزا صالح فرزند خلف مرحوم آقا سید مهدی نقل نموده است که یکی از صلحای ابرار از اهل حله برای ما نقل کرد:
یک روز صبح از خانه خود برای زیارت سید اعلی الله مقامه بیرون آمدم. در راه از کنار مقام معروف به قبر سید محمد ذی الدمعه عبور نمودم. در نزد قبر، شخصی را دیدم که منظر نیکوئی داشت و صورت مبارکش درخشان و مشغول به قرائت فاتحه بود.
با دقت نگاه کردم، دیدم در شمایل عربی است و از اهل حله نیست. با خود گفتم که این مرد غریب است و اهتمام ورزیده به زیارت صاحب این قبر و ایستاده و فاتحه میخواند ولی ما اهل این شهر بدون توجه از کنار مقبره اش میگذریم و فاتحه ای نمیخوانیم. ایستادم و حمد و سوره ای خواندم.
از قرائت که فارغ شدم سلام کردم. جواب سلام داد و فرمود علی، به زیارت سید مهدی می روی؟ گفتم بله. فرمود من نیز با تو می آیم.
مقداری که راه رفتیم به من فرمود: از خسارتی که امسال در اموالت دیدی ناراحت نباش، این به خاطر حجی بود که در ذمه ات بود. مال دنیا می آید و می رود.
به من خسارتی مالی وارد شده بود که به دلیل حفظ اعتبار تجارت، احدی را از آن مطلع نکرده بودم! به همین جهت از شنیدن این جمله بسیار ناراحت شدم و با خود گفتم: سبحان الله! ورشکستگی من به قدری شایع شده که غریبه ها هم از آن آگاه شده اند. ولی در جواب او گفتم الحمد لله علی کل حال.
سپس فرمود: ضرری که به تو رسیده به زودی جبران می شود و بعد از مدتی به حال اول خود بر میگردی و دین خود را ادا می کنی.
من ساکت شدم و درباره سخن او فکر میکردم، تا به در خانه شما رسیدیم. مقابل در ایستادیم. عرض کردم: بفرمایید مولای من. من از اهل خانه هستم. فرمود شما بفرمایید که انا صاحب و الدار ( که منم صاحب خانه و صاحب الدار) ( این دو از القاب آن حضرت است). از ورود امتناع نمودم. دست مرا گرفت و قبل از خود وارد خانه نمود.
داخل مسجد که شدیم دیدیم تعدادی طلبه نشسته اند و منتظرند که سید قدس الله روحه جهت تدریس از خانه خارج شود و جهت احترام، جای نشستن او خالی بود و کسی در آنجا ننشسته بود و در آن موضع کتابی گذاشته بود.
سپس آن شخص رفت و درآن محل که محل نشستن سید رحمه الله بود نشست. آنگاه آن کتاب را گرفت و باز کرد (و آن کتاب شرایع، تالیف محقق بود) و از میان اوراق کتاب چند جزء مسوده که بخط سید بود بیرون آورد و شروع به خواندن آن کرد ( خط سید به گونه ای بود که هر کسی نمیتوانست آن را بخواند). و به طلاب می فرمود: آیا تعجب نمیکنید در این فروع ؟
والد اعلی الله مقامه نقل کرد که وقتی از درون خانه بیرون آمدم آن مرد را دیدم که در جای من نشسته. به محض اینکه مرا دید برخواست و از آن مکان جا به جا شد. ولی به او اصرار کردم که در همان مکان جلوس بفرماید. و دیدم مردی است خوش منظرو زیبا چهره در لباسی غریب.
وقتی نشستیم رو به او نمودم و خواستم از حالش سئوال کنم و بپرسم که او کیست و وطنش کجا است ولی حیا کردم. سپس شروع به بحث نمودم . او نیز در آن بحث صحبت هایی می فرمود . مانند مروارید غلطانی بود که به شدت مرا مبهوت کرد.
یکی از طلاب گفت سکوت کن. تو را چه به این سخنان! تبسم کرد و ساکت شد. وقتی که بحث تمام شد به او گفتم: از کجا به حله آمده اید؟ فرمود از بلد سلیمانیه.
گفتم چه وقت حرکت کردید؟ فرمود دیروز خارج شدم در حالی نجیب پاشا سلیمانیه را فتح کرده و با شمشیر و قهر آنجا را گرفته و احمد پاشا پابانی را که در آنجا سرکشی میکرد را برکنار نمود و و بجای او عبدالله پاشا برادرش را نشاند.
والد مرحوم قدس سره گفت من از خبر او متحیر شدم و اینکه این فتح و خبر به حکام حله نرسیده و در به ذهنم نرسید که از او بپرسم چگونه دیروز راه افتاده و اکنون به حله رسیده در حالی که میان حله و سلیمانیه برای سوار تندرو بیش از ده روز راه است.
آنگاه آن شخص امر فرمود یکی از خدام خانه را که برای او آب بیاورد. خادم ظرف را گرفت که آب از حب بردارد. او را صدا کرد و فرمود: با این ظرف آب نیاور. زیرا حیوان مرده ای درون آن است! خادم نگاه کرد و در آن چلپاسه ی (مارمولک) مرده ای دید. ظرف دیگری برداشت و برایش آب آورد.
پس از نوشیدن آب از جا برخواست که برود. من نیزبه احترام او برخواستم. مرا دعا کرد و رفت.
زمانی که از خانه بیرون رفت به گروهی که در آن مکان بودند گفتم چرا خبر او را در فتح سلیمانیه انکار نکردید؟ گفتند چرا خودت انکار نکردی؟
مرحوم والد فرمود: به آنها گفتم جستجو کنید ولی گمان نمی کنم که او را بیابید. و الله او صاحب الامر روحی فداه بود.
آن جماعت در طلب آن جناب متفرق شدند ولی اثری از او نیافتند. سپس فرمود ما تاریخی را که در آن روز از فتح سلیمانیه خبر داد را ثبت کردیم. و بشارت خبر آن پس از ده روز به حله رسید .
📔 عبقری الحسان: ج ۲، ص ۹۲
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢ان شـاءالله در آخرین دوشنبه پاییز
🍂به برکت صلوات
⏺بر حضرت مُحَمَّد ص
🍂و خاندان پاک و مطهرش
⚫️همه دوستان حاجت روا باشند
🟡✨اللّهُمَّصَلِّعَلي
🔴✨مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
🟢✨وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی چیزی در حال تمام شدن باشد،
عزیز میشود ...
*یک لحظه آفتاب در هوای سرد ،
غنیمت میشود ...
*خدا در مواقع سختی ها ،
تنها پناه میشود ...
*یک قطره نور در دریای تاریکی ،
همۀ دنیا میشود …
*یک عزیز وقتی که از دست رفت ،
همه کس میشود …
*پاییز وقتی که تمام شد ،
به نظر قشنگ و قشنگتر میشود...
و ما همیشه دیر متوجه میشویم!
" قدر داشتههایمان را بدانیم…
چرا که خیلی زود، دیر میشود ..."
واپسین روزهای پاییزتون قشنگ 🍂
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍎عشق و محبت
میوه تمام فصل هاست
و دست همه كس
به شاخسارش می رسد ...
🍎در این جهان نیاز به،
دوست داشتن و ستایش،
بیش از نیاز نان است ...
🍎زندگیتون
سرشار از عشق و محبت
🍎پیشاپیش #یلدا مبارک
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
کنفرانس بصیرتی ۱۴۰۳/۰۹/۲۶
✍️مهدی اسلامی
موضوع :
ایران و اسرائیل ، نبرد مرگ یا زندگی
بسمالله الرحمن الرحیم
و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد
سلام علیکم جمیعا
عرض ادب و احترام دارم خدمت همه شما عزیزان
امشب میخوام در مورد موضوعی صحبت کنم که میدونم برخی از مسئولین محترم کشور از جمله رئیس جمهور به اون واقف نیستند
اینکه حضرت آقا فرمودن جنگ ما با اسرائیل جنگ مرگ و زندگیست یعنی چه ؟
آیا اگر طوفان الاقصی و وعده های صادق انجام نمیشد ، اسرائیل هم هیچ کاری نمیکرد؟
آیا بهانه جنگهای کنونی در لبنان و سوریه ، فقط و فقط طوفان الاقصی و وعده های صادقه؟
بارها عرض کردم که طرفین دعوا یعنی اسرائیل و ایران یا بهتر بگیم ، محور مقاومت دارن ایدئولوژیک و اعتقادی میجنگن
کسی که داره برای یک آرمانی میجنگه که حکم مرگ و زندگی داره رو نمیشه با زمین گذاشتن اسلحه باهاش حرف زد
اون اومده برای رسیدن به آرمانش
یعنی خاورمیانه بزرگ
روی بازوی تک تک سربازاش هم عکس این آرمان دیده میشه
اگر قرار هم باشه به سمت آرمانش حرکت کنه ، نگاه نمیکنه که تو اسلحه زمین گذاشتی یا داری باهاش جنگ میکنی ، اون با تو قطعا میجنگه تا به هدفش برسه
پس اینکه رئیس جمهور ما برگرده بگه ما دعوا نداریم بیایید با هم کار نداشته باشیم برای اونا شبیه به یه جوکه
دیدید که نتانیاهو در سازمان ملل رک و پوست کنده گفت ایران مانع ماست و ما میریم برای از بین بردن ایران
از سمتی هم ما معتقدیم در آخر الزمانیم و آرمان ما نابودی اسرائیله
چون اسرائیل رو مانع ظهور میدونیم
در واقع اسرائیل منشا حمایت پلیدترین نیروی تاریخ بشیریته که دارن آماده اش میکنند برای خروجی وحشتناک
این وسط یا اونها برنده میشن و خاورمیانه بزرگ رو تشکیل میدن
یا ما پیروز میشیم و به ظهور میرسیم
دیگه چیزی به نام اسلحه زمین گذاشتن معنایی نداره
اونها برای رسیدن به آرمانشون باید ایران سوریه و عراق رو به آشوب و تجزیه شدن بکشند
الان هم قدم اول رو که فتح سوریه بود ، محکم برداشتن
قطعا و بلاشک پشت تحریرالشام ، اسرائیل و آمریکاست و ترکیه احمقی بیش نیست و یه جورایی عروسک خیمه شب بازی این جرثومه های فساده و شک نکنید سیلی عجیبی خواهد خورد
اینو بارها و بارها عرض کردم
هر چند معتقدم از نقش اردن هم نباید به سادگی گذشت
وقتی فردای روز فتح سوریه توسط گروهکهای تروریستی ، اسرائیل تانک میندازه تو جاده و تا نزدیکی دمشق میاد و همه زیرساختهای سوریه رو از بین میبره تا چاره ای جز تجزیه برای سوریه نمونه ، مشخص میکنه که داره با یک برنامه و طراحی بسیار دقیق داره پیش میره
اونها این برنامه رو برای عراق هم دارند
این کشورها تا تجزیه نشن ، اسرائیل زورش به اونها نمیرسه
اینکه بگیم سوریه و عراق و لبنان برای اینکه جز محور مقاومت هستند، دارن جنگ میکنند ، یک نگاه ساده لوحانه است
چه سوریه و عراق و لبنان ، جز محور مقاومت بودن یا نبودن قطعا باز هم این اتفاق می افتاد
اینها قرار بود در همون پارسال به خط بزنن که طوفان الاقصی اسرائیل رو وارد یک شوک بزرگ کرد
اسرائیل باور نمیکرد همچین ضربه ای بخوره
آما ه شده بود با تمام توان وارد بشه و لبنان و سوریه و عراق رو بگیره
برای همین وقتی طوفان الاقصی اتفاق افتاد ،و بعد از اون لبنان و یمن و ایران هم وارد بازی شدن از اون آما کی وحشتناک اسرائیل به شدت کاسته شد
تا حدی که مجبور شد از یک نیروی نیابتی برای پیشبرد اهداف خودش استفاده تا وقت پیدا کنه که خودش رو ریکاوری کنه
برای اینه که میگم اسرائیل بعد از ریکاوری ۶۰ روزه اش باز با تمام توان میاد تو صحنه و دولت لبنان با پذیرش آتش بس این فرصت رو برای اونها فراهم کرد متأسفانه
و متأسفانه وسط همچین جنگی یهو رئیس جمهور ما میگه بیلیید سلاح هامون رو بگذاریم زمین و با هم دعوا نکنیم
انگار اختلاف بین ما یک دعوای سیاسی معمولیه
یکی نیست به این عزیزان بگه الان باید آرایش جنگی بگیرید نه اینکه پالس ضعف به دشمن ارسال کنید
قطعا این بازی ارز و طلا و معیشت مردم که راه افتاده در پازل دشمنه
رئیس جمهور به جای اینکه آرایش جنگی بگیره ، تمام افراد مسئله داری که از هر فرصتی استفاده کردن که به نظام لگدپرانی پرانی کنند رو بر سر کار آورده
با کلمه وفاق ملی هم دهن ما رو گل گرفتن تا سکوت کنیم
یکی نیست بگه ما بالاخره با اسرائیل و نیروی خبیث مورد حمایتش که در آینده رونمایی میشه بالاخره گلاویز خواهیم شد
آیا با این مسئولینی که در زمان فتنه نشون دادن که در پازل دشمن عمل میکنند ، میشه آرایش جنگی گرفت؟
نمیخواهیم از سوریه عبرت بگیریم؟
سوریه که بعد از بشار اسد ، نه تو محور مقاومت بود نه با اسرائیل کار داشت
چرا پس اسرائیل داره میرسه پشت دروازه های دمشق؟
و این یعنی همه اتفاقات رخ داده بهانه است
و در هر حال اسرائیل باید به اون آرمان خاور میانه بزرگ خودش برسه
آیا مسئولین کنونی ما اونقدری که اسرائیلی ها پایبند به آرمانشون هستند ، پایبند آرمان ظهور هستند؟
برنامه اینه
عراق و ایران باید از داخل بهم بریزه
سوال من از شما اینه که آیا این مسئولین کنونی میتونن جلوی این بهم ریختن داخل کشور رو بگیرند
جواب قطعا خیره
ولی جواب بهتر اینه که ما میترسیم حتی در این مسیر دشمن رو هم یاری کنند و در پازل دشمن عمل کنند
اگر اسرائیل با یک نیروی نیابتی تونست سوریه رو فتح کنه برای تقابل با ما بالای ده تا نیروی نیابتی آماده کرده
از داعش خراسان و طالبان خراسان تا جیش الظلم و گروه های تجزیه طلب خوزستانی و گروهک تروریستی الاهوازیه و گروههای بهایی شیراز و تجزیه طلبان کرد و تجزیه طلبان ترک و تجزیه طلبان آذری و نیروهای ازبکی که دارن تعلیم میبینند
آیا دولت برای تقابل با اینها نباید آرایش جنگی بگیره؟
باید بگذاریم اسرائیل تا بیخ گوش ما برسه ؟
اسرائیل یه پایگاه تو اربیل عراق داشت به وسیله اون براحتی ایران رو بهم میریخت ، الان داره خودش میاد
و مسئولین ما خوااابن
دارن با رسانه هم برخی مردم خاکستری رو هم جذب میکنند
نیاد روزی که مردم ما هم خدای نکرده مثل مردم سوریه روی خرابه های کشور ، پایکوبی کنند
اینها دارن با رسانه این کار رو میکنند
تنها راه تقابل هم جهاد تبیینه
مردم سوریه جهاد تبیین نداشتن که به این روز افتادن که مردمشون نفهمیده ، مقاومت نکردن و حتی روی ویرانه های شهرشون پایکوبی هم کردن
اونوقت یه احمقی توئیت میزنه سوریه هم آزاد شد ان شاءالله نوبت ما
یکی نیست بزنه تو دهن این بیشرف که اگر آزاد شدن به معنای نابودی کشوره ، میخوام صد سال سیاه این اتفاق نیفته
برای همینه که حضرت آقا اینهمه تاکید دارن رو موضوع جهاد تبیین
معظم له این تهدیدها رومیبینند که فریاد میزنند که جهاد تبیین یک فریضه قطعی و فوری و همگانیه
و این میسر نمیشه الا با تقویت تشکیلات مجازی جبهه انقلابی
و اینکه میبینید این مدت ما داریم زور میزنیم رسانه روگسترش بدیم برای همین موضوعه
این خطر رو باید با پوست و گوشت و استخوان درک کنید
موضوع جدیه
اینها قطعا بعد از سوریه به سراغ عراق خواهند رفت
این پیشبینی نیست
پیشگویی نیست
برنامه دشمنه
سراغ ما هم خواهند اومد
اینکه وسط دعوا مردم رو درگیر مشکلات عدیده معیشتی میکنند یعنی اینکه یک برنامه برای نافرمانی مدنی دارن
هر کس الان توی این موقعیت موظفه که این جبهه رو تقویت کنه
داریم میبینیم نسخه سوریه رو آماده کردن واسه ما
شایعه خروج خانواده رهبری و مسئولین داره منتشر میشه تا مردم رو آماده آشوب کنند
اینو سری قبل هم اجرا کردن و اون موضوع فرار مسئولین به ونزوئلا هم در این راستا بود
به هر حال ، بر هر کسی که داره این مطلب رو میخونه واجبه که الان در تقویت جبهه انقلابی تمام توانش رو صرف کنه
و این واجبترین واجبهاست الان
به امید بیدار شدن و قدرت گرفتن جبهه مجازی انقلاب
الان بیش از پیش نیاز هست تا سریعا مردم رو هوشیار کنیم
اینبار با دفعات قبل خیلی فرق داره
اینبار فقط قرار نیست داخل کشور بهم بریزه
اینبار با بهم ریختن داخل ، گروهکهای تجزیه طلب هم وارد میشن ، از طرفی هم اسرائیل کاری که در سوریه کرد رو میخواد بر روی ما و تأسیسات زیرساختی ما بیاره
برای همینه آمریکا با تمام توانش سعی میکنه تومنطقه بمونه
تحرکاتی که داره تو قطر و امارات و عربستان اتفاق میفته نشون میده که اینها برنامه دارن
داخل بهم بریزه اینها وارد عمل میشن
تنها راه نجات هم الان جهاد تبیینه
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
✍️ مهدی اسلامی
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيطَانِ الرَّجِيمِ
وَمَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ ۖ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ .
و هرچه را انفاق می کنید [چه کم و چه زیاد] خدا عوضی را جایگزین آن می کند؛ و او بهترین روزی دهندگان است.
سوره سبأ ، آیه ۳۹ .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک ترم از شیر
هر لحظه که می کوشم در کارکنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️تلنگر
👌حتما ببینید
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-_🪽🌱°°
#تاظهور_زمانی_نمانده🦋
ای مرهم دردها
ی مولای من
خیمه ها هنوز نیفتاده یا ابا صالح....
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃چرا خدا به یکی کم داده به یکی زیاد؟!🍃
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖اعجاز سوره بلد ایه چهارم
🌷لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ
💠همانا ما انسان را در رنج و زحمت آفريديم
🎥بسیار زیبا حتما ببنید!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
یادمان باشد دنیا زنگ اخر نیست؛
زنگ بعد حساب داریم...👌👌.!!!
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
تا خدا چه بخواهد؟
خدا همان چیزی را برایمان رقم می زند که خودمان بخواهیم..
هر آن چه که خودمان انتخاب کنیم وارتعاش آن را بفرستیم خلقت هستی ما را در همان مسیر قرار می دهد...
زیرا او که خالق ماست قدرت اراده را به ما داده ودر کار ما جز مواردی که خودش وحکمتش بخواهد دخالت نمی کند.
پس چیزهای خوب وخدایی را انتخاب کنیم تا حمایت عالی از جانب خدا وخلقت هستی
داشته باشیم...
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
📗پنجاه سال عمر دیگر
▫️حضرت عيسى بن مريم عليه السلام با جمعى در جائى نشسته بود، مردى هيزم شكن از آن راه با خوشحالى و خوردن نان مى گذشت ، حضرت عيسى عليه السلام به اطرافيان خود فرمود: شما تعجب نداريد از اين كه اين مرد بيش از يك ساعت زنده نيست !!
▪️ولى آخر همان روز آن مرد را ديدند كه با بسته اى هيزم مى آيد تعجب كردند و از حضرت علت نمردن او را پرسيدند. او بعد از احوالپرسى از مرد هيزم شكن ، فرمود: هيزمت را باز كن ، وقتى كه باز كرد مار سياهى را در لاى هيزم او ديد، حضرت عليه السلام فرمود: اين مار بايد اين مرد را بكشد ولى تو چه كردى كه از اين خطر عظيم نجات يافتى ؟
▫️گفت : نان مى خوردم فقيرى از مقابل من گذشت ، قدرى به او دادم و او درباره من دعا كرد.
▪️حضرت عليه السلام فرمود: در اثر همان دستگيرى از مستمند خداوند اين بلاى ناگهانى را از تو برداشت و پنجاه سال ديگر زنده خواهى بود.
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
دوستان عزیز ما هیچ گونه تبلیغی جهت پیشرفت کانال داستان در مجازی نداشته ونداریم ،
ازشما بزرگواران انتظار میرود که حتی المقدور پستهای ارسالی را همراه لینک منتشر نمایید🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بنبست های قطعیِ دنیا
🔸قسمت اول
🎤حجه الاسلام شیخ اسماعیل رمضانی
#قطعه_تصویری
#سبک_زندگی
#دینداری
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بنبست های قطعیِ دنیا
🔸قسمت دوم
🎤حجه الاسلام شیخ اسماعیل رمضانی
#قطعه_تصویری
#سبک_زندگی
#دینداری
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 بنبست های قطعیِ دنیا
🔸قسمت سوم
🎤حجه الاسلام شیخ اسماعیل رمضانی
#قطعه_تصویری
#سبک_زندگی
#دینداری
🌹داستانهای زیبا .ایتا🌹 ✅
@zibastory👈